2004/01/11

دنبال چيزي مي گردم
نمي دونم چيه، نمي دونم از کي مي گردم، نمي دونم چرا مي گردم
نمي دونم کجا رو مي گردم، نمي دونم گشتنم ثمري داره يا نه
فقط مي دونم که مي کردم، شايد هم مثل يه کور گنگ توي يه دايره که مدام کوچکتر مي شه، دور خودم بگردم

يه چيزي کمه، يه چيزي نيست.
حوصلهء هيچ چيز رو ندارم، آدمها، حرفها، خودم.
دلم يه گوشهء آروم مي خواد که بپوسم.
احساس مي کنم به هر حال از اين دست و پا زدن بهتره.

به يه نفر گفتم دلم آرامش مرگ رو مي خواد.
شروع کرد از اين حرفهاي تکراري گفتن که تو جووني و اميد و اين حرفها.
وقتي اون حرف مي زد فکر مي کردم چقدر اين شعارها با احساس آدم فاصله داره.
و هنوز دلم آرامش و سکون مرگ رو مي خواد.
و اگر بياد سراغم بدون هيچ پشيموني همراهش مي رم.
شايد فقط افسوس يه بوسه، حرفي که بايد مي گفتم و نگفتم،ديدن کسي که نديدمش، يه بار ديگه گوش کردن کارهاي پاگانيني و اون قطعهء بي نظير ويلن سن سان، و شايد اون 3-2 تا آلبوم کمل که گوش ندادم هنوز.
همه اش همين ... تموم وابستگي هاي من به زندگي!

و جالبترين قسمت قضيه اينجاست که کسي نمي فهمه!!!

حوصلهء هيچ چيز و هيچ کس رو ندارم، از جمله خودم!

No comments: