2004/01/03

قصه هاي من و بابام
يا
Home alone
يا
daddy's day care

به عنوان پس زمينه بايد بگم مادر بزرگم خورده زمين و دنده هاش و لگنش شکسته، براي همين مامان رفته مسافرت.آبجي کوچولو هم خونهء مادربزرگمه.
در نتيجه دو نفر باقي مانده که عبارتست از من و بابام در خانه زندگي مي کنيم!
همچنين براي بک گراند بيشتر بگم که شبها خوب نمي تونم بخوابم.تا صبح مي شينم از 5-6 تا کانال کارتون نگاه مي کنم يا جنگ و صلح تولستوي رو مي خونم که فکر و خيال هام از يادم بره!

خب ديگه بک گراند کافيه. خيلي الان ديگه همتون بک گراند شديد ديگه!

-بابام: امشب هم مي خواي تا صبح بشيني پاي تلويزيون؟
-من:نه! چطور مگه؟
-آخه من مي خوام بشينم پاي تلويزيون!!!
-هاين؟

-بابام: ديشب تا کي بيدار بودي؟
-من:چهار و نيم.
-چيکار مي کردي؟
-کتاب خوندم.بعدش اومدم پاي تلويزيون.بعدش دوباره رفتم کتاب خوندم.بعد باز اومدم پاي تلويزيون.بعدش رفتم هرچي کتاب تن تن بود آوردم جلو تلويزيون پهن کردم و 3 تاش رو خوندم.بعدش روي کتابهام خوابم برد.بعدش ساعت 6 از صداي خرخر شما بيدار شدم!
-بابام:(توي دلش البته) ؟؟؟؟!!!!!

-بابام: بچه براي چي مي شيني تا صبح بيدار؟ مگه اين تلويزيون چي داره؟
-من: فقط پاي تلويزيون نيستم که! کتاب مي خونم بيشتر.فقط وقتي چشمهام خسته مي شه يا مغزم اور دوز مي کنه ميآم پاي تلويزيون.
-چرا خب؟
-اي بابا! پير شديم رفت! فکر و خياله ديگه!
-بابا(باز هم توي دلش): ؟؟؟؟؟!!!!!

-بابام: ديشب بيدار بودي باز؟
-من: آره
-مي گم!از دست تو ديشب نخوابيدم اصلاً.اين نور تلويزيون هي مي افته روي ديوار نمي ذاره آدم بخوابه که!
-اتفاقاً ديشب همون موقع که شما تلويزيون رو خاموش کردي ديگه روشنش نکردم من!
-آهان ... خب ... هيچي حالا!!!

-بابام: ديشب بيدار موندي؟
-من:آره.
-تا کي؟
-حدود 4.
-اون فيلمه که توش ريچارد برتون بازي مي کرد رو ديدي؟
-نه
-من فکر کردم به خاطر اون نشستي! پس باز نشستي از اون کاناله فيلم ترسناک ديدي؟
-نه بابا! من ترسو رو چه به فيلم ترسناک!
-پس چي؟ نشستي کمدي هاي عهد دقيانوس رو ديدي؟
-نه اتفاقاً!
-پس چي؟
-کارتون مي ديدم!
-بابام دور سرش از اين علامت سوالها و رعد و برقهاي توي کارتونها چرخيد!

-من قبل از روزنامه خوندن با نيش باز سر به سر بابا مي ذارم
من بعد از روزنامه خوندن اخم هام تو همه و حالم گرفته!
بابا: چي شده؟ چه اخمهات رفت تو هم؟؟!
-هيچي بابا! خودم کم فکر و خيال داشتم، حالا اينجا نوشته احتمال زلزله تو تهران خيلي رفته بالا!
-اي بابا! زلزله هر جا بياد بده! مگه تو بم شهر به اين کوچکي اومد خسارتش کم بود!
-نه بابا! من براي چيز ديگه اي ناراحت شدم.
-بابام:؟؟؟؟!!!!!!

فعلاً تا همينجا کافيه!

فقط اگر با خدا دوستيد و باهم گاهي اوقات گپ هم مي زنيد، لطفاً بگيد فلاني داره مي گرده يه ذره ايمان خالص گير بياره بعد بياد به درگاهت دعا کنه تهران زلزله نياد.اما فعلاً که پيدا نکرده!
بهش بگيد شايد بدون اينکه من دعا کنم حرفم رو گوش کرد و تهران زلزله نيومد.
آخه ممکنه اين جستجوي من براي ايمان خيلي طول بکشه(تا همين الانش هم خيلي طول کشيده).

-داشتم اينها رو مي نوشتم راجع به زلزله توي تهران، با خودم فکر کردم ما حتي توي دوست داشتن ديگرون هم خودخواهيم.
و حتي عمق خودخواهي خودمون رو هم نمي تونيم حدس بزنيم.

-يه چيز ديگه.اگر نمي گفتمش خفه مي شدم.
وقتي اونطور با من حرف مي زني خيلي چيزها رو مي شکني.خيلي چيزهاي بزرگ رو.
فقط خيلي دلم مي خواد بدونم عمدي اينکار رو مي کني يا نه! اگر خواستي بهم بگو!

Ciao

No comments: