2004/02/29

-تلفن خونه يک طرفه شده و حدوداً يک هفته اي طول مي کشه تا درست بشه.
اينها رو مي نويسم که از دانشکده پست کنم.

البته چيز خاصي هم نيست که حتماً لازم باشه به خاطر نجات بشريت و به هم نخوردن جهان بنويسم و به هر ترتيب که شده بفرستم. همون چرنديات هميشگي.

اينجا رو حتماً بخونيد. چند تا داستان کوتاه از چخوف. عاليه. زياد خوندنشون وقت نمي بره اما فوق العاده است.

يکي از خوبي هاي کامپيوتر اينه که خيلي رويا ها رو تبديل مي کنه به واقعيت.
يکيش روياي يه پسر کوچولوئه که عشقش خلبان شدن بود و از زماني که يادش ميآد، اون زماني که درست بلد نبود بخونه يا بنويسه مجله هاي با موضوع هواپيما مي خريد و روياي شب و روزرويا هاش هم اکثراً به خودش ختم مي شد که خلبان يه هواپيما بود و بالاي ابرها زير آفتاب کور کننده پرواز مي کرد.
حالا من پشت کامپيوتر مي شينم و هر وقت بيکار باشم و حوصله داشته باشم مي شم خلبان ميگ 29 فالکروم يا اف-22 و هواپيما و کشتي ها رو با موشک هام منفجر مي کنم و هنوز اون شوق بچگي رو حس مي کنم.
هميشه معتقدم و به همه مي گم که بعضي چيزها توي ذهن و روح انسان هميشه ثابته و عوض نمي شه. اما يه چيزي مثل اين شور و شوق بچگانه ... واقعاً عجيبه که چطور اين همه سال زنده مونده.

و همهء اين ها البته يه قسمتش تقصير مهدي سرحديه که شبيه Simulator رو به من داد:))

سر کلاس معارف دو استاده برگشته مي گه:
آقايون! به خدا اين خدا نعمت خوبيه، قدرش رو بدونيد!!!!!
من ديگه هيچي نمي گم!!

يه استاد دانشگاه تو کانادا داره تلاش مي کنه که دنياي ما همون ماتريکسيه که برادران واچوفسکي تو 3 قسمت فيلمش کردن.
البته مي شه از ديدگاه فلسفي يه جوري اينطوري تصور کرد، اما هرچي که هست مسلماً هنوز کسي ايجنت اسميت رو نديده
(راستي پيش خودمون بمونه. من هم The one هستم. به کسي نگيد ها!! :)) )

اگر کسي مي دونه من چي هستم يا کي به من بگه لطفاً. مرسي :)

Ciao

2004/02/28

هيچ حقيقتي وجود ندارد.

و هيچ حقي. و هيچ خوبي و راستي.
و ما مجموعه اي از خودخواهي هستيم که در دنيايي بي تفاوت و سرد زندگي مي کنيم و ديگران را آزار مي ديم.
ما مجموعه اي از خودبزرگ بيني هستيم که انسان ها را از صافي معيارها و عقايد خود عبور مي دهيم و فکر نمي کنيم که اين عبور چقدر دردآور است.
ما مجموعه اي از تناقضاتيم که محکوميم به تنهايي و چرخيدن در اين دور باطل.

تنها حقيقت اين است که هيچ حقيقتي وجود ندارد(و اين نيز حقيقت نيست ...)

2004/02/27

من به اين نتيجه رسيدم که نوشته هام توي وبلاگ حالت يه جور موج سينوسي با دورهء تناوب هاي متفاوت تو هر تناوب رو داره.
و اون هم به خاطر اينه که من يه سري تناقضات فکري دارم راجع به خدا و خودم و آدم ها و زندگي و اول مرغ بود يا تخم مرغ و هر چيزي که فکرش رو بکنيد.
گاهي فکر مي کنم از بس فکر کردم به جايي رسيدم که مرحلهء شناوري بين الهام و تفکره. و چيزهايي مي بينم که درکشون توي ذهن انسان نمي گنجه. و براي همين هنوز مي چرخم. مفهوم هاي عجيبي توي ذهنم هست که اگر بتونم تحليلشون کنم مطمئناً از اين حالت بيرون ميآم.
اما به هر حال چيزي که هست اينه که گاهي اين تناقضات غالب مي شن و من مي رم پايين.
اونقدر که خسته مي شم و براي يه مدت خودم رو مي زنم به بي خيالي و بر مي گردم بالا، فقط مشکل اينه که نمي تونم هميشه بي خيال باشم، چون به بي خيالي اعتقاد ندارم.

فردا کنکور IT مي باشد!
من فردا کنکور مي باشم!
من براي سال آينده حتماً براي کنکور خواهم خواند و کنکور خواهم شد!

خيلي وقت ها خيلي ها از رفتار من برداشت مي کنن که آدم مغرور و خود بزرگ بيني هستم.
ولي نيستم. خودم رو از هيچ کس بالاتر نمي بينم. نه فرق هام با ديگران باعث برتريم مي شه نه شباهت هام باعث نزديکي.
چيزي که باعث اين رفتار من مي شه خيلي ساده ست. خيلي خيلي ساده.
بيشتر از نود درصد آدم هايي که مي شناسم مثل هم حرف مي زنند، مثل هم رفتار مي کنند، مثل هم فکر مي کنند، نقاط کور فکريشون مثل همه و کلاً کپي هم هستن؛ غرق در روزمرگي.
مثل انعکاس يه صدا به صورت انسان هاي مختلف. همه يه جور صدا مي دن. و براي من تکراري شده. اصلاً تمايلي به شنيدن تکراري ها ندارم. و دنبال هارموني هاي جديد هستم. حتي اگر ناهنجار باشه.
همين!

خواب پنجره هايي رو مي بينم که بيرونشون سرخ سير و اشباع شده ست.
من داخل يه اتاق بزرگ تاريک و ساکتم. و نور قرمز از پنجره ها به داخل مي تابه.
پنجره هاي بزرگ و پهن با قاب هاي ضخيم.
من هيچ حرکتي نمي کنم. مي ايستم و نگاهم از يه پنجره به پنجرهء ديگه مي ره. و بعد دلم توي خواب براي کسي تنگ مي شه.
چند شبه پشت سر هم اين خواب رو مي بينم(البته در کنار خواب هاي ديگه).
و من ساعت ها بعد از ديدن اون خواب، وقتي بيدار مي شم، توي پس زمينهء ذهنم پنجره هاي قرمز رو مي بينم و دلتنگي هام رو.

باز هم حافظ:
...
پدرم روضهء رضوان به دو گندم بفروخت       نا خلف باشم اگر من به جوي نفروشم
اين تفال هاي شبانه تقريباً عادت شده. حافظ رو بر مي دارم و بي مقدمه و معطلي و نيت و اين رسم و رسوم باز مي کنم و مي خونم. آرومم مي کنه.

Ciao

2004/02/25

اين روزها 50 ميليون مي خورم و حماسه بالا ميآرم.
اين روز ها اون فتبارک الله بالاي تلويزيون رو مي بينم و رهبر بالا ميآرم.
بابا مرديم از شدت حماسه! حماسه زده شديم. مي شه عاجزانه خدمت نمايندگان آيندهء سه چهار نفر سود جو و فاشيست در مجلس و به خصوص آقاي حداد عادل تقاضا کنيم خفه بشن و دهان گشاد بي چفت و بستشون رو ببندن لطفاً؟
5-4 ماه ديگه کجلس مي افته دستتون اونجا هرچقدر خواستيد مزخرف بگيد!
در ضمن از من به شما نصيحت! از اين فاکر دوري کنيد که خطرناکه!!

اون يارو عراقيه که رئيس قوهء قضائيه ست، از مجلس تقاضاي تاسيس وزارت امر به معروف و نهي از منکر کرده.
نسخهء اولش رو طالبان توي افغانستان ساخته بودن(جدي ها!!)، دوميش رو هم آقاي هاشمي عراقي.
البته نمايندگان فعلي احتمالاً با نشون دادن انگشتهاي خاصي از دستشون، طرح رو روانهء زباله دان تاريخ مي کنن، و باز هم البته براي 6-5 ماه. بعدش واي به حال ما!
به جون خودم اگر وزارت امر و نهي بزنن، من هم مي رم مثل شغال کتاب فردريک فورسايت مي شم. بعدش ميآم همشون رو از دور مي زنم. براي هر کدوم يه گلولهء دست ساز، وسط مغز!
هي کثافت! از اسب من پياده شو! تو اون خورجين ها پر ديناميته. اون دليجان رو هم من منفجر کردم(نقل به مضمون از يه فيلم وسترن.صرفاً براي اين که ميزان خشانتم رو نشون بدم گذاشتمش اينجا!!).

جامعه فقط با نابود شدن 40 تا 50 ميليون(حالا يه مقدار کمتر يا بيشتر) از سطح کرهء زمين اصلاح مي شه. يعني اگر تموم افراد مضر براي جامعه در يک اقدام هماهنگ و يک حماسه! بميرن!، دنيا به سمت درست مي ره، البته براي يه مدت کوتاه.
چون به محض اينکه جاي تبهکار ها و جنايتکارها خالي بشه، يه عده از آدمهاي خوب اون جا رو پر مي کنن.
نتيجه اينکه روي لبهء تيغ زندگي مي کنيم! و هيچوقت نمي تونيم روي ثبات هيچ چيز حساب کنيم، حتي خودمون. کساني که نسبيت رو رد مي کنن(منطق فازي :)) ) از نظر من انسانهاي بزدلي هستن که سرشون رو توي برف فرو مي کنن و داد مي زنن آآآآآي! زندگي زيباست! يا احتمالاً انگيزه شون سود جوييه(مثل آخوند ها و معلم ديني هاي دبيرستان و يه مشت انسان سودجو يا فريب خورده و کج رو).

چقدررررررررر از تقريباً همه چيز زده شدم و بدم ميآد!!
نه حوصلهء خودم رو دارم، نه ديگران، نه زندگي.

هيچکس هيچ چيز نمي فهمه، خودم هم اول از همه!!

احساس کسي رو دارم که بين آشغالها دست و پا مي زنه و سعي مي کنه بوي بد و منظرهء ناخوشايند جلوي چشمهاش رو ناديده بگيره. آشغالهايي که من مسئول به وجود اومدنشون نبودم نبودم نبودم نبودم نبودم نبودم نبودم نبودم نبودم نبودم نبودم
And IIIIIIIIIIIIIIIIIII have become comfortably numb.

هي تو! قرار بود وقتي من مي افتم باشي. نه اينکه بذارم دستم رو بگيري و بلندم کني ها!! فقط باشي. و من انگيزه اي براي بلند داشته باشم.
اما نيستي، يا نمي خواي باشي.
کجايي؟؟

هرکي گفته آدم بايد هميشه قوي باشه، خيلي انسان نفهمي بوده. به کلي نادان. به شدت شعارزده. تنها کاري که مي شه کرد اينه که ضعف هات رو نشون ندي ... همين.

IIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIII DON'T CARE

Never mind!

متاسفانه توی جامعهء ما تنها مصلحان اجتماعی که اجازه دارن صداشون رو بلند کنن، يه عده ريشوی خود انگيخته و خود بر انگيخته هستن که با هر مويی که از زير روسريی بيرون ميآد خون به دلشون می شه! خون دل گوارای وجودشان باد. آمين.

Ciao

2004/02/23

اين لينک رو ببينيد حتماً حتما.ً
ببينيد من هي بهتون مي گم جهاد کنيد به گوشتون نمي ره که!!
مثل اينکه امام بودن هم همينطور الکي نيست ها! طرف صرف نظر از دين و اينا به روايت تاريخ(که معتبره، البته اگر تاريخ اسلام نباشه) آدم بزرگي بوده. بعدش کساني که ادعاي پيروي ازش رو دارن يه همچين بي مغز هايي هستن که مغزشون رو با کاهگل پر کردن.
من نمي فهمم شب زفاف امام علي چه ربطي به مناسبت داره. اصلاً چه مناسبتي داره؟؟ واقعاً که!
مسيحي ها ولنتاين دارن، ما شب زفاف حضرت علي. تازه اون موقع هم به زن ها توصيه مي شه که جهاد!! کنن. واقعاً که يه عده خشک مغز مملکت رو با سرعت نور به قهقرا مي برن و کسي هم جلودارشون نيست.
يه بار از طريق يه دوست امريکايي دعوت شدم به يه کنفرانس ياهو مسنجر براي مسيحي ها که يه راهبه اونجا با جوونها صحبت مي کرد در بارهء دين و مسيحيت( تو پالو آلتو). همه مسيحي بودن به جز من که خودم رو اسماً مسلمان اما داراي عقايد آزاد معرفي کردم.
اون خواهر روحاني خيلي خوشش اومد که من مسلمانم. شروع کرد بحث کردن و من هم جوابش رو مي دادم راجع به عقايد خودم.اسمش هم کارلا بود.
يه جا گفت دين ما از دين شما خيلي بهتره. من مخالفت کردم گفتم توي مسيحيت التقاط خيلي هست و دين ما حداقل متون اصليش خيلي منطقي تره از دين شما.
برگشت گفت اينهايي که مي گي کسي بهشون اعتراف نمي کنه اينجا، اما تقريباً اکثر کساني که مطالعهء ديني دارن قبولش دارن. اما يه چيزي هست. اون هم اينکه دين ما دين عشق و محبتهو پيامبر ما پيامبر عشق، اما دين شما دين خشونته و وحشيگري(دقيقاً با همين اصطلاحات). هرچي فکر کردم نتونستم جوابش رو بدم و باهاش موافقت کردم. و هرچقدر زمان مي گذره بيشتر به حرفش ايمان مي آرم.

-چند روزه کمرم وقتي از خونه مي رم بيرون درد مي گيره. مامان مي گه به خاطر کفشته. احتمالاً درست مي گه.
بعدش با خودم فکر مي کردم که چقدر لباس پوشيدن غلط و لباسهاي غير استانداردي که اينجا مي خريم باعث ضرر زدن به سلامتمون مي شه. و باز هم به حال خودم تاسف خوردم که به قول بابا تو مملکت آخوندي زندگي مي کنم.
و البته به اين نتيجه رسيدم که اينکه گاهي من و دوستانم با هم دچار سرگيجه مي شيم احتمالاً به خاطر مشکلات جوراب منه که يه جورايي غير استاندارده(البته از نظر استاندارد هاي آلودگي هوا :)) ).

-ياد باد:
خونه شون در داره
در خونه شون کولون داره
حياط داره
حوض داره
حياطش باخچه داره
اطاقش طاخچه داره
.....(اين رو بلت نيستم)
.....(همچنان بلت نيستم)
لاي لاي لاي

پي نوشت: واقعاً فکر نمي کردم اينقدر خوشتون بياد از آهنگه. من رو در سليقه ام مصمم تر کرد. آهنگ بعدي رو هم انتخاب کردم که هر وقت خواستم بذارمش خبرتون مي کنم.
در ضمن براي نگار و بقيه کساني که تو اون وبلاگ دنبال نظرخواهي مي گشتن، اونجا نظرخواهي نگذاشتم. همينجا نظر بديد(براي پست قبلي). مرسي :)

2004/02/22


آقا بلاخره درست شد اين آهنگه.
حالا می تونيد داونلودش کنيد.
در ضمن دوستان! عزيزان! آدرس وبلاگ همين بغله! با آبی نوشتم وبلاگ موسيقی من.
همين دست راست، بالای بالا!
حتماً نظر بديد ها!!

پی نوشت: در راستای استقبال مکرر شما دوستان عزيز از آبی به اين خوشرنگی، رنگ آن به سفيد تغيير يافت.
من از دست شما ها گريه می کنم حتماً يه روزی! ذوق آدم رو کور می کنيد :((

نظر يادتون نره لطفاً

و باز هم پی نوشت:
عمو پت در حال اپديت کردن وبلاگ موسيقيش
شما در حال گوش کردن به موسيقی :))



2004/02/21

وبلاگ موسيقي رو براي اولين بار آپديت کردم.
يه آهنگ توش گذاشتم از Era.
حتما داونلود کنيدش و برام اينجا توي اين پست نظر بديد لطفاً.
به دليل عجيبي که خودم هم نمي دونم چيه براي اون وبلاگ نظرخواهي نذاشتم.
پس اينجا نظر بديد و ... نظر بديد لطفاً

در ضمن پست پاييني جديده ها!
اون رو هم بخونيد و نظر بديد.
هم اکنون و هر زمان ديگر نيازمند نظرات سبز و غيرهء شما هستيم :)


پی نوشت: نمی دونم به چه دليل آهنگ کامل آپلود نشده. فعلاً دست نگه داريد و نگيريدش تا من دوباره آپلودش کنم. همين الان دارم اين کار رو می کنم احتمالاً تا نيم ساعت ديگه حله.
به حامد: نه سرور مشکلی نداره. اما ظاهراً اين نرم افزاری که برای ftp ازش استفاده می کنم مشکل داره.
به بانو: رنگش رو روشن تر کردم، فقط به خاطر گل روی تو! :))




تا شقايق نيست؟؟!!

خيلي دلم مي خواد زندانيم کنن
بعد از اين لباس هاي راه راه سفيد سياه بپوشم
بعدش از تو سلولم يه نقب بزنم به بيرون
و فرار کنم
مثل دالتون ها
و به سمت غروب خورشيد برم
براي لوک هم يه اسکاچ با سودا مي گيرم با هم رفيق مي شيم
شايد هم جايزه بگير بشم، مثل کلينت ايستوود تو خوب، بد، زشت
اما خب فعلاً مهم فرار کردن از زندانه
زنده باد دالتون ها!!


:D



-توضيح تيتر نوشته: يه دوستي دارم ازدواج کرده. اسم همسرش شقايقه. من شقايق رو مي شناسم، دختر خيلي خوبيه. اين دو نفر هم عاشق هم هستن(حدوداً 6 ساله که ازدواج کردن). فقط شقايق روي دوستهاي اين دوست من خيلي حساسه. نمي ذاره دوستم با دوستهاش بره بيرون آخه راستش يه کمي مي ترسه. حق هم داره، چون اين دوست من در زمان مجردي، چه وقتي که مشهد بود، چه وقتي تهران بود، چه زماني که رفت تورنتو(همونجا با شقايق آشنا شد و ازدواج کرد) با نصف بيشتر دخترهاي اونجا دوست بود و همه هم خيال مي کردن فقط خودشون دوست اين دوستم هستند و دوستم با هيچ کس ديگه اي دوست نيست. و همهء کارهاش رو هم به صورت گروهي با بر و بچز انجام مي داد. در نتيجه سخت گيري شقايق خانم تا اندازه اي طبيعي بود :))
خلاصه اون روز داشتم باهاش چت مي کردم مي گفت مي خوام با بچه ها برم کمپينگ. مي گفت مي خوان برن شکار يه جور حيوون مثل روباه(اسمش يادم رفت). سرپرست گروه شکارشون هم يه سياهپوسته از اون سياه پوست براق ها!!
بهش گفتم شقايق کجاست؟ گفت اومده ايران ديدن مادرش اينها تا 2 هفته هم بر نمي گرده.
بهش گفتم دلت براش تنگ نشده؟
گفت دارم از دوريش مي ميرم اما ...!
تا شقايق نيست، زندگي بايد کرد!
اين هم يه جورشه :))

