2005/04/30

خونه حسابی به هم ريخته. البته عجيب نيست. من تو خونه باشم و کسی نباشه پشت سر من جمع و جور کنه، اگر به هم نريزه عجيبه. يه خرده دور و بر رو مرتب کردم، ولی کتاب‌ها همين‌طور نامرتب رو زمين اين‌طرف و اون طرف ريخته. اصلن خونه بايد اين‌طوری باشه! همه‌جاش کتاب ريخته باشه، همه هم نامرتب! اون‌وقت می‌شه به راحتی توش زندگی کرد. لااقل من که می‌تونم.

بابا رو عمل کردن. ۴ ساعت طول کشيده. اما دکتر راضی بوده و الان هم به هوشه و کاملان خوب، البته با سر باندپيچی‌شده. فعلن که همه‌چيز خوبه. فردا نتيجه‌ی آزمايش‌ها می‌آد. در مورد اون هم نگران نيستيم زياد.

اين روزهای تنهايی تو خونه اگر يه خوبی داشته باشه، اينه که راحت می شه فکر کرد. يعنی انگار می‌تونی فکرت رو بکشی.

قبلن که می‌نوشتم، گاهی می‌شد ميون نوشتنم يه دفعه کشيده می شدم به يه جريان فکری ديگه و ساعت‌ها اين صفحه‌ی اديتور باز می‌موند تا بيام سراغش و نوشتنم رو تموم کنم. اما حالا وقتش رو ندارم. به زبان ساده اين‌که حدود ۲۰ دقيقه ی پيش، يه سری فکر پراکنده ولی متصل به هم من رو دچار کمای فکری موقت کرد. و از اون‌حايی که می‌دونم وقتی برای کامل کردن اين نوشته نيست، همين‌طور کامل نشده و خام، رهاش می‌کنم.

Ciao

No comments: