Bringin' Out The Dead
...و من جايي در زمان مرده ام.و جايي در زمان حبس شده ام؛خود را حبس کرده ام.
و در جايي از زمان يخ زده ام، منجمد، مجسمه اي با بازوان افراشته و پشت خميده که تا ابد بر سر سرنوشت فرياد مي کشد.
و در جايي از زمان، من سوخته ام، و خاکسترم را با دستانم به باد داده ام و با ذرات رقصان خاکسترم در نسيم، رقصيده ام.
و در جايي از زمان رگهايم را از خون خالي کرده ام، و پر از نفس عميق شده ام.
و در جايي از زمان، من ، آويخته به ساعتي، تا ابد نوسان مي کنم.
و در جايي از زمان، من مي چرخم، مي پيچم، مي گسلم.
جايي در زمان من بر آسمان گام بر مي دارم، و به بوي چمن کوتاه شده خيره مي شوم.
....و شبها که اتاق از صداي نفسهاي وحشتزدهء من کابوس زده از خواب مي پرد و خميازه مي کشد، صورت خود را مي بينم، در قاب عکسي کهنه، خيره به من.
Ciao
No comments:
Post a Comment