2004/02/20

يک روز معمولي معمولي معمولي

تا ساعت 4 صبح بيداري و فکر مي کني و با خودت مي گي: الان توي رختخواب يه سيگار مي چسبيد. آي مي چسبيد ها! و بعد اون جملهء معروف خودت: سيگاري هم نشديم!!
بعد مي خوابي ... يه خواب نا آروم. ساعت 9 بيدار مي شي. صبحانه. ماهواره. کارتون هاي کانال بومرنگ هم نمي تونن اثر خواب بد ديشب رو از بين ببرن. حتي اگر امروز به خاطر گل روي تو کلي "اسکوبي دو" ي جديد نشون بده با Captain caveman.
يه خرده DHTML مي خوني. Cute ftp رو تنظيم مي کني براي وبلاگ موسيقي که اگر بشه فردا راهش بندازي. آهنگ گوش مي دي و بيهوده روزت رو مي گذروني تا ظهر بشه.
ظهر ناهار رو سريع مي خوري و بر مي گردي تو دخمه. مي ري سراغ اخبار. جالبه که از اون انفجار مهيب و حادثهء دلخراش خبري نيست. نه تلويزيون نه روزنامه ها نه حتي سايت ها! ظاهراً انتخابات از همه چيز مهم تره.
دکتر سپيدنام سر کلاس الکترونيک به بچه ها گفته:
بار قطاره 10 واگن اول بنزين بوده. 10 واگن بعدي پنبه. بعدش مازوت و بعد گوگرد. آخر قطار هم يه پرچم زده بودن که روش نوشته شده بوده:بفرماييد روضه!!
طبق معمول دکتر همه چيز رو به ساده ترين شکل ممکن گفت. ديگه مرگ انسان ها بر اثر بي مبالاتي و بي لياقتي يه عده آدم کم سواد و بي کفايت طبيعي شده. به قول بابا مملکت آخوندي از اين بهتر نمي شه. بايأ همه چيزش به همه چيزش بياد.

آقاي کروبي فرمودن اگر احمد رو رد صلاحيت کردند که شما به محمود راي بدهيد، شما به تقي راي بدهيد.
به قول ابراهيم نبوي آگاهان در اين رابطه گفتند عمو کروبي! هم تقي رو رد صلاحيت کردن هم 7 جدش رو هم خونواده و همفکرها و دوست و آشنا و بقال سر کوچه شون رو. بازندهء اصلي تقيه که واقعاً لياقت نمايندگي رو داشت نه احمد!!

از اخبار رد مي شي. مي گيري مي خوابي. بعد کلاس فرانسه. تو کلاس استاد بر مي گرده به فرانسه مي پرسه تو انتخابات شرکت مي کنيد يا نه. استاد بچهء خوبيه از بچه هاي فردوسي. داره فوقش رو تو.رشتهء زبان فرانسه مي گيره. من به انگليسي به استاد مي گم استاد عمراً به فرانسه چي مي شه! همه مي خندن. يه خندهء طولاني دنباله دار. ظاهراً حرف دل بقيه بود.

تو وبلاگ شبح يه جوکي خوندم که قبلاً هم خونده بودم و خيلي خوشم اومده بود.
يه کسي از بالاي يه برج خيلي بلند 100 طبقه مي پره پايين که خودش رو بکشه. تو طبقهء 40 يه نفر تو بالکن ايستاده بوده، به طرف مي گه اوضاع چطوره
طرف همونطور که داشته از اون طبقه رد مي شده(به طرف پايين البته!!) مي گه
So far, So good


ادامه.بعد از کلاس با سلمان شام مي ري بيرون. جاسمين مثل هميشه شلوغه. بيرون اومدنت دليل خاصي نداره. محض خونه ننشستن.
بعدش هم با سردرد بر مي گردي خونه. يه فکري هميشه تو کله ات رزيدنته. هميشه هست. يه کسي هست تو کله ات که از اون گوشه پوچي همهء چيزهايي که به زندگي مربوط مي شه رو مسخره مي کنه، و باعث مي شه که از هيچ چيز لذت نبري. همه چيز عادي و تکراري باشه.
زندگي يه جوري ... خيلي خاليه، سرده.
تنها چيزي که هنوز گرمه صداي آندره آ بوچليه و کريس دي برگ و البته 4 فصل ويوالدي. و همچنين شعرهاي عمو شلبي و جنگ و صلح تولستوي.
و البته تر!! از همه وبلاگ نوشتن.
خوبه که هنوز يه چيزهايي گرم هستن ... هنوز.

Ciao

پي نوشت: اين بار سومه که جنگ و صلح رو مي خونم(اگر اشتباه نکرده باشم). هميشه هم يه جوره. تا نصفش خوندنش عذابه. نصفش رو که خوندي تازه مي فهمي که داري يه شاهکار رو مي خوني.

پي نوشت: حافظ رو باز کردم همينطور الکي. اين اومد:
...
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موي تا نمويد باز

به حامد: همه اش با خود خود خودت بودم!!
به خاطره: تو شبيه مني يا من شبيه تو ام؟ تکليف من رو مشخص کن :))

2004/02/19


من از سنت متنفرم
من از سنت ها متنفرم
من از سنت متنفرم
من از سنت ها متنفرم
من از هر چيز مربوط به سنت متنفرم
من از بايد ها و نبايد هاي اجتماعي متنفرم
من از تحميل شدن سنت ها به زندگيم متنفرم
من از تبعيت از روش زندگي آدم هاي قبل از خودم متنفرم
من از قضاوت شدن با معيار هاي ديگران متنفرم
من از پچ پچ هايي که موضوعشون من هستم متنفرم
من از سنت مسموم متنفرم




- در حاشيه:
فيلم بعضي ها داغش رو دوست دارند رو ديدم. اثر بيلي وايلدر فقيد. جک لمون خداست. وايلدر خداست. فيلم خداست.
فيلم پل رودخانهء کواي رو ديدم. الک گينس مثل هميشه يه خرده خنده داره. نمي دونم چرا وقتي مي بينمش ياد پيتر سلرز تو فيلم هاي پلنگ صورتي مي افتم. ديويد لين خداست. موسيقي ملکولم آرنولد هم به هکذا.
خلاصه کلي فيلم خونم رفت بالا!!

-پی نوشت:شرق و ياس نو هم تعطيل شدن. لعنت به من که هنوز توی اين مملکت زندگی می کنم و گاهی فکر می کنم رفتن از اينجا کار درستی نيست.
نمی دونم اين لعنتی هايی که مرتب قيافهء کريهشون رو از تلويزيون و روزنامه های مزخرفشون نشون می دن، اين تنفر مردم از خودشون رو احساس نمی کنن؟

پی نوشت: اسم اين پست رو ظاهراً بايد بذارم پست تنفر!!

2004/02/18

کانديدا فاکر؟؟!!!

خب چيه؟ چرا نچ نچ مي کنيد؟ اول بخونيد بعدش برداشت کنيد!
در حقيقت حجت الاسلام والمسلمين و حتي غير مسلمين نمي دونم چي بي ناموسي(از اين به بعد به جاي فاکر مي گيم بي ناموسي. در ضمن فاکر نام خانوادگي ايشان مي باشد) کانديداي انتخابات مجلس هفتم مي باشند.
البته چيزي که هست اينه که ما براي هر جور انتخاباتي عکس ايشون رو بر در و ديوار شهر مي بينيم( ما 12 ساله ساکن مشهد مي باشيم، احتمالاً قديمي تر ها بيشتر عکس ايشون رو ديدن)، حالا چه انتخابات رياست جمهوري باشه چه انتخابات کدخداي روستاي دارغوز آباد سفلي با 250 خانوار جمعيت و 10000 راس گاو!!خلاصه به قول معروف پايهء انتخابات و ايناست.
در مورد نام خانوادگي ايشون حرف و حديث زياده. عناصر طرفدار و سرسپردهء ايشون مي گن ايشون زياد فکر مي کردند و بنا به صيغهء مبالغه شده اند بي ناموسي. که البته چون با تحقيقات پزشکي به اثبات رسيده که خانوادهء فاکرها!!(ببخشيد. بي ناموسي ها) با هر نوع فکر و تفکر و اصولاً مغز و مخ و اينا بيگانه اند، اين روايت به احتمال قريب به يقين و حتي بيشتر، واقعيت ندارد.
فرض ديگر اين است که خب ... ايشان بي ناموسي مي باشد بدون هيچ توضيح بيشتر. حالا به عنوان پيشوند مي شه ملت يا ايراني يا غيره قرار داد که به علت رعايت عفت قلم بحث رو از همينجا درز مي گيريم!!
البته روايت تاييد نشده اي هست که مي گه در حقيقت نام خانوادگي ايشون يه پيشوند مادر(Mother) هم داشته و ايشون وقتي جريان رو بهش مي گن، مي ره کلي التماس مي کنه، نذر و نياز مي کنه تا اينکه بلاخره در اثر يه معجزه مادر اول اسمشون محو و نابود مي شه و ايشون يه شبه بر خر مراد سوار مي شن و خلاصه بي ناموسي مي شن. يه عکس خفن هم داده بيرون که با عکس شيطان چندان تفاوتي نداره به جز يه مقدار آتش و اينا که در عکس شيطان هست و در عکس ايشون نيست(احتمالاً رتوش کردن عکس رو!).
خلاصه که راي ما به فاکر(ببخشيد بي ناموسي)!!!!

