-يکي به من بگه چي شدم؟؟!!!
چرا اينجوري شدم؟؟
همه اش فکر مي کردم مرحلهء گذره و اينا
اما ديگه قرار نبود ايييينقدررر مرحلهء گذر طول بکشه!
حالا نمي شه برگرديم به همون جايي که بوديم؟ مرديم در اين گذر!
-امروز يه اتوبوس ديدم روش نوشته بود Swiss Air
آخه چاخان در چه حد؟؟!!!
-آقا بالاخره تکليف ما رو روشن کنيد!
دپرسيم يا به قول استاد نگاه موشکافي به زندگي داريم و حس طنز خوبي نيز. و در کل طرز نگاهمان به زندگي قابل تحسين است!!؟؟
مطالب بي ارزش مي نويسيم يا به قول استاد، از لابلاي همين يادداشت هاي روزانه مي توان مطالب بسيار خوبي استخراج کرد که حجمشان با توجه به وقتي که بر روي وبلاگتان مي گذاريد و ماهيت وبلاگتان، عالي ست!!
مانند ما بسيارند يا اينکه به قول ايشان " کمتر وبلاگي را ديده ايد که به پختگي(!) و رواني(!) و در عين روزانه بودنش، با محتوايي(!!!!) ما مطلب بنويسد! ".
خلاصه بگوييد که تکليف خودمان را در اين وانفساي بي تکليفي بدانيم!
پي نوشت: منظور از ايشان، دکتر ...، استاد دانشکدهء ادبيات دانشگاه فردوسي مي باشد که به طريقي از طرف يکي از دوستهاي کلاس زبان با ايشان آشنا شديم و چون فهميديم که در زمينهء وبلاگ و وبلاگ نويسي تحقيق مي کنند، اشک شوق از ديده بر افشانديم و نعره ها بزديم و اوقاتمان سخت خوش گشت و آدرس وبلاگمان را داديم و از ايشان با توجه به يکسان نبودن نظر دوستان، نظر خواستيم.
اصلاً فکر نمي کردم اون آدم جدي اينطوري نظر بده!
پاک قاطي کردم!
حتي شمارهء تلفنم رو گرفت که براي مجلهء جديدي که قراره با يه سري از بچه هاي ادبيات بزنن، من هم براشون به عنوان يه ستون (احتمالا دو يا سه بار در هفته) و يه قسمت علمي کاربردي(مخصوص کامپيوتر) مطلب بنويسم.(بيچاره اون نشريه اي که من بخوام توش بنويسم!!)
کلي تعجب کردم! نمي دونم اين ديگه چه جورشه!
البته بعيد هم نيست که کل قضيه براي دست انداختن من باشه!! :))
-در ضمن: آقاي دکتر قول دادند که ديگه به اينجا سر نزنن تا وقتي که اگر نشريه شون راه افتاد، بخوام باهاشون همکاري کنم!
No comments:
Post a Comment