يادداشت هاي يکشنبه از دفترچهء خاکستري:
-تازگيها صداي شکستن خودم رو مي شنوم.
-سر کلاس برگشته به من مي گه: اين تن بميره بگو! خب معلومه که من مي خندم، استاد هم چپ چپ نگاهم مي کنه ديگه ...
-بعد از کلاس رانده وو دارم تريا(D:)
راستي تا سوتفاهم نشده به قول دوپون ها دقيقتر بگم.من و حامد و اميرحسين و بقيهء برو بچه ها رانده وو داريم تريا(اي بابا!! همه رانده وو دارن، ما هم رانده وو داريم!!)
به قول شاعر دلسوخته:
ميان رانده ووي من تا رانده ووي بقيه
تفاوت از عسل تا شوگر است!!
-يه آلبوم جديد از باب ديلان گرفتم.تاريخ ضبطش 1963 ست.حسش مثل حس ديدن يه دليجانه توي يه مزرعهء بزرگ پنبه.کساني که Green Mile رو ديده باشن مي فهمن من چي مي گم.
-اينکه سهراب گفته: دلم عجيب گرفته است، با اينکه فروغ گفته : من سردم است، چه فرقي با هم دارن؟ براي من هيچ.آخه احساسش يکيه.همين احساسي که من الان دارم.
-مثل بادي که ابرها رو پاره پاره مي کنه و آسمون کبود و زخم خورده و پاره پاره رو پشت سر مي ذاره، ميون کلمه هاي کتاب و فکرهاي عجيبي که از سرم مي گذرن، مي چرخه و هو مي کشه.
-از اون اول اول اول تا حالا اينطور نشده بودم.حتي زماني که خداحافظي کردي و گفتي همه چيز تمومه، و دوباره برگشتي(با تشکر از فروغ عزيز!).نمي دونم ديدنت چه خاصيتي داشت!!راستي در حالت عادي من اونقدر تپق نمي زدم موقع حرف زدن.همه ش تقصير خودت بود!!!
-استاد تاريخ اسلام مون موسوي گرماروديه.برادر همون گرمارودي شاعر.آدم جالبيه.حرفهاي جالبي مي زنه، البته اگر مثل من نباشيد که از اول تا آخر کلاس يک کلمه، تکرار مي کنم حتي يک کلمه هم از حرفهاش نفهميدم، بس که فکرم مشغول بود.
سر کلاسش اسم يه کسي رو برد به اسم نصر بن مزاحم منقلي.کلي خنديدم(هنوز سر حرفم هستم؛حرفهاش رو نشنيدم.اما اسم اين يکي رو نوشت پاي تخته.)
No comments:
Post a Comment