صبحي از طرف راديو تلويزيون اومده بودن دم دانشگاه مثلاً مصاحبه!! روز هاي قبل دو نفر مرد غول آسا!!ي زشت ريشو رو مي فرستادن و هيچ کس باهاشون مصاحبه نمي کرد، به جز يه عده از نهاد و حتي گزارهء رهبري و باقي اراذل و اوباش. اما ظاهراً ديدن فايده نداره. امروز يک فقره خانم خوش بر و رو اومده بودن براي مصاحبه( که البته پشت دوربين بودن و دوربين نشونشون نمي داد. بلاخره قرار بود ماي دانشجو با ديدنشون عقلمون ذايل بشه و به طرفشون کشيده بشيم، براي بينندهء تلويزيون که ديدن ايشون فايده اي نداشت که!!
خلاصه من تند کردم که نبينم(آخه يه سري يه دختر چادريه داشت از عشق دانشجوها به رهبري و اينا مي گفت، من بي اختيار خنديدم طرف بدجور چپ چپ بهم نگاه کرد) که خانم گير دادن که جنابعالي تشريف بياريد به عنوان نمايندهء!! قشر دانشجو. گفتم نميآم کلاس دارم ديرم شده. گفت نه يه دقيقه است و فقط يه سري چيز ما مي گيم در راستاي همون بگو، بعدش هم تو تلويزيون نشونت مي دن(تازه بهت يه آب نبات چوبي هم مي ديم که ليس بزني). دختره رو کشيدم يه خرده کنار تر(آخه فيلمبردارش يه چيزي بود تو مايه هاي مصاحبه کنندهء ديروزي) گفتم چيزي که من بگم مطمئناً شما تو تلويزيونتون پخش نمي کنيد. خيلي راحت برگشت گفت پس چند نفر مثل خودتون پيدا کنيد که بيان و جلو دوربين از انتخابات حمايت کنند(احتمالاً اين يک هفته دوربينشون فقط صورتهاي نوراني پوشيده از ريش رو گرفته بود و صورت تازه اصلاح شدهء من-20 دقيقهء قبلش- خيلي براشون جالب توجه بوده!!). يه خرده نگاهش کردم( از اون نگاههاي معروف عمو پت با مسئوليت محدود!!) گفت خيلي خب اين همه آدم ... از بقيه مصاحبه مي گيريم. اصلاً تو با اين طرز لباست نمي ذارن تو تلويزيون نشونت بدن(شلوار لي- بلوز سورمه اي 3 دکمه- کوله).
خلاصه کلي اعصابم خرد شد رفتم دانشگاه. آخه يکي نيست بگه بابا ديگه اون شبکهء محلي خنده دارتون رو کي نگاه مي کنه که براش مصاحبه مي گيريد که 1000 نفر درشت بارتون کنند.
خلاصه که اين شبکهء محلي خراسان هم دنياييه براي خودش با اين مصاحبه کردنش(حامد! احتمالاً تو هم ديدي).

و اين بود انشاي من در مورد اون کانديداي بي ناموسي و مصاحبه با جعبهء جادو.

Ciao

-پي نوشت(طبق معمول!!): ظهر رفتم تريا مي گم محمد آقا بي زحمت يه پرس نون و کره بده با عسل با يه نسکافه.
برگشته مي گه الان ظهره چه وقت کره عسل خوردنه؟ سر ظهر باي ناهار بخوري. يه " غذا" سفارش بده با نوشابه بخور. اين همه نسکافه مي خوري اعصابت خراب مي شه. آخه اين چه وضع غذا خوردنه شماها داريد؟؟!!
لحنش هم تو مايه هاي اين بود:
يا مي خوري يا يه گولله خالي مي کونم تو اون شيکمت جو!
محمد تريا هم براي ما شاخ شده. خلاصه حامد خان مراقب خودت باش يه موقع ديدي محمد و حسن ريختن سرت تا خوردي زدنت، بعدش هم يه گولله خالي کردن تو شيکمت!!

2004/02/17

جالبي قضيه اينه که توي خونه براي هيچ کدوم از کارهام، از کوچک و بزرگ تاييد هيچ کس رو ندارم
و مرتب در حال شنيدن حرف هاي بسيار سنگيني هستم دربارهء غلط بودن کارهام و زندگيم و همه چيزم.
که توي خونه بدترين حمله ها به حساس ترين قسمت هاي زندگيم از طرف کساني که خونوادهء من هستن مي شه و به علت بي تفاوتي ظاهري من هر حمله شديدتر از قبل مي شه.
و گاهي حس مي کنم که همهء کارهام اشتباه اند، يه جور ... کثيف اند.چون اينجا همه خيلي راحت سر تا پاي من و کارهام رو مي برند زير سوال و بعد شام مي خورند و به سريال طنز مي خندند.
و من مدتهاست راجع به کارهام خودم قضاوت مي کنم، خودم تصميم مي گيرم و خودم عمل مي کنم، و نتيجه اش رو هم خودم تحمل مي کنم، خوب يا بد.
من اينجا براي کساني که توي اين خونه زندگي مي کنند، از رهگذرهايي که اون پايين، مي شه از پشت پنجره ديدشون هم غريبه ترم.
من اينجا يه جور پناهنده ام به اتاقم که حضور هيچ کس رو تحمل نمي کنم چون کسي من و کارهام رو تحمل نمي کنه.
سال هاي سال در موارد مختلف با شدت و ضعف همينطور بوده
اما من هميشه از خودم به خاطر اين افکارم خجالت مي کشيدم و فکر مي کردم که هميشه خونواده ام درست مي گن و من اشتباه مي کنم
اما حالا ديگه نمي تونم به خودم برچسب بچه بودن بزنم، و به افکارم برچسب احساسات غير واقعي يه تين ايجر. و متاسفانه همين باعث مي شه که حقيقت بيشتر و بدتر خودش رو نشون بده.
امشب به اين نتيجه رسيدم که يکي از بزرگترين دلايل عدم ثبات من، رفتار خونواده امه.
هيچ وقت سعي نکردم توي خونه تاييد کسي رو براي کارهام جلب کنم، چون فکر مي کردم خونواده يه چيز ديگه ست.
اما خب ... جدا از مناسبات خونوادگي، پدر و مادرم هم مثل تموم آدم ها ديگه اند.

همين

-پي نوشت: مي دونم الان که اين رو مي نويسم، بلافاصله از نوشتنش و پست کردنش پشيمون مي شم. اما پستش مي کنم، چون نبايد خودم رو سانسور کنم.

پي نوشت 2: به دزيره: اين حرفها رو جدي نگير. فراموش کن.
يه سوالي اصلاً. احياناً امير از وبلاگ من خبر نداره که؟!! يا نمي خوندش که؟!!
چون اينها حرفهايي نيست که بخوام کساني!! داخل خونواده ازش مطلع باشن. همين يک نفر کافيه.

پي نوشت 3: اين رو حتماً پست مي کنم، اما احتمالاً يکي دو روز ديگه که از مود امشبم بيام بيرون(دوشنبه شب-27 بهمن). دليل اين کارم(همين عقب انداختن پست اين مطلب) رو هم نمي دونم! اما دليلش مهمه. احتمالاً از اون چيزهاييه که مي شه روش بحث کرد.

پي نوشت: اين نوشته ها از سر احساسات نبود(الان امشبه.يعني فردا شب ديشب. يعني 24 ساعت بعد از اينکه اين نوشته رو نوشتم!!). تنها نقش احساسات اين بود که اين حرفها رو بنويسم، همين!

2004/02/16

-دارم قوياً و عميقاً به اين نتيجه مي رسم که تنهايي از همه چيز بهتره. از همه چيز ...

-به کيميا: کامنتت رو خوندم و کلي خنديدم. مي دونم چي مي گي اما وقتي مي افتم رو دور نوشتن ديگه کسي جلو دارم نيست، سوژه هم که هميشه هست. من هم که راحتتر از نفس کشيدن مي نويسم.

-کامنت مطلب قبلي رو بخونيد، اون چيزي که بارانه نوشته. وقتي مي گم دوستهاي خوبي دارم، اينه.
دليل اينکه اين رفتار رو مي کنم همون چيزيه که تو گفتي. به خاطر احترام به عقايد خودمه که اين کار رو مي کنم، و به خاطر خودم. وگرنه گفتم که منطقيش چيز ديگه ايه.

- جدا تقصير منه ها! نمي گم مشکل کس ديگه ايه، همه اش مشکل خود خودمه. اما دليلش هرچي هست، ظاهراً هيچکس حرف من رو نمي فهمه.
گاهي يه جور حسي دارم، انگار خالي شدم. وقتي مي بينم که چقدر احساسات و فکرهام بد برداشت مي شه، يا اشتباه. اون هم در مورد کساني که واقعاً دوستشون دارم.
شايد هم مشکل واقعاً همينه، دوست داشتن.
اما هرچي که هست و نيست، کسي نمي فهمه...نمي فهمه...نميفهمه.
فقط دارم روي خودم کار مي کنم که برام مهم نباشه که کسي بفهمه يا نه.

-طرف با مقادير معتنابهي!! ريش و اينا و يه لباس بدفرم کثيف اومده ستاد انتخاباتي زده.کجا؟ تو سجاد.
آخه يکي نيست بگه عاقل!! با اين سيستم و اين حال و هوا انتظار داري تو اون منطقه چقدر راي بياري؟؟من خودم نديده بودم، سلمان گفت.
رفتم ديدم واقعاً يه همچين موجودي تو سجاد به چشم مي خوره!!

-امروز باد ما را با خود برد. خط اينترنت دانشگاه قطع شد. برق دانشکده قطع شد. شيشهء دو تا از پنجره ها شکست. يه درخت تو دانشگاه شکست. يه درخت ديگه هم سر راه افتاده بود رو دو تا ماشين که پارک کرده بودن. البته اون چيزي که ما ديديم دوتا مجموعهء لهيدهء فلز بود که مثل ساندويچ کالباس، ورقه ورقه به هم چسبيده بود. اما ظاهراً يه زماني اتومبيل بودن!!

