-خواب عجيبي ديدم.
يه جور گرد همايي بود. من يه جايي نشسته بودم توي يه سالن تاريک و اون بالا يه نفر داشت سخنراني مي کرد با کت و شلوار سياه و پيراهن سفيد و پاپيون بزرگ سياه و کراوات باريک قرمز با سنجاق کراوات فسفري!. از يه جايي هم صداي آهنگ مي اومد از اهنگ هاي کني-جي.
من فقط آهنگه رو مي شنيدم و صداي سخنران رو نمي شنيدم. از بغل دستيم پرسيدم اين کيه داره سخنراني مي کنه؟ چرا صداش نميآد؟ مگه خوشحاله؟(اين رو دقيقاً يادمه که پرسيدم).بغل دستيم با صداي آلن دلون گفت ايني که داره حرف مي زنه جناب آقاي جبرئيله! خوب گوش کن صداش هم ميآد.گوش دادم.يه دفعه صدا واضح شد. جناب اقاي جبرئيل داشت راجع به فوايد وصيتنامه حرف مي زد. بغل دستيم به من گفت خوب گوش کن ياد بگير. گفتم براي چي؟
گفت مي دوني من کي ام؟ من جناب آقاي عزرائيلم.اومده بودم يه بار سراغت اما وصيتنامه نداشتي از خيرت گذشتم!
بعدش صحنه ظاهراً تا جايي که يادم ميآد کات شد به يه جايي که جناب آقاي جبرئيل و چند نفر ديگه داشتن تو يه سن بزرگ با اهنگ آوه مارياي پاواروتي باله مي رقصيدن.
ديگه از کت و شلوار خبري نبود.همشون با اون پاهاي پشمالوشون لباس بالرين ها رو پوشيده بودن.
از خواب پريدم!
تعبيرش چيه؟
No comments:
Post a Comment