2005/04/06

آقا جان اصلن فرض کنيد زمانی که لک‌لکه شما رو با چتر نجات(در مورد فرزندان افراد يکی دو ميلياردی، با بالن احتمالن) انداخت پايين تو بغل پدر و مادر از همه جا بی‌خبرتون!، خدا هم اون بالا يه تکه ديوار به شما داد که هر غلطی می‌خوايد بکنيد کنارش، يا پشتش، يا جلوش، يا در قبالش حتا(بستگی به چشم درون‌تون داره که چطور نگاه کنه)، حتا اگر اون‌قدر احمق باشيد که تکه‌هاش رو برای بقيه پرت کنيد، که اگر درجه‌ی حماقت‌تون بالا باشه، احتمالن می‌خوره تو سر و چشم هدف!(برای اطلاعات بيشتر به مجری اون مسابقه‌ی تهوع آور مراجعه کنيد که عيد از تلويزيون پخش می‌شد. اطلاعات کاملی در مورد مسخره‌ کردن آدم‌ها و وادار کردن‌شون به انجام کارهای احمقانه داره).
حالا من ديوانه(ما را که برد خانه؟) اومدم روی اين ديواره می‌نويسم. باور کنيد می‌نويسم. هر دوره‌ی زندگيم که می‌گذره روی ديواره يه نوشته و گاهی يه علامت می‌ذارم که يادم باشه بعدن از "اين" حماقت‌ها نکنم. شده مثل اون برنامه‌ی "بچه‌ها مواظب باشيد". زمانی هم که جان به جان‌آفرين تسليم کردم و به رحمت(و حتی لعنت) ايزدی پيوستم، اين جمله‌ها و کلمه‌ها رو بذارين کنار هم می‌شه منظومه‌ی حماقت(منظورم مجموعه‌ی نوشته‌های منظومه، نه مثل منظومه‌ی شمسی) ، نوشته‌ی عمو پت پستچی، عارف دل‌سوخته‌ی قرن ۲۱ ميلادی!
حالا من اين ديواره‌ رو سوراخ کردم که ببينم کی مرتب چشمش رو می‌ذاره دم اين سوراخه ببينه اين طرف چه خبره و چی‌نوشته شده اين‌جا(دو سه چند نفری پيدا شدن. يکی نيليه، يکی طلايی، و غيره. از ديدن رنگ‌ها لذت می‌برم.). و آن سوراخ کمثل الهمين وبلاغٌ.
حالا ظاهرن داريم يه جای ديگه‌ی ديواره رو هم عمليات عمرانی انجام می‌ديم(کارگران در دست تعمير است. به هيچ عنوان مواظب نباشيد!)، شايد ذره‌ای نوری تابيد اين‌جا که ببينيم چه غلطی می‌کنيم(نه که فرقی بکنه در اصل قضيه البته).

همين ديگه

Ciao

No comments: