هر کسي از کنارت رد مي شه بهت يه تنهء محکم مي زنه.
هر کس که مي تونه از اون طرف رد شه، بايد بياد و يه جوري شارژت کنه.
هرکس که بيکار هم مي شه باز براي رفع خستگي و برطرف کردن بيکاري از اون دور ميآد خودش رو مي کوبونه بهت.
اينجا براي زندگي کردن بايد همه اش در حال کنتاکت با بقيه باشي.
سر کوچکترين موضوعات بايد بحث کني، انرژي بذاري و تازه کلي هم بدهکار مي شي به خونواده و دوست و آشنا و همسايه بقلي و نوه عمهء اون يکي ديگه!
بابا ولم کنيد ديگه!
مگه نمي فهميد؟
من نمي خوام ... نمي خوام ... نمي خوام!!!
از شدت عصبانيت دارم منفجر مي شم.
دلم مي خواد تنها باشم.
اصولاً اينجا اصلا کسي از تنهايي و حريم شخصي و تمايلات شخصي و شخصيت سر در نمآره.همه خلاصند.زندگي جمعي.
وقتي همه شادند، خب تو هم شادي.
وقتي همه دارن به يه مسالهء کوچک احمقانه مي خندن، تو هم خب بايد بخندي.
و از همه بدتر اون حرفهاي بزرگ بزرگ جالبشون که بيشتر به سخنراني سياسي مي مونه تا حرف!!
حالم داره از اين همزيستي مسالمت آميز به هم مي خوره.
حالم داره به هم مي خوره!!
هنوز از شدت عصبانيت در حال ترکيدنم.
-باز هم مي خواستم بنويسم، اما تا الانش هم ده بار هر کلمه رو غلط تايپ کردم.
وقتي عصباني مي شم(که خيلي به ندرت پيش ميآد) دستهام مي لرزه.
-يه چيز ديگه.از همهء اونهايي که براي مطلب قبلي کامنت گذاشتند ممنون(به جز اون نادون آيت الله فلان).واقعاً دوستتون دارم.همگي رو مي گم.
(اين بيشترين ابراز احساساتي بود که مي تونستم بکنم.باشه هروقت آروم شدم مفصل تر مي نويسم.)
No comments:
Post a Comment