-من با همه چيز مي جنگم تا اون چيزي که مي خوام رو به دست بيارم، يا اون چيزهايي که برام مهمه. کاري که هميشه کردم.
اما نمي تونم جلو خودم رو بگيرم و فکر نکنم که چي مي شد اگر اوضاع يه مقدار آسون تر بود.
چي مي شد آدمها اينقدر سخت نبودن، زندگي اينقدر دست و پا گير نبود، اجتماع اينطور اين بار مناسبات مزخرفش رو روي سينه ات نمي ذاشت.
گاهي نمي شه نفس کشيد، واقعاً نمي شه.

-من از هر نوع سنت متنفرم.

2004/02/15

Confessions of a hamonjoory!! mind

من نمي دونم، يعني مطمئن نيستم، اما به نظرم يه قسمت مغزم که مسئول احساسات رمانتيک و ايناست سيمهاش داغ کرده چسبيده به هم.
شايد هم ويروسي شده. آخه الان دارم تيامات گوش مي کنم و کلي افکار شاعرانه هم از مغزم رد مي شه.
قاعدتاً افکار رمانتيک بايد با آهنگهاي پاييز طلايي فريبرز لاچيني باشه نه با اين گيتار خفن تيامات.
راستي حرف گيتار شد، مي گن مالمستين يه کار گيتار فلامنکو داده بيرون آبروي جيپسي کينگز و پاکو دلوچيا و ال دي ميولا و اينا رو برده، بس که کارش عاليه. کسي سراغ نداره؟ من مي خوام ها!!!

-به باران: باران جان!! اينجانب فقط يه جوجو مي شناسم و براي من جوجوي دومي وجود نداره. اين جوجوهه هم هنوز توي تخمه!!
من فقط يه جوجو مي شناسم(اين رو يه بار هم قبلاً گفته بودم ظاهراً!!) و هيچوقت هم جوجوي ديگري رو به رسميت نخواهم شناخت!!
اين از اين. راستي بچه ها! اين باران خيلي با کلاسه ها! يه رشتهء خيلي خوب تحصيل کرده و واقعاً انسان با کمالات و با کلاسيه و خلاصه هر چي من ازش بگم کم گفتم. در ضمن عقايدش در بارهء بچه هاي عمران با من مشترکه!! خلاصه از دستش نديد! حتماً ازش بپرسيد چه رشته اي مي خونه و دربارهء رشتهء فوق العاده دوست داشتني و عاليش ازش سوال کنيد تا روشنتون کنه(دو نقطه دي- دونقطه بدجنس).

-يه کسي از اين کله گنده هاي لبناني(البته اگر کله اي براشون مونده باشه و در اثر انفجار و اينا قطع نشده باشه!!) گفته که اين رد صلاحيت ها در شان جمهوري اسلامي نيست.
من همينجا در پاسخ اين برادر فلسطيني(درس کتاب عربي بود، نه؟ اخي الفلسطيني!!) عرض مي کنم که داداش! اتفاقاً اين يه کارشون با تمام وجنات و سکناتشون از جمله عبا و عمامه و عقب موندگي و خشک مغزي و خوي حيواني و از همه مهمتر آي.کيوي به شدت پايينشون جور بود! جنابعالي هم حواست باشه اسرائيلي ها ترورت نکنن ما خودمون اينجا نماينده داريم به چه جالبي. تحصن مي کنه کسي تحويلش نمي گيره افسرده مي شه مي ره پي کارش.کجا همچين نماينده اي پيدا مي کني؟ همين نماينده هاي شجاع حافظ تمام منافع ما هستن حتماً در ضمن خواستيد صادرشون هم مي کنيم ها! حدود 300 تا نماينده داريم، با سه-چهار هزار تا کانديدا. همشون رو براتون DHL پست مي کنيم.هزينهء شيپينگش هم با خودمونه!

- مي گم چه فضاي رقابت توپيه ها براي انتخابات مجلس. مردم هيچکس رو تحويل نمي گيرن.کانديدا ها هم مثل بچه هاي خوب دست به سينه نشستن تا ناظرين انتخاباتي با شعبده بازي انتخابشون کنن يا حالشون رو به اصطلاح بگيرن. آخوندهاي بزرگ و کوچک و متوسط هم مرتب فرمان صادر مي کنن براي انتخابات پر شور. يکي نيست بگه بابا شورش رو که بد فرم در آورديد ديگه برا چي مي خوايد شورش کنيد؟؟!!
در ضمن استاد تاريخ اسلام دانشگاه ما هم کانديد شده. حالا مي گم خوب شد استاد تنظيم خانواده کانديد نشد ها! وگرنه مي رفت براي نطق پيش از دستور در مورد فوايد وسائل کنترل! و تنظيم! خانواده!!! صحبت مي کرد. مي گم خيلي هيجان انگيز مي شد ها!

-داشتم فکر مي کردم وقتي يه نفر رو به اون حريم شخصي شخصيت راه مي دي و به هر دليل طرفت نمي خواد بمونه، بايد فراموشش کني يا اينکه هنوز توي همون مود و حالت بموني؟!!
منطقيش اينه که لااقل مثل خودش برخورد کني.به قول معروف براي کسي بميري که برات تب کنه(حالا 40 درجه هم نه.ما به 37.5 هم راضي هستيم!!).
اما من ترجيح مي دم اون رو نگه دارم، چه باشه چه نباشه.
مطمئناً پاپي اش نمي شم و براش مشکل تراشي نمي کنم.اما ترجيح مي دم حتي اگر شده با خاطره اش سر کنم تا اينکه بخوام فراموشش کنم و جاش رو بدم به کس ديگه اي.
اصلاً مگه چند بار پيش ميآد که کسي رو پيدا کني که برات قابل احترام باشه، ارزش توجه کردن داشته باشه، و بتوني بفهميش و بفهمدت؟
براي من که خيلي کمه. در حد يک!!! فعلاً هم ترجيح مي دم کس ديگه اي رو راه ندم. هنوز هم به يه سري چيزها پايبندم، گرچه که پايبندي اي نمي بينم.
خلاصه ورود ممنوعه!!! :))
در ضمن اين يکي از نتايج اون شب بيداري ها بود!!

همين ...

Ciao

2004/02/14

مي شه اينقدر نا آرومي نکني و سعي کني زندگي کني؟
مي شه؟
باتو ام ها!

-حريفا ميزبانا ميهمان هر شبت بر پشت در چون موج مي لرزد
چرا نگفتي دربازکن تون خرابه؟

- احساسي خوبه که به خاطر تو به وجود بياد نه به خاطر موقعيتي که توش هستي و هست.
احساسي خوبه که براي تو باشه، فقط براي تو!
و خوبه که من فکر نکنم که اگر کس ديگه اي هم به جاي من بود، همون احساسات بروز داده مي شد.
شايد هم من خودخواهم و پرتوقع ... هميشه احتمالش هست.

-حالا من هي هزار بار بگم از همه چيز خسته شدم. از همه چيز و همه کس. اول اولش هم از خودم.
باز دلم مي خواد براي بار هزار و يکم بيام اينجا و بگم از همممهء همممهء همممه چيز خسته شدم.
حالا انگار فايده اي داره، يا فرقي مي کنه، يا اصولاً مهمه!!

-ما با تو نداريم سخن، خير و سلامت
...

Ciao

-بعد التحرير:
از همين الان بگم بعد التحريرم طولانيه غر نزنيد ها!
آخه اين رو ديروز عصر تحت تاثير جمعه عصر نوشتم. اما الان خوبم.
چرا خوبم؟ چون ديشب تا صبح بيدار بودم و به نتايج خوبي رسيدم و خوشحالم. نتايج رو بعداً اعلام مي کنم چون اگر الان بگم همگي غش و ضعف مي کنيد اينجا!!
راستي ولنتاين مبارک!!
امروز فقط براي 2 نفر روز ولنتاين رو با آفلاين تبريک گفتم و براي 2 نفر هم Mail زدم( و يکي از اين دو نفر يکي بود و پيدا کنيد اقاي پرتقال فروش را!!)
صبح داشتم به رابطه ام با يکي از همين دو نفر فکر مي کردم. از اول اولش تا اينجا.
کلي بالا پايين داشته تا الان. نمي دونم تقصير من بوده يا اون يا اصولاً تقصير کسي بوده! اما خب ... هنوز که هنوزه دارم يه چيزهايي راجع به خودم و اون مي فهمم.
راستش کلي به خودم اميدوار شدم!! آدم مغروري هستم، آدم غرغرويي هستم، آدم فراموشکاري هستم، آدم خودخواهي هستم، آدم فراموشکاري هستم ... همهء اينها درست.
اما وقتي کسي رو دوست دارم و وارد حريم شخصيم مي کنمش، فراموشش نمي کنم.
برو آوردن اينکه دلت براي کسي تنگ مي شه، اون هم به کسي که فکر نمي کنم براش مهم باشه يه خرده سخته.اما خب ... مي شه اينجا نوشت که! مي دونم که اونقدر با شعور هست که اگر بخونه حتي اينها رو، بفهمه و خودش رو به نشنيدن بزنه!
و به دليل ديگه اي به خودم اميدوار شدم. اون هم اينکه آدم کينه ايي نيستم. اصولاً چيز بدي از آدمها خاطرم نمي مونه مگر در موارد خيلي خيلي نادر! به هر حال هنوز هم که هنوزه با وجود تموم ناراحتي ها و بالا پايين ها هنوز هم مثل روز اول برام با ارزشه و قابل احترام.
جاش هم الان اينجا خيلي خاليه. اما خب ... چه مي شه کرد. مسائلي هست که از عهدهء من خارجه.درسته رابطه مون کم شده و يه جور احساسی هم دارم انگاری يه چيزی بين ما هست که حل نشده، اما خب ... بعضی چيزها هرگز عوض نمی شن. و اين از نظر من خاصيت خوبيه برای يه انسان.تا اينکه متغير باشی و مثل بادسنج که با وزش باد جهتش تغيير می کنه، با اومدن و رفتن آدمها مدام جهتت عوض بشه!

