2004/10/01

هی! من تازه کشف کردم که هيچ چيز واقعی نيست!! نه تصوير آدم‌ها، نه برداشت‌هامون از رفتار ديگران، نه باورهامون در مورد زندگی و خودمون و آدم‌هايی که می‌شناسيم و هر چيز ديگه. حقيقتی هم نيست. حقيقت صرفاً برداشت‌های دلخواه ماست از عناصری که هستند ... از يه سری ثوابت محض، شايد هم يه ثابت. و ما برداشت‌های خودمون رو از اون مجردات داريم. و بر اساس اون برداشت‌ها برداشت‌های ديگه، و بر اساس برداشت‌هامون مجموعه‌ای از رفتار‌ها و واکنش‌ها و خاصيت‌ها تعريف می‌شه و همين اتفاق دربارهء افراد مختلف می‌افته و در نهايت باعث می‌شه اون چيزی رو جلو چشم‌مون ببينيم که اسمش زندگيه. کسی به پشت صحنه نگاه نمی‌کنه.
تموم اختلاف‌ها، فرق‌ها، فکرها، تموم مذهب‌ها، مکتب‌های فکری، تموم فلسفه‌ها، خوب‌ها و بدها، همه برداشت‌های مختلف از يه حقيقت يگانه هستن. خدا و بت فرقی با هم ندارن.

يه کره رو در نظر بگيريد که ميون يه کرهء ديگه‌ است. فضای بين اين دو تا کره تاريکی محضه ... خلا مطلق. و اون کرهء داخلی می‌درخشه. آدم‌ها، پنجره‌هايی روی پوستهء کرهء بيرونی هستن. و هرکدوم از ما تموم زندگی‌ رو، همه چيز رو، همهء فکرها و عقايد و باورهامون رو بر اساس همون چيزی که از اون حجم داخلی می‌بينيم تعريف می‌کنيم، و اون خلا داخلی باعث می‌شه ما انعکاس نور ديگران رو نبينيم، و نفهميم که داريم به حجم بزرگی نگاه می‌کنيم که خارج از گنجايش ديد ماست. و همه يک چيز رو می‌بينيم، فقط تفاوت مکانی‌ ما روی سطح خارجی باعث می‌شه فرق داشته باشيم. يه سطح بالاتر از فکرهای ما، بالاتر از سطح دسترسی فکر انسان، همه چيز، يک چيزه. و هيچ چيزی هم نيست. فقط يکپارچگيه.
شايد اين يکپارچگی همون چيزی باشه که به‌ش خدا گفته می‌شه. و تموم طول زندگی‌مون مثل سگی که دنبال دمش می‌چرخه دنبال حقيقتيم، در حالی که خودمون جزء اون حقيقتيم.

دنبال حقيقت می‌گرديم، حقيقت عشق، حقيقت زندگی، حقيقت چه و چه. و هيچ حقيقتی نيست. فقط سرابه. سرابی که توی اون اولين و گمراه‌ کننده ترين چيزی که می‌بينيم، تصوير خودمونه.

No comments: