باز نزديک زمستون شد و ديوونهگیهای من شروع شد! اين وسعت بیواژه هم که نزديکیهای زمستون فراخوانش رو میده و پاک اوضاع و احوال رو به هم میريزه.
آقا يه ۳-۲ سال زمان رو متوقف کنن که من با خيال راحت بشينم کنترل خطی و VHDL و اين جور مباحث سختافزار رو بخونم ببينم ارزش داره برای کار روشون وقت گذاشت يا نه.
صبح مناظرهء کندی و نيکسون رو توی يکی از کانال های ايتاليا(RAI-نمیدونم چی) پخش میکرد، ظاهراً مربوط به سال ۱۹۶۰. خيلی جالب بود. سياه وسفيد ... مدل مو و کت و شلوار قديمی. اين دوتا مغزفندقی(کری و بوش) رومقايسه کنيد با نيکسون و کندی. تفاوتشون از زمين تا آسمونه. تازه از نيکسون هم خوشم اومد. حرفهای جالبی میزد. من امريکايی بودم بهاش رای میدادم :))
يه جاش خيلی جالب بود. نيکسون هيجان زده شده بود. بعد داشت میگفت ما بايد فِرم بات نمیدونم چی باشيم.بعد میگفت ما گاردين آو پيس هستيم. درست لحظهای که کلمهء پيس رو میگفت چشمهاش از شدت هيجان زده بود بيرون. کلی خنديدم!
آخرش اين حجم عظيم ابتذال که به شکل سريالهای ماه بارک! از تلويزيون پخش میشه من رو خفه میکنه! به اين میگن ابتذال ناب!
وای برمن گر تو آن گمکردهام باشی. امير اين رو از کجا میگفت؟ يادش به خير. و هنوز هم وای بر من گرچه که چيزی قابل تغيير نيست.
2004/10/31
2004/10/30
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پيداست
رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند...
که درختان حماسی پيداست
رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند...
2004/10/28
طبيعتاً من سعی میکنم اشتباهاتم رو تکرار نکنم. و طبيعتاًتر نمیتونم! اما بسيار طبيعتاً همين که میدونم که نبايد تکرارشون کنم هم گاهی باعث میشه اصولاً مسير اتفاقها عوض بشه.
وقتی نمیتونم چيزی که میخوام باشم، منطقيش اينه که اونی که میتونم، باشم. و اميدوار باشم که درک بشه.
و وحشتناکه. مثل شرط بستن روی يه شماره ... يه شرط بندی بزرگ.
و هنوز هم فکرمیکنم روزی که راهها جدا بشه، تاريکترين روزه. و فکر میکنم به اينکه شايد نيازی نباشه به اينکه روزی تاريکترين روز برسه. و میدونم که اميدواری بزرگی نيست.
و حتی میدونم که خيلی از کارهام عاقلانه نيست، و شايد بیارزشه حتی. اما ... يه باره. تو زندگی يه باره. مطمئنم بار ديگهای در کار نخواهد بود. اينها رو به خودم میگم که لااقل يادم نره کدوم چراها هستن، و کدوم جوابها رو جلوشون گذاشتم.
گاهی هم که نمیتونم جلو خودم رو بگيرم، بعدش حس بدی پيدا میکنم. مثل داد کشيدن توی يه خونهء خالی.
و همون اگرهای هميشگی. و گاهی هم فکر میکنم زندگی قبل ازاون اگر هاست(حالا هرقدر ناقص). و بعدش ... مهم نيست.
و گاهی هم میخندم. گاهی ...
وقتی نمیتونم چيزی که میخوام باشم، منطقيش اينه که اونی که میتونم، باشم. و اميدوار باشم که درک بشه.
و وحشتناکه. مثل شرط بستن روی يه شماره ... يه شرط بندی بزرگ.
و هنوز هم فکرمیکنم روزی که راهها جدا بشه، تاريکترين روزه. و فکر میکنم به اينکه شايد نيازی نباشه به اينکه روزی تاريکترين روز برسه. و میدونم که اميدواری بزرگی نيست.
و حتی میدونم که خيلی از کارهام عاقلانه نيست، و شايد بیارزشه حتی. اما ... يه باره. تو زندگی يه باره. مطمئنم بار ديگهای در کار نخواهد بود. اينها رو به خودم میگم که لااقل يادم نره کدوم چراها هستن، و کدوم جوابها رو جلوشون گذاشتم.
گاهی هم که نمیتونم جلو خودم رو بگيرم، بعدش حس بدی پيدا میکنم. مثل داد کشيدن توی يه خونهء خالی.
و همون اگرهای هميشگی. و گاهی هم فکر میکنم زندگی قبل ازاون اگر هاست(حالا هرقدر ناقص). و بعدش ... مهم نيست.
و گاهی هم میخندم. گاهی ...
2004/10/27
اتصال کوتاه
اتصال کوتاه لعنتی
چرا نمی فهمم که احمقانه ست؟
تصورکنيد: يه احمق خوش خيال، يا يه احمق خيالاتی، يا يه احمق هرچی ...
اتصال کوتاه لعنتی
چرا نمی فهمم که احمقانه ست؟
تصورکنيد: يه احمق خوش خيال، يا يه احمق خيالاتی، يا يه احمق هرچی ...
2004/10/25
زيرنويس
اخبار ويژه:
کاسترو سرنگون شد.
به گزارش خبرنگار ما، کاسترو درجريان يک سخنرانی هيجانانگيز به شدت بر روی زمين سرنگون شد و احتمالاً از ناحيهء دست و زانو دچار شکستگی شد.
به گفتهء ناظران کاسترو بلافاصله پس از زمين خوردن گفت: آخ! بی پدر ...و بعد از ديدن ناظران باقی حرفش را نگفت.
به گفتهء منابع خبری، او پس از ۸ ساعت دوباره به سخنرانی پرداخت و زبان خود را برای خوشحالان سراسر عالم بيرون آورد!
لازم به ذکر است بلافاصله پس از اين اتفاق ناگوار، روسای جمهور و پادشاهان و نخستوزيران و خلفا و ... کشورهای سراسر جهان طی تماسهای تلفنی جداگانهای ضمن اعلام مراتب همدردی خود، به شدت به او خنديدند.
بدون شرح:
مركز پژوهشي حوزه علميه قم،ليست CDهاي سالم را منتشر كرد
مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه قم دليل استقبال از CD هايي كه آن را «فراوردههاي مبتذل كشورهاي آمريكايي، اروپايي و آسيايي» ناميده، قيمتهاي بالاي CDهاي سالم اعلام كرد.
اين مركز در متني كه به شكل مقاله درشماره روز يكشنبه سوم آبان ماه روزنامه رسالت منتشر كرد، با بيان اينكه
«CDهاي مستهجن اعم از شوهاي روز، فيلمهاي سكس تازه اكران شده به صورت رايگان و با نازلترين قيمت حداكثر 3000 تا 4000 ريال در دست فرزندان اين مرز و بوم قرار ميگيرد» ليست CDهاي سالم با قيمت آنها را به شرح زير اعلام كرد:
سي دي «آموزش تجويد» آموزش كلاسيك تجويد و قرائت قرآن 149000 ريال
سي دي قرآني «آواي ملكوت» بازي و مسابقه ويژه كودكان 50000 ريال
سي دي «اعجاز» معجزات علمي قرآن 69000 ريال
سي دي «بازيهاي قرآني» مجموعه بيست بازي جذاب 59000 ريال
سي دي قرآني «صبا» آموزش، روخواني و ... براي كودكان 8000 ريال
سيدي «دانشنامه علوي» متن كامل نهجالبلاغه و ... 100000 ريال
سيدي «اهل بيت» درباره اهل بيت-عليهم السلام-50000 ريال
سيدي «سيدالشهداء» مجموعه مراثي مداحان 60000 ريال
سيدي «استاد شهريار» ديوان كامل و ... 70000 ريال
سيدي «حماسه 1 و 2» درباره دفاع مقدس 100000 ريال
سيدي «صحيفه امام (ره)» مجموعه رهنمودهاي حضرت امام (ره) 70000 ريال
سيدي «حديث ولايت» مجموعه رهنمودهاي مقام معظم رهبري كه فعلاً ناياب ميباشد
سيدي «رنگارنگ» سرگرمي و داسان براي كودكان 50000 ريال
سيدي «نورالجنان» متن كامل مفاتيح الجنان همراه با صوت 8000 ريال
سيدي «مطهر» مجموعه آثار استاد مرتضي مطهري (ره) 40000 ريال
توضيح: لازم به ذکر است به گفتهء سخنگوی حوزهء علميه، از دستاندرکاران و متوليان مرکز انفورماتيک وابسته به حوزهء علميهء قم برای شرکت در پروژهء بزرگ ناسا مبنی بر صدور نادانترين و ابلهترين افراد به خارج از فضای منظومهء شمسی و به سيارهای در فاصلهء ۳۲۰ سال نوری از زمين استفاده خواهد شد، دعوتبه عمل آمده است.
پايان خبر
اخبار ويژه:
کاسترو سرنگون شد.
به گزارش خبرنگار ما، کاسترو درجريان يک سخنرانی هيجانانگيز به شدت بر روی زمين سرنگون شد و احتمالاً از ناحيهء دست و زانو دچار شکستگی شد.
به گفتهء ناظران کاسترو بلافاصله پس از زمين خوردن گفت: آخ! بی پدر ...و بعد از ديدن ناظران باقی حرفش را نگفت.
به گفتهء منابع خبری، او پس از ۸ ساعت دوباره به سخنرانی پرداخت و زبان خود را برای خوشحالان سراسر عالم بيرون آورد!
لازم به ذکر است بلافاصله پس از اين اتفاق ناگوار، روسای جمهور و پادشاهان و نخستوزيران و خلفا و ... کشورهای سراسر جهان طی تماسهای تلفنی جداگانهای ضمن اعلام مراتب همدردی خود، به شدت به او خنديدند.
بدون شرح:
مركز پژوهشي حوزه علميه قم،ليست CDهاي سالم را منتشر كرد
مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه قم دليل استقبال از CD هايي كه آن را «فراوردههاي مبتذل كشورهاي آمريكايي، اروپايي و آسيايي» ناميده، قيمتهاي بالاي CDهاي سالم اعلام كرد.
اين مركز در متني كه به شكل مقاله درشماره روز يكشنبه سوم آبان ماه روزنامه رسالت منتشر كرد، با بيان اينكه
«CDهاي مستهجن اعم از شوهاي روز، فيلمهاي سكس تازه اكران شده به صورت رايگان و با نازلترين قيمت حداكثر 3000 تا 4000 ريال در دست فرزندان اين مرز و بوم قرار ميگيرد» ليست CDهاي سالم با قيمت آنها را به شرح زير اعلام كرد:
سي دي «آموزش تجويد» آموزش كلاسيك تجويد و قرائت قرآن 149000 ريال
سي دي قرآني «آواي ملكوت» بازي و مسابقه ويژه كودكان 50000 ريال
سي دي «اعجاز» معجزات علمي قرآن 69000 ريال
سي دي «بازيهاي قرآني» مجموعه بيست بازي جذاب 59000 ريال
سي دي قرآني «صبا» آموزش، روخواني و ... براي كودكان 8000 ريال
سيدي «دانشنامه علوي» متن كامل نهجالبلاغه و ... 100000 ريال
سيدي «اهل بيت» درباره اهل بيت-عليهم السلام-50000 ريال
سيدي «سيدالشهداء» مجموعه مراثي مداحان 60000 ريال
سيدي «استاد شهريار» ديوان كامل و ... 70000 ريال
سيدي «حماسه 1 و 2» درباره دفاع مقدس 100000 ريال
سيدي «صحيفه امام (ره)» مجموعه رهنمودهاي حضرت امام (ره) 70000 ريال
سيدي «حديث ولايت» مجموعه رهنمودهاي مقام معظم رهبري كه فعلاً ناياب ميباشد
سيدي «رنگارنگ» سرگرمي و داسان براي كودكان 50000 ريال
سيدي «نورالجنان» متن كامل مفاتيح الجنان همراه با صوت 8000 ريال
سيدي «مطهر» مجموعه آثار استاد مرتضي مطهري (ره) 40000 ريال
توضيح: لازم به ذکر است به گفتهء سخنگوی حوزهء علميه، از دستاندرکاران و متوليان مرکز انفورماتيک وابسته به حوزهء علميهء قم برای شرکت در پروژهء بزرگ ناسا مبنی بر صدور نادانترين و ابلهترين افراد به خارج از فضای منظومهء شمسی و به سيارهای در فاصلهء ۳۲۰ سال نوری از زمين استفاده خواهد شد، دعوتبه عمل آمده است.
پايان خبر
2004/10/23
شايد برای نگار
مانده تا برف زمين آب شود
مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونهء چتر
ناتمام است درخت
زير برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
وطلوع سر غوک از افق درک حيات
مانده تا سينی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عيد
درهوايی که نه افزايش يک شاخه طنينی دارد
و نه آواز پری میرسد از روزن منظومهء برف
تشنهء زمزمهام
مانده تا مرغ سر چينهء هذيانی اسفند صدا بردارد
پس چه بايد بکنم
من که در لخت ترين موسم بی چهچهء سال
تشنهء زمزمهام
بهتر آن است که برخيزم
رنگ را بردارم
روی تنهايی خود نقشهء مرغی بکشم
مانده تا برف زمين آب شود
مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونهء چتر
ناتمام است درخت
زير برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
وطلوع سر غوک از افق درک حيات
مانده تا سينی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عيد
درهوايی که نه افزايش يک شاخه طنينی دارد
و نه آواز پری میرسد از روزن منظومهء برف
تشنهء زمزمهام
مانده تا مرغ سر چينهء هذيانی اسفند صدا بردارد
پس چه بايد بکنم
من که در لخت ترين موسم بی چهچهء سال
تشنهء زمزمهام
بهتر آن است که برخيزم
رنگ را بردارم
روی تنهايی خود نقشهء مرغی بکشم
2004/10/22
فرض کن برای عموهه يه ميل-باکس درست کنی و نتايج آزمايش مادربزرگ رو به اون ميل-باکس بفرستی و يوزر و پسوردش رو برای عموجان بفرستی آمريکا که چی؟ من مطمئنم اين ۴ تا ميلی که زديم و نرسيده رفته تو بالک-ميلشون و ايشون چک نکردن! وضعيتيه ها!
و رد هواپيماهای جت توی آسمون تقريباً سفيد که يه گوشهاش آبی شده، مثل تار مويی که روی پيشونی میافته(اون رد سفيد؟ گوشهء آبی آسمون؟ هر کدوم رو که بخوايد. بستگی داره مسطح و حجمدار باشيد يا استوانهای). خيلی وقتها دلم خواسته اون بالا ها راه برم، روی اون ابرها. دور تا دورت هيچ چيز نيست، فقط آفتاب کورکننده و حجمهای سفيد گولزننده.
-ببخشيد که شيفتهء شما شدم!
-ببخشيد که شيفتهء شما نشدم!
-چه خوب!
-چرا؟
-چون نگفتی "ببخشيد که زياد شيفتهء شما نشدم!".
و رد هواپيماهای جت توی آسمون تقريباً سفيد که يه گوشهاش آبی شده، مثل تار مويی که روی پيشونی میافته(اون رد سفيد؟ گوشهء آبی آسمون؟ هر کدوم رو که بخوايد. بستگی داره مسطح و حجمدار باشيد يا استوانهای). خيلی وقتها دلم خواسته اون بالا ها راه برم، روی اون ابرها. دور تا دورت هيچ چيز نيست، فقط آفتاب کورکننده و حجمهای سفيد گولزننده.
-ببخشيد که شيفتهء شما شدم!
-ببخشيد که شيفتهء شما نشدم!
-چه خوب!
-چرا؟
-چون نگفتی "ببخشيد که زياد شيفتهء شما نشدم!".
و در اين چند روز که من اينترنت نبودم ...
و دوباره آی-اس-پی! عزيز خراب شده بود. من هم به دليل تنفر از صفحهء فيلتر شده، از جای ديگه اکانت نمیگيرم. اين شد که ۴-۳ روز نبودم. نه اتفاق خاصی افتاد، نه من مردم، نه هيچی!
و قالب اين خانم نيلی عزيز رو عوض کرديم که داستانهاش رو تو قالب جديد راحتتر بنويسه و بيشتر دوستشون داشته باشه. معمولاً نويسندهها از خودشون تعريف میکنن و منتقدها و خوانندهها بهشون بد و بيراه میگن.حالا اين خانم نيلی خودش از همين اول شروع کرده به غر زدن به سر داستانش. اين مدلش رو نشنيده بوديم. البته در تاريخ ديدهشده که همهء نويسندههای بزرگ عادتهای عجيب و غريب داشتن! :)
و عجيبه که حتی حس دوری و نزديکی هم هست! شايد بهتر باشه بگم ديدن و نديدن. يا بودن و نبودن. اما خبهرچی که هست، حس جالبی نيست. يه جور حالت ناامنی و ... نمیدونم.
و درس هم میخونم. تا ببينيم ارشد چطور میشه.
نمیدونم توی اين ۴-۳ ساعت تنهايی آخر هفته چی هست که اينقدر لذت بخشه. تو خوردن يه پيتزا و ديدن کارتون با چراغهای خاموش. شايد دليلش آخر هفته بودنشه. اما هرچی هست واقعاً آرامشبخشه.
فعلاً همين! حسهای عجيب و تصميمهای عجيب و سردرگمی يه آدم ... اينها همهء اون چيزيه که میتونم بنويسم، ولی نه حالا.
Ciao
و دوباره آی-اس-پی! عزيز خراب شده بود. من هم به دليل تنفر از صفحهء فيلتر شده، از جای ديگه اکانت نمیگيرم. اين شد که ۴-۳ روز نبودم. نه اتفاق خاصی افتاد، نه من مردم، نه هيچی!
و قالب اين خانم نيلی عزيز رو عوض کرديم که داستانهاش رو تو قالب جديد راحتتر بنويسه و بيشتر دوستشون داشته باشه. معمولاً نويسندهها از خودشون تعريف میکنن و منتقدها و خوانندهها بهشون بد و بيراه میگن.حالا اين خانم نيلی خودش از همين اول شروع کرده به غر زدن به سر داستانش. اين مدلش رو نشنيده بوديم. البته در تاريخ ديدهشده که همهء نويسندههای بزرگ عادتهای عجيب و غريب داشتن! :)
و عجيبه که حتی حس دوری و نزديکی هم هست! شايد بهتر باشه بگم ديدن و نديدن. يا بودن و نبودن. اما خبهرچی که هست، حس جالبی نيست. يه جور حالت ناامنی و ... نمیدونم.
و درس هم میخونم. تا ببينيم ارشد چطور میشه.
نمیدونم توی اين ۴-۳ ساعت تنهايی آخر هفته چی هست که اينقدر لذت بخشه. تو خوردن يه پيتزا و ديدن کارتون با چراغهای خاموش. شايد دليلش آخر هفته بودنشه. اما هرچی هست واقعاً آرامشبخشه.
فعلاً همين! حسهای عجيب و تصميمهای عجيب و سردرگمی يه آدم ... اينها همهء اون چيزيه که میتونم بنويسم، ولی نه حالا.
Ciao
2004/10/18
من نمیفهمم چرا کسی نمیخواد قبول کنه که تلويزيون داره با اين سريالهای مبتذلش مستقيماً به شعور بينندهاش توهين میکنه، و ازاون بدتر، اين کار رو آگاهانه انجام میده. از ساعت ۶ تا ۸ در اتاق بسته، هدفن به گوش. حتی از صداش که از تو هال میآد متنفرم. از فردا هم که میمونم دانشگاه درس میخونم که راحتم ديگه.
ای بابا مردم از خنده! نکنيد اين کارها رو! برادران و خواهران بسيجی، نکنيد اين کارها رو. يه اصطلاح چيپ هست که در مورد افراد کم عقل به کار میبرن. گمونم مثال کاملاً مشخصش شما باشيد. نامه دادن برای دبيرکل سازمان ملل متحد که از ايران چند تا ناظر برن امريکا بر انتخابات امريکا نظارت کنن. آخ عجب صحنهای بشه. ۴-۳ تا از اين آخوند پيرهايی که دم مرگن و گوششون کره و اينا رو ببرن ستاد نظارت بر انتخابات برادر کری و برادر بوش که مثلاً بر روند انتخابات نظارت کنن. يه مشت از اين ريشوها هم، که تو مملکت زياد داريم ازشون، صادرات غير نفتی کنن امريکا به حوزههای انتخاباتی مختلف امريکا بع عنوان ناظر که صندوق ها رو دستکاری کنن. آخرش هم مثلاً رفسنجانی مثل اون سال از صندوق بياد بيرون :)). آخ چه صحنهای میشه. کاروان اسلام در بلاد کفر! روح هدايت شاد :).
حالا جالبه! دليل هم آوردن که اين کار رو به عنوان يه حرکت نمادين انجام دادن که نشون بدن دموکراسی تو آمريکا وجود نداره! آخه يکی نيست بگه زندان روزنامهنگاران و مسائل حقوق بشر و تروريسم و انواع نظارتهای(که تعدادشون حتی! از تعداد انواع مختلف پفکها و ماکارونیها هم بيشتره!) هيچ، عزيز من انتخابات امريکاست شما اون وسط چهکارهايد آخه؟ قاطی کردن هم حد داره، از يه جا به بعدش میشه "همون اصطلاح چيپ"-بازی! گمونم تونستن با همين يه حرکت نمادين، دوباره از اول، و به طور کامل، تموم حيثيت(در صورت وجود) و موجوديتشون رو به گند بکشن.
البته بکشن آقا، بکشن! ما که اعتراض نداريم. میشينيم میخنديم.
ها ها ها!تازگیها آدمهايی که زندگیشون تو مارک لباسشون و دونستن اسم همهء کافیشاپهای دنيا و يه سری روابط اجتماعی محدود با افرادی مثل خودشون خلاصه میشه، احساس جديت میکنن و فکر میکنن خيلی انسانهای بلندنظر و متفکری هستن. میشه لطفاً به همون مارکهای لباسهاتون بچسبيد و اينقدر همه جا اون علامت "من يک روشنفر اجتماعی هستم، بی زحمت من را تحويل بگيريد، قبلاً از همکاری شما متشکرم." رو بالا نگيريد؟!
تحمل بعضی آدمها جداً سخته!
آقای R.E.M عزيز. احتراماً خواهشمند است، میشه بيايد ايران هم تور ضدبوش راه بندازيد همراه بابا ديلن؟ من خودم به شخصه قول میدم به اون بوش بیتربيت رای ندم و برم تو ستاد انتخاباتی برادر کری. تازه برای در شرکت هاليبرتن هم گوجهفرنگی پرت میکنم. حالا میشه لطفاً همراه برادر باب بيايد ايران؟ بعدش هم با برادران بسيجی میريم با هم بر انتخابات رياست جمهوری نظارت میکنيم،و مشت محکمی بر دهان آمريکای جهانخوار(شامل همهء اهالی آن خطه، ازشخص برادر بوش گرفته تا خود جنابعالی) میزنيم.
هرکس اين آلبوم The Pros And Cons Of Hitch Hiking از Roger Waters رو گوشنده نصف عمرش بر فناست. من اين آلبوم رو هزاران بار به Amused to death يا هر آلبوم ديگهاش ترجيح میدم. فوقالعادهست.
!Wollen sie danzen mit mir oder drinken mehr Ha Ha Ha Ha
تا ۶ صبح امروز بيدار بودم. بدترين قسمتش اون غلت زدنهای توی رختخوابه. و فکرهايی که از در و ديوار بالا میرن و همهء اتاق رو پر میکنن، مثل يه جور ... گاز سمی، يه جور روح، يه سايهء ناخواسته که فقط تو تاريکی خودش رو نشون میده. يا يه کابوس ...
ای بابا مردم از خنده! نکنيد اين کارها رو! برادران و خواهران بسيجی، نکنيد اين کارها رو. يه اصطلاح چيپ هست که در مورد افراد کم عقل به کار میبرن. گمونم مثال کاملاً مشخصش شما باشيد. نامه دادن برای دبيرکل سازمان ملل متحد که از ايران چند تا ناظر برن امريکا بر انتخابات امريکا نظارت کنن. آخ عجب صحنهای بشه. ۴-۳ تا از اين آخوند پيرهايی که دم مرگن و گوششون کره و اينا رو ببرن ستاد نظارت بر انتخابات برادر کری و برادر بوش که مثلاً بر روند انتخابات نظارت کنن. يه مشت از اين ريشوها هم، که تو مملکت زياد داريم ازشون، صادرات غير نفتی کنن امريکا به حوزههای انتخاباتی مختلف امريکا بع عنوان ناظر که صندوق ها رو دستکاری کنن. آخرش هم مثلاً رفسنجانی مثل اون سال از صندوق بياد بيرون :)). آخ چه صحنهای میشه. کاروان اسلام در بلاد کفر! روح هدايت شاد :).
حالا جالبه! دليل هم آوردن که اين کار رو به عنوان يه حرکت نمادين انجام دادن که نشون بدن دموکراسی تو آمريکا وجود نداره! آخه يکی نيست بگه زندان روزنامهنگاران و مسائل حقوق بشر و تروريسم و انواع نظارتهای(که تعدادشون حتی! از تعداد انواع مختلف پفکها و ماکارونیها هم بيشتره!) هيچ، عزيز من انتخابات امريکاست شما اون وسط چهکارهايد آخه؟ قاطی کردن هم حد داره، از يه جا به بعدش میشه "همون اصطلاح چيپ"-بازی! گمونم تونستن با همين يه حرکت نمادين، دوباره از اول، و به طور کامل، تموم حيثيت(در صورت وجود) و موجوديتشون رو به گند بکشن.
البته بکشن آقا، بکشن! ما که اعتراض نداريم. میشينيم میخنديم.
ها ها ها!تازگیها آدمهايی که زندگیشون تو مارک لباسشون و دونستن اسم همهء کافیشاپهای دنيا و يه سری روابط اجتماعی محدود با افرادی مثل خودشون خلاصه میشه، احساس جديت میکنن و فکر میکنن خيلی انسانهای بلندنظر و متفکری هستن. میشه لطفاً به همون مارکهای لباسهاتون بچسبيد و اينقدر همه جا اون علامت "من يک روشنفر اجتماعی هستم، بی زحمت من را تحويل بگيريد، قبلاً از همکاری شما متشکرم." رو بالا نگيريد؟!
تحمل بعضی آدمها جداً سخته!
آقای R.E.M عزيز. احتراماً خواهشمند است، میشه بيايد ايران هم تور ضدبوش راه بندازيد همراه بابا ديلن؟ من خودم به شخصه قول میدم به اون بوش بیتربيت رای ندم و برم تو ستاد انتخاباتی برادر کری. تازه برای در شرکت هاليبرتن هم گوجهفرنگی پرت میکنم. حالا میشه لطفاً همراه برادر باب بيايد ايران؟ بعدش هم با برادران بسيجی میريم با هم بر انتخابات رياست جمهوری نظارت میکنيم،و مشت محکمی بر دهان آمريکای جهانخوار(شامل همهء اهالی آن خطه، ازشخص برادر بوش گرفته تا خود جنابعالی) میزنيم.
هرکس اين آلبوم The Pros And Cons Of Hitch Hiking از Roger Waters رو گوشنده نصف عمرش بر فناست. من اين آلبوم رو هزاران بار به Amused to death يا هر آلبوم ديگهاش ترجيح میدم. فوقالعادهست.
!Wollen sie danzen mit mir oder drinken mehr Ha Ha Ha Ha
تا ۶ صبح امروز بيدار بودم. بدترين قسمتش اون غلت زدنهای توی رختخوابه. و فکرهايی که از در و ديوار بالا میرن و همهء اتاق رو پر میکنن، مثل يه جور ... گاز سمی، يه جور روح، يه سايهء ناخواسته که فقط تو تاريکی خودش رو نشون میده. يا يه کابوس ...
2004/10/15
عجيبه! احساس میکنم با عوض شدن فصل، اخلاق من هم عوض میشه. عجيبه!
به هر حال، پاييز و زمستون از بهار وتابستون سنگينترن. لااقل برای من.
خب آخرش بعد از کلی کشمکش مهندس موسوی نه رو گفت و نشون داد حماقت جا پای خاتمی گذاشتن رو تکرار نمیکنه.آقای خاتمی با مجلس ششمش هيچکار نتونست بکنه، وای به حال اين شرايط و مجلس هفتم. خب پس از اين به بعد، رای ما دکتر معين! اگر دکتر معي نهايتاً رای بياره، فکرنکنم يک ماه هم دووم بياره. هيچ کدوم از وزيرهاش رای اعتماد نمیگيرن. خودش هم بعد از يک هفته به خاطر فساد مالی و اخلاقی و کوتاهی و مقابله با ارزشها و اين مسائل کليشهای چرند عزل میشه. حيف که کشور خودمونه و سرنوشت خودمونه، وگرنه چقدر سوژه برای خنده داريم! مثل انتخابات آمريکا.
و مناظرهء اول کری و بوش هم خيلی جالب بود. میگم من زياد از کری خوشم نيومد. به نظرم آدم با ثبات و زياد قدرتمندی نمیآد، امابوش ... خب میشه گفت بوش يه جور استعداد مادرزادی و خدادادی داره که میتونه سوژهء بيانتهای هر کاريکاتوريست و طنز نويسی باشه :)). اما به نظرم آدم صادقيه.ممکنه ابله باشه، اما به کاری که میکنه واقعاً اعتقاد داره.
و از اون مايکل مور هم خوشم نمیآد. کاری به اصول اعتقاديش ندارم، اما از نظر اخلاقی صفره. آدم متعصبيه(از نظر من بدترين ناسزايی که میشه به يه نفر که میخواد خودش رو منطقی و عاقل نشون بده گفت)، و باورهاش از خوب و بد خيلی محدود و کليشهای هستن، هرچند که دست روی موضوعهای پيچيدهای میذاره.و به راحتی آدمهايی که دوست نداره رو خراب میکنه. و از همه بدتر، مخصوصاً توی فيلم آخرش سعی کرده از طريق سينما واون فيلم باعجله سرهمبندی شدهاش، مردم رو تشويق کنه به رای ندادن به بوش! اين يعنی سواستفادهء محض از سينما. يعنی احمق فرض کردن مخاطب و تحويل دادن يه سری مطلب جهت دار بهش تا طبق دلخواه سازندهء فيلم رفتار کنه.
و قيافهء چارليز ترون باشکوهه!
و من در ساعت ۲ صبح جمعه، پشت کامپيوتر نشستم و مینويسم و Mark Knopfler گوشمیکنم و برنامه مینويسم و سعی میکنم تا جايی که ممکنه کاری رو که اسمشخوابيدنه و برای من اسمش کابوس ديدن، عقب بندازم. و در مورد مايکل مور و بوش و فصل و چارليز ترون، خطابه صادر میکنم!
الان کلی نوشتم، بعد کپی کردم که توی اديتور بلاگر Paste کنم. بعد تا صفحهء بلاگر بياد رفتم يه خرده رو برنامههه کار کردم. بعد اومدم تو اديتور بلاگر Paste کنم نوشتهام رو اين پايينيه اومد
{
myquery=myquery+" AND (EnqueingDate > '";
myquery=myquery+ comboBox22.SelectedItem.ToString() + "/" + comboBox24.SelectedItem.ToString() + "/" +
comboBox23.SelectedItem.ToString() + "'" +
") AND (EnqueingDate < '" + comboBox19.SelectedItem.ToString() + "/" +
comboBox21.SelectedItem.ToString() + "/" + comboBox20.SelectedItem.ToString() + "')";
}
ظاهراً موقع کار کردن تو ويژوال استوديو اين رو کپی کرده بودم. دوباره نوشتم همه رو! اما کلی دلم سوخت.
اين بچهجون هم از يزد رفت تهران بیمقدمه. کلی هم از اتوبوس بد گفت. هوا هم که ظاهراً اونطرفها رو به راه نبود. کلی حرص خوردم تا رسيد. تازه وقتی فهميدم خونه است، يادم افتاد که غذا نخوردم و زنگ زدم "دو در يک" و يه پيتزا پپرونی تند رو با کلی سس تند بلعيدم!
ديگه همين. عجب پست شلوغی شد. به قول دوپون ازاون هم بالاتر! حتی میتونم بگم عجب پست شلوغی شد! اميدوارم امشب يه کابوس خوب ببينم که نه توش خفه بشم نه همهجا سبز باشه!
به هر حال، پاييز و زمستون از بهار وتابستون سنگينترن. لااقل برای من.
خب آخرش بعد از کلی کشمکش مهندس موسوی نه رو گفت و نشون داد حماقت جا پای خاتمی گذاشتن رو تکرار نمیکنه.آقای خاتمی با مجلس ششمش هيچکار نتونست بکنه، وای به حال اين شرايط و مجلس هفتم. خب پس از اين به بعد، رای ما دکتر معين! اگر دکتر معي نهايتاً رای بياره، فکرنکنم يک ماه هم دووم بياره. هيچ کدوم از وزيرهاش رای اعتماد نمیگيرن. خودش هم بعد از يک هفته به خاطر فساد مالی و اخلاقی و کوتاهی و مقابله با ارزشها و اين مسائل کليشهای چرند عزل میشه. حيف که کشور خودمونه و سرنوشت خودمونه، وگرنه چقدر سوژه برای خنده داريم! مثل انتخابات آمريکا.