-يه چيز ديگه هم بگم و برم. مي خواستم اين بعدالتحرير رو ننويسم. با خودم فکر کردم شايد بخونه. البته شک دارم اما خب احتمال مي دم که بخونه. اما بعد فکر کردم اينطوري مي شه خود سانسوري. وبلاگ براي اينه که حرفهات رو بزني نه اينکه پشت کيبرد بشيني و ساکت خيره بشي به در و ديوار يا اينکه هي بنويسي و ديلت کني.مي دونم که اگر هم خوند، مي فهمه که وبلاگ همون قسمتي از شخصيته که بايد بخونه و بفهمه، اما به روي من نياره و براي خودش بمونه.
به هر حال به نظرم اين عدم خودسانسوري يه جور پيشرفته.
خلاصه که دچار خود پيشرفته بيني شدم!
خيلي خوبه که آدم جنبه هاي مثبت خودش رو ببينه.
در ضمن از خودم هم تعريف نمي کنم :))

Ciao again!!!

پي نوشت براي بعداتحرير: اون يکي کسي که به دريافت آفلاين هپي ولنتاين از طرف من مفتخر گرديد، تنها به اين خاطر بود که ايتاليايي بود!!!(دو نقطه دي). در ضمن وبلاگت باز نمی شه ای جوجويی که Won't hatch!!

2004/02/12

-به حامد: حامد جان! راجع به اون Player ي که گفتي مي دونستم و توي پست قبلي هم نوشته بودم. منتها من خودم اصلاً نمي تونم آهنگهام رو با 2 تا Player گوش کنم، ترجيح مي دم همه رو توي يه Player گوش بدم. براي همين ترجيح مي دم سر WinAmp به توافق برسيم که من بتونم با نصب اون پلاگين مخصوصش مساله رو حل کنم.
راجع به دامين هم به فکرم رسيده. ولي با خودم يه شرط گذاشتم. اون هم اينه که يه سيستم مديريت يادداشتهاي وبلاگ با ASP براي خودم بنويسم و بعد دامين و فضا بگيرم.
البته مطمئناً نمي خوام مووبل تايپ بنويسم اما خب مي شه چيزي نوشت که براي استفادهء شخصي به همون اندازه جواب بده.
به هر حال فعلاً تصميمم اينه که تا وقتي که اين کار رو نکردم سراغ دامين و اين برنامه ها نرم، تا بعد ببينيم چي مي شه.

-هيچ وقت نفهميدم چگونه زندگي هايي، دور از تو و جدا از تو بر زندگيت سايه مي اندازند و تسخيرش مي کنند؛ قسمت بزرگي از زندگيت را تسخير مي کنند؛ آنقدر بزرگ که نتواني از آن چشم بپوشي. که کسي مثل عباس معروفي با سمفوني مردگانش يا خليل جبران در طول زمان و مکان گاه و بيگاه بدجور حضورشان را تحميل مي کنند. ابراز وجود مي کنند. ناآرامي مي کنند. چه کسي درک مي کند که چطور نامه هاي عاشقانهء کسي کسي را با فرهنگ متفاوت و زبان متفاوت اينطور تحت نفوذ بياورد.

-کلاً زندگي عجيبيه. بدبختانه يا خوشبختانه(نمي دونم کدوم) من هيچ چيز از اين زندگي عجيب نمي فهمم.

-پوستر فيلم Johnny English رو مي ديدم. فيلم خنده دار جاسوسيه راجع به يه جاسوس مسخره که نقشش رو روان اتکينسن(همون مستر بين معروف) بازي مي کنه.
توي پوستر آمريکاي فيلمش نوشته:

او ترس نمي فهمد
او خطر نمي فهمد
... او هيچي نمي فهمد

دو روزه دارم به اين شوخي کوچک مي خندم.

Ciao

2004/02/11

-دوستان! واقعاً با اين استقبال پرشورتون من رو شگفت زده کرديد.
بابا خب جواب بديد ديگه!
يه بار ديگه تکرار مي کنم: شما از WinAmp براي شنيدن آهنگهاتون استفاده مي کنيد يا از نرم افزار ديگه اي؟
لطفاً جواب بديد. من سوالم رو براي بار سوم تکرار نمي کنم. همين بار دوم بگيد که آيا وکيلم يا نه!!

-يکي از مشکلات بزرگ من اينه که آدمها رو با عنوانشون نمي بينم.
طرف رو اقاي دکتر پروفسور فلاني نمي بينم! خودش مي بينم. و همين باعث ناراحتي خيلي ها مي شه!

-سنخيتي با کسي ندارم. نقطهء اشتراکي هم! به قول بابابزرگ ها بد درديه!!!

-خيلي بده که نتوني به آدمها اون چيزي رو بدي که بهش احتياج دارن، و اون چيزي که بهش احتياج داري رو کسي نتونه بهت بده. خيلي بده، نه؟

-راستي آدرس وبلاگ موسيقيه اينه:
آدرس
قالبش رو ببينيد و نظرتون رو بگيد لطفاً. حتماً برام براي اون سوال و قالب وبلاگ کامنت بذاريد.

Ciao

2004/02/09

خب دوست جون ها!
مرسی از حمايت تون از طرح عظيم موزيک بلاگ.
چون اينجا دموکراسيه و اينا، چند نکته خدمت لازم بخ ذکر است.
به امير: امير جان! هميشه از اينکه آهنگ رو با کيفيت پايين بگيرم اعصابم خرد می شده. هميشه يا آهنگ رو Mp3 گرفتم و با کيفيت بالا، يا اصلاً نگرفتم.
در نتيجه ترجيح می دم آهنگ ها رو کامل اينجا بذارم. فقط شايد از فرمت Mp3 pro استفاده کردم که حالا بعد راجع بهش می گم.
به سميه: حتماً ايرانی هم می ذارم

حالا يه چيزی. ببينيد اگر من بخوام آهنگ ها رو Mp3 بذارم حجم هر کدومشون 4-3 مگابايت می شه و يه مقداری زياده.
البته الان با خط های E1 از نظر داونلود مشکلی نداره اما پهنای باند رو می گيره.
برای همين يه راه حلی هست به نام Mp3 Pro.
وارد جزئياتش نمی شم، اما برای اينکه فرمت Mp3 Pro رو گوش کنيد يا بايد نرم افزار مخصوصش رو داشته باشيد يا يه پلاگين برای WinAmp هست که بايد نصب کنيد.
نصب اين پلاگين مثل نصب يه نرم افزار می مونه.شما يک بار اون رو نصب می کنيد و ديگه احتياجی بهش نداريد.
فقط يه مساله ای هست، اون هم اينکه بايد از WinAmp برای گوش کردن آهنگ ها استفاده کنيد.
می خوام بدونم همه WinAmp دارن يا اينکه ممکنه بعضی ها از Media Player يا احياناً نرم افزار ديگه ای استفاده کنن.
اگر همه از WinAmp استفاده نکنن مجبورم از فرمت Mp3 معمولی استفاده کنم، در حالی که اگر از MP3Pro استفاده کنم همون آهنگ رو با همون کيفيت با پسوند Mp3 ولی حجم حدوداً نصف می تونم آپلود کنم.
يعنی يه آهنگ به طور متوسط 3.5 مگابايتی رو به کمتر از 2 مگ می شه داونلود کرد دقيقاً با همون کيفيت.
حتماً حتماً برام نظر بديد که از WinAmp استفاده می کنيد يا نه.

يه چيز ديگه برای کسانی که واردن.
جايی سراغ نداريد که 5-4 مگ فضا با پهنای باند بالا بده؟
من نهايتاً برای هر آهنگ يه User جدا درست می کنم، يعنی هر آهنگ رو توی يه User جداگانه آپلود می کنم. اما پهنای باندش برام مهمه.
خلاصه دوستان ياری کنيد.
منتظر کامنت های سبز شما می باشم!!

Ciao

پی نوشت: در ضمن از اين به بعد بايد به من بگيد Amoo DJ يا مثلاً DJ.Amoo.(دو نقطه دندون)

پی نوشت: شبها خوابم نمی بره. اينقدر پشت کامپيوتر می شينم يا کتاب می خونم که چشمهام باز نمی شه، از خستگی راه نمی تونم برم.
اما به محض اينکه می رم توی رختخواب اين فکرهای لعنتی ميآن سراغم.
وحشتناکه. کابوس هم می بينم مرتب. خوابيدن برام شده عذاب. نمی خوام هم از قرص و دوا استفاده کنم. شبها 4-3 ساعت بيشتر نمی خوابم، ظهر ها هم اينقدر نا آرومم که نهايتاً 1 ساعت می خوابم نه بيشتر.
به شدت دچار کمبود خوابم.
ضمن اينکه اين فمر ها و کابوس ها هم بدجوری روی روحم سنگينی می کنه.
نمی دونم چکاه کنم.

2004/02/08

مي خوام يه وبلاگ درست کنم براي موسيقي.
هر بار يه آهنگ يه جايي آپلود کنم و لينکش رو بذارم براي دانلود.
ضمن اينکه براي هر آهنگ، بيوگرافي گروه و ليريک آهنگه رو هم بذارم.
آهنگها هم از آهنگهاي مورد علاقهء خودمه.بهترين آهنگهايي که شنيدم.

لطفاً برام کامنت بذاريد و نظرتون رو بگيد.
استقبال مي شه ازش؟ کسي حوصلهء دانلود موسيقي رو داره؟ وقتي آپديت شد بهش سر مي زنيد تا آهنگش رو بگيريد؟

اينها رو بنويسيد که اگر استقبالي نمي شه بيخود وقت نذارم روش.چون دارم براي دوستهام که اينجا رو مي خونن راه مي اندازمش.
شايد براي ارتباط برقرار کردن بيشتر با شما!

