-برای اين!
در راستا و چپا و حتی چهار جهت اصلی پست آخرت.
فکر کن که زندگی کنی و زندگی کنی و زندگی کنی، با آهنگ و رنگ، در جنگل دست سازت که درخت و گل و بوته و ريشه و تيرهايی که خورشيدش را در آسمان نگه داشتهاند -و از ميان شاخهها به زمين گره خوردهاند- و آبشخورش و پوسيدگیاش و مرزش و محدوديتش را میشناسی.
و از خواب بيدار شوی. و ببينی که خواب میديدهای. هراسان و آشفته، ميان ناآشنايی جنگلی که خودت خلق نکردهای. جايی که رنگها فرق میکند، و بوی ناآشنايی-يا بوی ناآشنايی- در هواست که پريشان-تر-ات میکند. ببينی که بيدار شدهای در فصلی ديگر، در ارتفاعی ديگر. و بگردی و بشناسی و بيابی و بسازی و دوباره از خواب بيدار شوی، و باز خوابی ديگر.
وحشيانهست.يه آينهی کوچک بگير جلو آينهای که هر روز-نه که هر روز. هر روز که اينجايی- توی اون به خودت نگاه میکنه. بعد سعی کن ته اون آينههه، ته آينهها، به خودت نگاه کنی.
-پيام خصوصی!:
اگر خواستی پنکه بخری از اين کنترلدارها بخر! اصلن از وقتی تبليغش رو ديدم همينطور تو ذهنم مونده. جون میده دراز بکشی و کتاب بخونی و هی با کنترلش بازی کنی. من هم تنبل نيستم اصلن. در ضمن مطمئن باش من از تو کمطاقتترم نسبت به گرما. اگر اونجا بودم الان يا مرده بودم، يا تلف شده بودم، يا خودم رو تلف کرده بودم از شدت گرما.
در مورد جلد ششم هم برنامههايی دارم برای تکميل بخش "گروه سنی الف.سالهای پيش دبستانی" کتابخونهت :)). البته به خودم قول دادم از اين به بعد مطالب احمقانه اول هيچ کتابی ننويسم. خيالت تخت :)
بابا و مامان فردا میرن تهران. فعلن حس نوشتن نيست. بايد يه جوری اين حس ناخوشايند پراکندهشدن و بیاعتبارشدن جمعمون-جمع خونواده منظورمه- رو از بين ببرم. اصولن افراد خانواده نبايد مريض بشن. يه جور بیاحتراميه به حريم. يه جور توهين به مقدسات.
احتمالن از فردا به شدت در اين مکان مقدس حاضر خواهيم شد!
بیوقفه Nobody Home گوش میکنم.
Ciao
No comments:
Post a Comment