و مناظرهء اول کری و بوش هم خيلی جالب بود. میگم من زياد از کری خوشم نيومد. به نظرم آدم با ثبات و زياد قدرتمندی نمیآد، امابوش ... خب میشه گفت بوش يه جور استعداد مادرزادی و خدادادی داره که میتونه سوژهء بيانتهای هر کاريکاتوريست و طنز نويسی باشه :)). اما به نظرم آدم صادقيه.ممکنه ابله باشه، اما به کاری که میکنه واقعاً اعتقاد داره.
و از اون مايکل مور هم خوشم نمیآد. کاری به اصول اعتقاديش ندارم، اما از نظر اخلاقی صفره. آدم متعصبيه(از نظر من بدترين ناسزايی که میشه به يه نفر که میخواد خودش رو منطقی و عاقل نشون بده گفت)، و باورهاش از خوب و بد خيلی محدود و کليشهای هستن، هرچند که دست روی موضوعهای پيچيدهای میذاره.و به راحتی آدمهايی که دوست نداره رو خراب میکنه. و از همه بدتر، مخصوصاً توی فيلم آخرش سعی کرده از طريق سينما واون فيلم باعجله سرهمبندی شدهاش، مردم رو تشويق کنه به رای ندادن به بوش! اين يعنی سواستفادهء محض از سينما. يعنی احمق فرض کردن مخاطب و تحويل دادن يه سری مطلب جهت دار بهش تا طبق دلخواه سازندهء فيلم رفتار کنه.
و قيافهء چارليز ترون باشکوهه!
و من در ساعت ۲ صبح جمعه، پشت کامپيوتر نشستم و مینويسم و Mark Knopfler گوشمیکنم و برنامه مینويسم و سعی میکنم تا جايی که ممکنه کاری رو که اسمشخوابيدنه و برای من اسمش کابوس ديدن، عقب بندازم. و در مورد مايکل مور و بوش و فصل و چارليز ترون، خطابه صادر میکنم!
الان کلی نوشتم، بعد کپی کردم که توی اديتور بلاگر Paste کنم. بعد تا صفحهء بلاگر بياد رفتم يه خرده رو برنامههه کار کردم. بعد اومدم تو اديتور بلاگر Paste کنم نوشتهام رو اين پايينيه اومد
{
myquery=myquery+" AND (EnqueingDate > '";
myquery=myquery+ comboBox22.SelectedItem.ToString() + "/" + comboBox24.SelectedItem.ToString() + "/" +
comboBox23.SelectedItem.ToString() + "'" +
") AND (EnqueingDate < '" + comboBox19.SelectedItem.ToString() + "/" +
comboBox21.SelectedItem.ToString() + "/" + comboBox20.SelectedItem.ToString() + "')";
}
ظاهراً موقع کار کردن تو ويژوال استوديو اين رو کپی کرده بودم. دوباره نوشتم همه رو! اما کلی دلم سوخت.
اين بچهجون هم از يزد رفت تهران بیمقدمه. کلی هم از اتوبوس بد گفت. هوا هم که ظاهراً اونطرفها رو به راه نبود. کلی حرص خوردم تا رسيد. تازه وقتی فهميدم خونه است، يادم افتاد که غذا نخوردم و زنگ زدم "دو در يک" و يه پيتزا پپرونی تند رو با کلی سس تند بلعيدم!
ديگه همين. عجب پست شلوغی شد. به قول دوپون ازاون هم بالاتر! حتی میتونم بگم عجب پست شلوغی شد! اميدوارم امشب يه کابوس خوب ببينم که نه توش خفه بشم نه همهجا سبز باشه!
2004/10/12
:)))))) هنوز که يادم میآد کلی میخندم. يه استاد معادلات هست به اسم او... (ر.ک خانهء عنکبوت). اين يه چيزی در مايههای آقای مردستون و دلورس آمبريج و خونخوار و اينا میباشد.
بعد مهدی تعريف میکرد که يکی از دوستهامون اول ترم گفته "مهدی! من ثابت میکنم که نه تنها میشه معادلات رو با اورعی پاس کرد، بلکه میشه نمرهء بالا هم گرفت". بعدش آخر ترم اومده گفته "مهدی! من دارم مشروط میشم اين ۷ نمیده!!" :))))) آخرکمديه!
برنامهء بعد: آهنگ جوادیهای درخواستی ...
So I say a little prayer
hope my dreams would take me there
where the skies are blue
to see you once again, my love
over seas and coast to coast
to find the place I love the most
where the fields are green
to see you once againg
my looooove
بعد مهدی تعريف میکرد که يکی از دوستهامون اول ترم گفته "مهدی! من ثابت میکنم که نه تنها میشه معادلات رو با اورعی پاس کرد، بلکه میشه نمرهء بالا هم گرفت". بعدش آخر ترم اومده گفته "مهدی! من دارم مشروط میشم اين ۷ نمیده!!" :))))) آخرکمديه!
برنامهء بعد: آهنگ جوادیهای درخواستی ...
So I say a little prayer
hope my dreams would take me there
where the skies are blue
to see you once again, my love
over seas and coast to coast
to find the place I love the most
where the fields are green
to see you once againg
my looooove
2004/10/10
ديده شده بعضیها تو يزد قوری شکستن و تو تهران، هر وقت حرف قوری شده، سرخ شدن و فوری شروع کردن به سوت زدن وبحث رو عوض کردن!
من افشاگری میکنم :))
آهنگ A Wolf At The Door از RadioHead رو گوش میکنم و گوش میکنم و گوش میکنم.
کسی اين آهنگه رو دوست نداشت؟ اسم آهنگ هست Parachutes از ColdPlay.کلش ۴۷ ثانيه است، اما من خيلی دوستش دارم.
ها ها! منطق هم جواب کرده! پس بياييد همه با هم بکوبيم بر طبل بیخيالی تا تکه تکه گردد!
من افشاگری میکنم :))
آهنگ A Wolf At The Door از RadioHead رو گوش میکنم و گوش میکنم و گوش میکنم.
کسی اين آهنگه رو دوست نداشت؟ اسم آهنگ هست Parachutes از ColdPlay.کلش ۴۷ ثانيه است، اما من خيلی دوستش دارم.
ها ها! منطق هم جواب کرده! پس بياييد همه با هم بکوبيم بر طبل بیخيالی تا تکه تکه گردد!
2004/10/08
اگر بدونيد پشت در بدون کليد موندن ساعت ۱۲ شب بارونی با پدری که کلی غر میزنه چقدررر جالبه!
آقا کليد سازه هم خيلی جالب بود. با بابا اومديم خونه با اقای کليدساز که در رو باز کنه. تا بابا ماشين رو قفلکنه من آقای کليدساز رو بردم بالا.دم در آقایکليد ساز ۲ تا تکه سيم کوچک گرفت دستش در عرض ۵ ثانيه قفل رو باز کرد. بابا تازه. ماشين رو قفل کرده بود و داشت با خوشحالی میاومد طرف در که ما اومديم بيرون و آقاهه گفت: تموم شد! واکنش بابا ديدنی بود!!
از سيستم قفل هم خيلی خوشم اومد. کلاً خيلی جالب بود.
پنجشنبه شب که از کنار ماشينها رد میشدم، با اون صدای بلند آهنگهای ايرانی مبتذل يا تکنوهای بیمعنی، و پنجرههای بسته و آدمهايی که تو سايهروشن داخل ماشين نشستن، احساس میکردم میتونم همهشون رو حس کنم.تکتک ماشينها رو، تکتک آدمهای توی اون ماشينها رو. برای اونهايی که توی ماشينهاشون نشسته بودن،اگر به پيادهرو نگاه میکردن، من يه عابر بلند قد بودم که دستهاش رو تو جيب کاپشنش فرو کرده و سرش رو تا يقهاش پايين آورده و تند راه میره. احساس رهايی میکردم،و قدرت.
آدمها رو پشت پنجرههای بالاکشيدهء ماشينهاشون، غرق حرف زدن (و ديدزدن بقيه ماشينها شايد!) و صدای بلند آهنگی که از استريوی ماشينشون پخش میشه ترجيح میدم.
و هيچکس به اندازهء من از پاييز و زمستون لذت نمیبره.
روزهای ابری سرد، روزهای مرطوب بدون آفتاب، روزهايی که پاييز خودش رو با کمال آرامش نشون میده، زندگی بدجور واقعی به نظر میآد.به نظرم خيابونها از هميشه خاکستریترن، و سردتر.
آقا کليد سازه هم خيلی جالب بود. با بابا اومديم خونه با اقای کليدساز که در رو باز کنه. تا بابا ماشين رو قفلکنه من آقای کليدساز رو بردم بالا.دم در آقایکليد ساز ۲ تا تکه سيم کوچک گرفت دستش در عرض ۵ ثانيه قفل رو باز کرد. بابا تازه. ماشين رو قفل کرده بود و داشت با خوشحالی میاومد طرف در که ما اومديم بيرون و آقاهه گفت: تموم شد! واکنش بابا ديدنی بود!!
از سيستم قفل هم خيلی خوشم اومد. کلاً خيلی جالب بود.
پنجشنبه شب که از کنار ماشينها رد میشدم، با اون صدای بلند آهنگهای ايرانی مبتذل يا تکنوهای بیمعنی، و پنجرههای بسته و آدمهايی که تو سايهروشن داخل ماشين نشستن، احساس میکردم میتونم همهشون رو حس کنم.تکتک ماشينها رو، تکتک آدمهای توی اون ماشينها رو. برای اونهايی که توی ماشينهاشون نشسته بودن،اگر به پيادهرو نگاه میکردن، من يه عابر بلند قد بودم که دستهاش رو تو جيب کاپشنش فرو کرده و سرش رو تا يقهاش پايين آورده و تند راه میره. احساس رهايی میکردم،و قدرت.
آدمها رو پشت پنجرههای بالاکشيدهء ماشينهاشون، غرق حرف زدن (و ديدزدن بقيه ماشينها شايد!) و صدای بلند آهنگی که از استريوی ماشينشون پخش میشه ترجيح میدم.
و هيچکس به اندازهء من از پاييز و زمستون لذت نمیبره.
روزهای ابری سرد، روزهای مرطوب بدون آفتاب، روزهايی که پاييز خودش رو با کمال آرامش نشون میده، زندگی بدجور واقعی به نظر میآد.به نظرم خيابونها از هميشه خاکستریترن، و سردتر.
2004/10/06
چند درصد کارهايی که انجام میديم منطقيه؟ يا حداقل چند درصد دلايلیکه برای کارهای غير منطقیمون داريم قابل قبوله؟ از نظر احساسی يا با توجه به ضعفهای عمومی انسانی.
حتی با در نظر گرفتن ظعفهای انسانی و خطاها و تموم عواملی که باعث انجام يه تصميم يا کار غيرمنطقی میشه هم دليل خيلی از کارهايی که انجام میديم رو خودمون هم نمیفهميم. اگر از ما برای يه سری کارها دليل بخوان، نمیتونيم دليل روشنی بياريم. و تا زمانی که روش تمرکز نشه هم، حتی مشخص نمیشه که اين کار بیدليل در حال انجام شدنه.
دليلش هم به نظر من يا خطای الگوريتمهای مغزه، يا ناخوداگاه مرموز و سياه.
حتی با در نظر گرفتن ظعفهای انسانی و خطاها و تموم عواملی که باعث انجام يه تصميم يا کار غيرمنطقی میشه هم دليل خيلی از کارهايی که انجام میديم رو خودمون هم نمیفهميم. اگر از ما برای يه سری کارها دليل بخوان، نمیتونيم دليل روشنی بياريم. و تا زمانی که روش تمرکز نشه هم، حتی مشخص نمیشه که اين کار بیدليل در حال انجام شدنه.
دليلش هم به نظر من يا خطای الگوريتمهای مغزه، يا ناخوداگاه مرموز و سياه.
2004/10/05
پيشنوشت!: بالاخره بعد از کلی کلنجار با خودم اينجا رو به موسيقی آلوده کردم! گوشکنيأ و نظر بديد لطفاً
و يکی از اصول ثابت زندگيم هم پارادکسه. از در و ديوار پارادکس، همه جا پارادکس، کافيه صبا دستش رو دراز کنه تا يه پارادکس گنده بياد تو دستش!.
"آفتاب گرم تابستان" که نتونست کسی رو اينجا گرم کنه، ببينيم "سرمای يکدست زمستان" چه میکنه. شايد اقلاً سرما، بخش دراکولايی و اسکيموايی!! من رو به هيجان بياره! بايد ديد...
و يکی از اصول ثابت زندگيم هم پارادکسه. از در و ديوار پارادکس، همه جا پارادکس، کافيه صبا دستش رو دراز کنه تا يه پارادکس گنده بياد تو دستش!.
"آفتاب گرم تابستان" که نتونست کسی رو اينجا گرم کنه، ببينيم "سرمای يکدست زمستان" چه میکنه. شايد اقلاً سرما، بخش دراکولايی و اسکيموايی!! من رو به هيجان بياره! بايد ديد...
2004/10/04
آقای ثالث هم مرتب تو گوشم میخونه "هی فلانی، زندگی شايد همين باشد".و يه صدای ديگه(که مسلماً صدای آقای ثالث نيست!) میگه(در حقيقت اون هم میخونه!!) اگر همين باشد، از همه چيزش خسته شدم، باقيش هم مثل همين مدتيه که گذروندم، در نتيجه میخوام همينش هم نباشد!.
پس تا اطلاع ثانوی کسی صدای آقای ثالث رو کم کنه، تا من هم فکر کنم زندگی چيز ديگهايه و "نه همين باشد"!.
پینوشت: اصلاً کلمهء زندگی يعنی زنده بودن. چطور منی که دچار سکون و مرگم، از کلمهء زندگی استفاده میکنم؟! به قول نگار فقط منظرهها عوض میشن(يا مثل من پردهها رو میکشی و چيزی نمیبينی)، اما حرکتی نيست.هيچچيز نيست.
پس تا اطلاع ثانوی کسی صدای آقای ثالث رو کم کنه، تا من هم فکر کنم زندگی چيز ديگهايه و "نه همين باشد"!.
پینوشت: اصلاً کلمهء زندگی يعنی زنده بودن. چطور منی که دچار سکون و مرگم، از کلمهء زندگی استفاده میکنم؟! به قول نگار فقط منظرهها عوض میشن(يا مثل من پردهها رو میکشی و چيزی نمیبينی)، اما حرکتی نيست.هيچچيز نيست.
2004/10/03
و اينجايی که من الان هستم، نه عقيده جواب میده، نه دين، نه اون خدای دور از دسترسی که بهش اعتقاد دارم.
نمیدونم. عجيبه که میتونم اينطور موقعيتم رو ببينم، اما برای بيرون اومدنش هيچکاری نمیتونم انجام بدم.
فعلاً که اين راه من رو با خودش جلو میبره(اگر اصلاً راهی و جلو رفتنی باشه). راه ما را خواهد برد!!
نمیدونم. عجيبه که میتونم اينطور موقعيتم رو ببينم، اما برای بيرون اومدنش هيچکاری نمیتونم انجام بدم.
فعلاً که اين راه من رو با خودش جلو میبره(اگر اصلاً راهی و جلو رفتنی باشه). راه ما را خواهد برد!!
2004/10/01
هی! من تازه کشف کردم که هيچ چيز واقعی نيست!! نه تصوير آدمها، نه برداشتهامون از رفتار ديگران، نه باورهامون در مورد زندگی و خودمون و آدمهايی که میشناسيم و هر چيز ديگه. حقيقتی هم نيست. حقيقت صرفاً برداشتهای دلخواه ماست از عناصری که هستند ... از يه سری ثوابت محض، شايد هم يه ثابت. و ما برداشتهای خودمون رو از اون مجردات داريم. و بر اساس اون برداشتها برداشتهای ديگه، و بر اساس برداشتهامون مجموعهای از رفتارها و واکنشها و خاصيتها تعريف میشه و همين اتفاق دربارهء افراد مختلف میافته و در نهايت باعث میشه اون چيزی رو جلو چشممون ببينيم که اسمش زندگيه. کسی به پشت صحنه نگاه نمیکنه.
تموم اختلافها، فرقها، فکرها، تموم مذهبها، مکتبهای فکری، تموم فلسفهها، خوبها و بدها، همه برداشتهای مختلف از يه حقيقت يگانه هستن. خدا و بت فرقی با هم ندارن.
يه کره رو در نظر بگيريد که ميون يه کرهء ديگه است. فضای بين اين دو تا کره تاريکی محضه ... خلا مطلق. و اون کرهء داخلی میدرخشه. آدمها، پنجرههايی روی پوستهء کرهء بيرونی هستن. و هرکدوم از ما تموم زندگی رو، همه چيز رو، همهء فکرها و عقايد و باورهامون رو بر اساس همون چيزی که از اون حجم داخلی میبينيم تعريف میکنيم، و اون خلا داخلی باعث میشه ما انعکاس نور ديگران رو نبينيم، و نفهميم که داريم به حجم بزرگی نگاه میکنيم که خارج از گنجايش ديد ماست. و همه يک چيز رو میبينيم، فقط تفاوت مکانی ما روی سطح خارجی باعث میشه فرق داشته باشيم. يه سطح بالاتر از فکرهای ما، بالاتر از سطح دسترسی فکر انسان، همه چيز، يک چيزه. و هيچ چيزی هم نيست. فقط يکپارچگيه.
شايد اين يکپارچگی همون چيزی باشه که بهش خدا گفته میشه. و تموم طول زندگیمون مثل سگی که دنبال دمش میچرخه دنبال حقيقتيم، در حالی که خودمون جزء اون حقيقتيم.
دنبال حقيقت میگرديم، حقيقت عشق، حقيقت زندگی، حقيقت چه و چه. و هيچ حقيقتی نيست. فقط سرابه. سرابی که توی اون اولين و گمراه کننده ترين چيزی که میبينيم، تصوير خودمونه.
تموم اختلافها، فرقها، فکرها، تموم مذهبها، مکتبهای فکری، تموم فلسفهها، خوبها و بدها، همه برداشتهای مختلف از يه حقيقت يگانه هستن. خدا و بت فرقی با هم ندارن.
يه کره رو در نظر بگيريد که ميون يه کرهء ديگه است. فضای بين اين دو تا کره تاريکی محضه ... خلا مطلق. و اون کرهء داخلی میدرخشه. آدمها، پنجرههايی روی پوستهء کرهء بيرونی هستن. و هرکدوم از ما تموم زندگی رو، همه چيز رو، همهء فکرها و عقايد و باورهامون رو بر اساس همون چيزی که از اون حجم داخلی میبينيم تعريف میکنيم، و اون خلا داخلی باعث میشه ما انعکاس نور ديگران رو نبينيم، و نفهميم که داريم به حجم بزرگی نگاه میکنيم که خارج از گنجايش ديد ماست. و همه يک چيز رو میبينيم، فقط تفاوت مکانی ما روی سطح خارجی باعث میشه فرق داشته باشيم. يه سطح بالاتر از فکرهای ما، بالاتر از سطح دسترسی فکر انسان، همه چيز، يک چيزه. و هيچ چيزی هم نيست. فقط يکپارچگيه.
شايد اين يکپارچگی همون چيزی باشه که بهش خدا گفته میشه. و تموم طول زندگیمون مثل سگی که دنبال دمش میچرخه دنبال حقيقتيم، در حالی که خودمون جزء اون حقيقتيم.
دنبال حقيقت میگرديم، حقيقت عشق، حقيقت زندگی، حقيقت چه و چه. و هيچ حقيقتی نيست. فقط سرابه. سرابی که توی اون اولين و گمراه کننده ترين چيزی که میبينيم، تصوير خودمونه.
Subscribe to:
Posts (Atom)