Ciao

2004/02/07

-خبر: شوراي نگهبان رهبر و رئيس جمهور و رئيس مجلس و بقيهء کوچولو ها رو هيچي هيچي حساب نکرد و عملاً تا 4-3 ماه ديگه روزهاي تاريک ما از راه مي رسن.
البته اگر يه خرده عقل و شعور به خرج بدن، مي ذارن وضع همينطوري بمونه و کار خودشون رو انجام مي دن.
اما از اونجايي که عقل و شعور براي اين جماعت اصولاً تعريف نشده، و همينطور وجدان و اخلاق، من توصيه مي کنم از اينترنت آزاد و روزنامه هاي رنگ وارنگ و فيلم هاي آقاي گلزار و اين مسائل حداکثر استفاده رو ببريد. خدا رو چه ديديد. شايد برگردوندنمون به حدي تو مايه هاي قبايل دور افتادهء جنگل هاي برونئي.

-ديشب رفتيم فيلم اشک سرما، اما به جاش بوتيک رو آورده بودن. بسيار فيلم به درد نخوري بود.
اولاً داستان منسجمي نداشت. يعني انگار فيلمنامه نويس در طول نگارش فيلمنامه 4-3 بار نظرش عوض شده. فيلم عملاً شخصيت اصلي نداشت. يعني داشت اما هيچ چيز ازشون فهميده نمي شد.
ظاهراً آقاي گلزار و گرل فرندشون شخصيت هاي اصلي بودند.
اما گلزار که طبق معمول 2 کلمه هم حرف نزد و فقط از اون نگاههايي که مخصوص مجلهء خانوادهء سبز و زرد و راه راهه تحويل داد.
دختر هم قرار بود يه دختر خياباني سو استفاده چي باشه، اما عملاً به جز چرندياتي که مي گفت چيز ازش نفهميديم.
بقيهء شخصيت ها هم مثل برنامه هاي راديو فردا يا بي بي سي مي رفتن و مي اومدن، محو مي شدن و دوباره بر مي گشتن.
فيلم هم هيچ خط سير مشخصي نداشت. مثل يه صفحهء مسطح بود که يه عده آدم و موقعيت ريخته باشن روش. هيچ شخصيت و نقطهء برجسته اي نداشت به جز ... به جز شخصيتي که رضا رويگري بازي کرده بود.
البته شخصيتي که داشت به اون چيزي که بايد تو فيلم مي بود زياد شباهتي نداشت، اما عالي بود. يعني يه آدم فاسد و آشغال رو به بهترين وجه نشون داد.
يه اسپري بي حسي هم اون وسط بود که احتمالاً برادران سانسور چي نفهميدن چيه، وگرنه اون هم سانسور مي شد.
بقيه هم کليشه بودن و زائد مثل اون شخصيتي که بيماري رواني داشت.
يه مدته کلاً فيلم هاي متفاوت مد شدن!
مثل فيلم آخر آقاي قادري؛ چشمان سياه. ما که تا يک ساعت از فيلم گذشته بود نفهميديم اسم شازده چيه(منظور آقاي گلزار مي باشد) و بعدش هم ظاهراً يکي دوبار بيشتر اسمش تکرار نشد. و از اين نظر واقعاً فيلم متفاوتي بود.
از طرفي اين فيلم هم متفاوت بود. يه مقدار خيلي زيادي مجهول داشت. اين 5 نفر چي بودن، کي بودن، چه کاره بودن، چرا دور هم بودن، اون کسي که ازدواج کرد پول از کجا اورده بود، اون اصلاً چه نسبتي با اينها داشت و کلي مطلب ديگه.
خلاصه فيلم مزخرفي بود. به هيچ عنوان توصيه نمي شود.
من 2 تا فيلم ديگه رو حتماً مي رم. يکي سربازان جمعه، يکي هم ميهمان مامان.
شبهاي روشن رو هم که هنوز اينجا نياوردن بس که مردم به فيلمهاي پرمحتوا و خوب علاقه دارن!!

خلاصه ديشب رو با اعصاب خردي و يه سالن سينما با صندلي هاي بد و يه عااالمه خرگوش کوچولوي نرم شکري سر کرديم.
همه اش هم تقصير اين آبجي کوچولوه. هم اون فيلم هم اين فيلم. وگرنه ديشب نشسته بودم کلي اسنوکر و Red Alert بازي کرده بودم ها!

ديگه همين!

Ciao

2004/02/06

-دلم آب شد
قطره قطره جمعش کردم
و بعد به يک جرعه نوشيدمش
خوش طعم بود
مزهء خون مي داد

Ciao

-پي نوشت: يادم رفت امضا کنم
امضا: دراکولا!! (هاووووم!!)

-2پي نوشت: در خط دوم مي توانيد رد پاي مرحوم مغفور اسکروچ را در زندگي اينجانب ببينيد.

3پي نوشت: مطلب جدي بود و پي نوشت ها شوخي.
اصولاً من عادت دارم مطالب جدي رو بپيچم تو شوخي و ردشون کنم. به خصوص به خصوص مطالب جدي ناخوشايند رو.
زياد هم جالب نيست. خيلي وقتها براي خيلي ها آزاردهنده مي شه. اما خب ...
و قسمت مهم قضيه اينجاست که اغلب براي اينکه طرفم ناراحت نشه اين کار رو مي کنمف البته فقط در مورد کساني که برام مهم هستند.

2004/02/04

-بي همگان به سر شود
بي تو هم به سر مي شود!!
به جون خودم!

-دانشگاه به شدت جاي مسخره اي شده.کاش زودتر اين يک سال هم تموم بشه و بيام بيرون.
البته زماني که بيام بيرون هم چيز بهتري در انتظارم نخواهد بود. مشکل ما ريشه ايه.
مي دونيد ما به چي احتياج داريم؟ يه کسي مثل فرانسيس تو سريال خانهء پوشالي.
يادتونه؟ چقدر من از اون سريال لذت مي بردم. فرانسيس اون سريال ممکنه آدم به شدت پست و بي اخلاقي باشه، اما يه سياستمدار ايده آل بود.
و مهمتر از همه اينکه انگليسي بود.
به نظر شما به کدوم اين آقايون به اصطلاح سياستمدار مي شه گفت ايراني؟
آخوندها رو که کلاً از جرگهء انسانها خارج کنيد. بقيه رو مي گم.

-امروز همچين خورد تو ذوقم که نگو! انقده کيف داد!!

-فردا کنسرت خاله ست. يادتون نره بريد ها!
بريد حسسسسابي تشويقش کنيد.

-آنان که خاک را به نظر کيميا کنند
چه کار جالبي مي کنن ها! نه؟!!

-کنار تو تنهاتر شده ام
از تو تا اوج تو، زندگي من گسترده است
از من تا من، تو گسترده اي
با تو بر خوردم، به راز پرستش پيوستم.
از تو به راه افتادم، به جلوهء رنج رسيدم.
...
باد مي دود، و خاکستر تلاشم را مي برد.

سهراب

-پي نوشت: داشتم فکر مي کردم اصولاً چرا وبلاگ مي نويسم. بعد من هميشه کنار دستم، بين کتابهاي کامپيوترم، حافظ و سهراب و گاهي حميد مصدق هم هست(به دزيره: همون حافظ زيبايي که سليقهء تو بود).تو همين فکرها حافظ رو باز کردم. شعري که اومد مطلعش اين بود:
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد
نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد

خلاصه حافظ کلي کلاس گذاشت براي وبلاگ!! احتمالاً خودش هم تو کار وبلاگ بوده و رو نمي کرده :))

2004/02/03

هر کس در تهران باشد و کنسرت خالهء ما نرود و بعدش براي ما تعريف نکند که نگار چطوري اونجا جيغ و داد مي کرد، از ما نيست و جزو خاسرين و اينا مي باشد!!
5 شنبه و جمعه. ساعت 6. موزهء فرش. خيابان امير آباد.
بريد ديگه، باشه؟ عمو پيشاپيش از همهء شما متشکر و مرسي مي باشد.



-بزرگترين مزيتي که من، به عنوان صبا، پسر 22 سالهء وبلاگ نويس دارم اينه که دوستهاي خيلي خيلي خوبي براي خودم پيدا مي کنم.
گرچه که خيلي ها رو مي رنجونم و نمي تونن با من کنار بيان( مثل يه کسي که خودش مي دونه) اما تو يه چيزي باهاشون مشترکم که باعث مي شه با هم دوست بشيم.
به جرات مي تونم بگم خيلي کم مي شناسم کساني رو که اين همه دوست خوب داشته باشن، اين همه يکدست و با اين طرز فکرهاي عالي و شخصيت هاي جالب.
حالا چه دوست هاي فيزيکي مثل همونهايي که امروز ادرس وبلاگم رو بلاخره بهشون دادم، چه دوستهاي اينترنتيم.
امشب با يه نفر صحبت کردم کلي خوشحال شدم. اصلاً کلي انرژي مثبت گرفتم و کلي مثبت شدم.
خلاصه دلتون بشوزه، شما که از اين دوستها نداريد که!

راستي! مرسي دوست جون براي تحليل 18 قلمي دقيقت، گرچه که از من بهتري!!

تازه شم! يه روان پزشک پيدا کردم که 8 سال ديگه افتتاح مي شه :))

-باب ديلن گوش کرديد؟ نکرديد؟ خب گوش کنيد!!

- به خدا دورهء آخر الزمونه ها!
طرف ميآد تو Linkin Park يه دونه From the inside مي خونه تا دلش مي خواد جيغ مي کشه، بعد ملت از اونطرف گوش مي کنن و غش و ضعف مي کنن! وضعيتيه ها!!

