-خودم را پنهان مي کنم.پشت حرفهاي و شعرها.پشت رفتارها(درست و صحيح يا به قول کسي، عجيب).پشت شيطنت هاي کوچک.
خودم را گم کرده ام.
خاطره هايم را فرموش کرده ام.به ياد نمي آورم.يک سال ... دو سال ... سالها ... من که بودم؟
حس هاي عجيب، فکر هاي عجيب، روزهاي عجيب.
و آويز يکي دو بند از دستهء ويراني که صحنهء خيمه شب بازي يک زندگي را مي چرخاند.حس خوبيست.اينکه زير پايت را بيني.مغاک بي پايان کبود رنگي که دهانش را شادمانه به بلعيدنت گشوده است.
و اشباحي که شب هنگام، دستان سرد فلس دارشان را مهربانانه به نوازش به شانه ات مي کشند، و در پس لبخندهاي پرمهرشان، دندانهاي زرد و پوسيده شان پيداست.
و ...
-خواستم بيشتر بنويسم ترسيدم شب از ترس خوابتون نبره !!
Ciao
No comments:
Post a Comment