-با استادي امروز بحث کردم که کمترين IQ رو در تموم جهان داره! کلا خلاصه!
خدا کنه نيفتم! البته براي نمره بحث نمي کردم. دوست ندارم براي نمره گرفتن با استاد بحث کنم، اما واقعاً اعصابم رو خرد کرد. يه آدم به تمام معنا خشک و بي انعطاف.
اصلاً حيف وبلاگ که حرومش کنم( اين فيلم هاي قديمي وسترن رو ديديد؟ حيف گوله که حرومت کنم جو!)

-ديشب زنگ زدم بوشهر با بچه ها حرف زدم. براي 10 دقيقه دلتنگيم رو فراموش کردم.براي ده دقيقه با شنيدن صداشون مي تونستم تصورشون کنم پاي تلفن.
بدجوري دلم تنگه. نمي دونم بقيه هم به اندازهء من ناراحتن يا اينکه فقط من اينطوريم، اما واقعاً بعد از 3-2 هفته هنوز که هنوزه همون حسي رو دارم که اون شب داشتم.
شبي که بعد از مدتها اونطور شکستم.
اين اصطلاح شکستن رو خيلي استفاده مي کنم، چون خيلي خوب به آدم تجسم مي ده از اون چيزي که اتفاق افتاده.
براي من شکستن يعني گريه کردن، يعني دلتنگي، افسردگي، تنها شدن، و سخت تر شدن حرکت توي اين مسيري که اسمش زندگيه.

-من به هيچ کس احتياج ندارم. چون نمي تونم به کسي احتياج داشته باشم. نبايد به کسي احتياج داشته باشم.
نبايد وابسته باشم. نبايد ... نبايد ... نبايد ... نبايد ...
( اين ها رو مي گم ها! اما باز کار خودم رو مي کنم. اگر آدم بشو بودم تا حالا شده بودم حضرت آدم!!!)

Ciao

-پي نوشت: اون تکه وسترن رو بايد مثل دوبلور ها بخونيد.مخصوصاً گوله بايد خونده بشه Gulle با تشديد روي ل. مرسي!

2004/02/02

- من اگر بخوام نذارم کسي با رفتارش من رو ناراحت کنه بايد خيلي تلاش کنم، اما مجبورم اين کار رو بکنم.
اما هميشه اين سوال برام مي مونه که رفتار من غلط بوده يا اونها ...

- به اين نتيجه رسيدم که ارزش ناراحتي نداره! فرقي نداره که مشکل از منه يا کس ديگه.
موضوع آينه که براي دوستي و دوست داشتن بايد يه قسمتي از غرورت رو بشکني.
اما وقتي يه رابطه به هر دليلي خراب مي شه و ديگه براي طرفت مهم نيستي، حالا صرف نظر از درست يا غلط بودن رفتار تو يا اون، لزومي نداره که همچنان خودت رو بشکني و خرد کني، براي کسي که ديگه براش اهميت نداري.

-مشکل اينه که اونقدر سختم که کسي نمي فهمه. خيلي راحت به من نزديک مي شه و به اين سطح سخت برخورد مي کنه و مي کشه عقب.
و من پشت اين ديوار سخت سنگي، تنها مي مونم.

-اما با تموم اين حرفها، مهم اينه که ديگه ناراحت نمي شم. قول مي دم.
فقط چيزي که براي من مي مونه اينه که هيچوقت دليل اين تغييرت رو نمي فهمم، همين.
سعي مي کنم ديگه بهت نياز نداشته باشم، گرچه که تا حالاش هم رو نکردم، گرچه که خيلي وقتها يادت بودم و يادت مي کردم.

-باز هم بزرگ شدم. بزرگتر( از اين بزرگتر بشم ، در از در رد شدنم جاي شک خواهد بود!).

-وقتي پشت ديوار خودت موندي، بهترين کار اينه که پشتت رو بکني به ديوار و بشيني و تکيه بدي بهش. سرت رو تکيه بدي عقب و سعي کني به اين تهي جلو چشمت نگاه نکني.

-من تجسم و تخيلم خيلي قويه ها! واقعاً اگر مي شد اين تصاوير ذهنيم رو يه جوري به تابلو هاي نقاشي تبديل مي کردم الان کلي مشهور شده بودم براي خودم.

-و جالبترين قسمت قضيه اينه که اين فراز و فرود ها رو هيچ کس نمي فهمه. جالبه ... خيلي جالبه.
اين هم از مزاياي من بودنه.
-فرق کريس دي برگ با سلين ديون اينه که من آهنگهاي سلين ديون رو سالي يک بار هم گوش نمي کنم، اما کريس دي برگ رو تقريباً اغلب گوش مي کنم.
فرق دف لپارد با متاليکا اينه که دف لپارد بعد از يک يا دوبار گوش دادن اعصابت رو خرد مي کنه، اما متاليکا نه! حتي اگر هزار بار Unforgiven II رو گوش کني.
خاصيت بريان آدامز اينه که آهنگهايي که با خواننده هاي ديگه، مخصوصاً زن خونده خيلي از آهنگهاي خودش قشنگ تره.
خاصيت Evanescence اينه که در عين جالب بودن و زيبا بودن آهنگهاش در ديد اول، بي ارزشه و موندني نيست!
خاصيت Dido اينه که تو Pop ا به شدت سعي کرده متفاوت باشه، اما صداش سرده.
خاصيت سلين ديون اينه که خيلي مي خواد افهء فرانسوي بودن بياد.اعصاب خرد کن.
خاصيت استينگ اينه که آهنگهاش يا عالي هستن يا مزخرف! حالت وسط نداره.
يکي ديگه از خاصيت هاي استينگ اينه که 99 درصد ايراني ها فقط آهنگ Shape Of My Heart اش رو گوش دادن.
خاصيت DJ Bobo اينه که خيلي راحت مي توني ازش متنفر بشي.
خاصيت Eagles اينه که با يک بار گوش دادن آهنگهاشون براي مدتها نياز به گوش دادن دوباره شون نخواهد بود.
يکي ديگه از خواصشون اينه که 99 درصد ايراني ها فقط اهنگ هتل کاليفرنياشون رو شنيدن.
خاصيت مهم Cold Play اينه که بيش از حد با کلاسه! واقعاً بين اين همه گروه الکي، بدجور به چشم ميآن؛ تو اين قحطي موسيقي و روزهاي جولان موسيقي رپ بي ارزش.
بزرگترين کاري که Eminem کرد اين بود که چندين و چند ژانر مختلف موسيقي رو به گند کشيد.
تنها خاصيت Enrique اينه که جواد با کلاسيه!
خاصيت Enya اينه که فوق العاده با کلاسه.حيف که کمتر کسي کشفش کرده. حتي بعد از خوندن آهنگ ارباب حلقه ها.
خاصيت Era اينه که بدجور آدم رو مي گيره. جون مي ده براي مسافرت.
خاصيت Eric Clapton اينه که بدترين آهنگهاش هم از ته دله!
Andrea Bocelli خداست. دقيقاً خداست.
Garth Brooks و Alan Jackson کساني مثل من رو که به موسيقي Country علاقه دارن ارضا مي کنن.
Gipsy Kings براي گاهي گوش کردن خوبه، خيلي خوب.
در مورد Haggard مي تونم بگم يکي بهترين تلفيقهاي متال و بقيهء سبگها مثل کلاسيک.حتي بيشتر از Malmsteen دوستش دارم.
Joe Satriany:قبل از اينکه از دنيا بريد، آهنگ Forgotten(part II) رو بشنويد.
کني-جي: انساني ترين آهنگهايي که شنيدم. هر کدوم از آهنگهاش يه حس رنگي تميز و رنگي و خوش بو داره.تقريباً بوي چمن کوتاه کرده يا بوي درختچه هاي کوچک.
linkin' Park:جواد خيلي باکلاس!
Loreena McKennit: اگر Bocelli خداست، لورنا هم الهه ست.
ماريا کري: همون 4-3 تا آهنگ خوبش جزو بهترين خواننده هاي زن قرارش مي ده( اگر خوانندهء زن خوب داشته باشيم در کل!)
متاليکا: خدا وقتي حوصله اش از صداي بنده هاش سر مي ره و اعصابش خرد مي شه، هدفون مي ذاره گوشش و Unforgiven II گوش مي کنه.
Dire Straits: بستگي به ذائقهء موسيقيتون داره.اما گاهي اوقات بدجوري آدم رو مي گيره.
Michael Learns To Rock: گاهي اوقات عشق منه.
Pavarrotti: وقتي با فرانک سيناترا آهنگ My Way رو مي خونن، فرشته ها ساکت مي شن و گوش مي دن.
Queen: عشق جاودانهء من. آهنگهاش بالاتر از حد درک موسيقايي خيلي از آدمهاست.
REM: بعضي آهنگهاشون به شدت شدت شدت با کلاسه. در حد Cold Play.
Ricky Martin: جواد باکلاس. در حد انريکه.
رابي ويليامز: جواد خطرناک! باکلاس.
Roger Waters & Pink Floyd: حرفي براي گفتن ندارم. اگر شنيديد که هيچ، اگر هم نه من هرچي بگم کسي متوجه نمي شه.
Radio Head: تازگيها آهنگ Fake Plastic Trees شون بدجوري من رو گرفته.
Ronan Keating: جواد باکلاس.
Savage Garden: در مرز جواديت و باکلاسيت!!!
Carlso Santana: قيافه: اند جواد. در حد جواد يساري(يساري؟ يصاري؟).موسيقي: بي نظير ... به طرز وحشتناکي باکلاس.
Spice Girls: جواد مطلق.
Shakira: جواد معمولي!!.
Rolling Stones: آخي! نازي! کنسرت جديدشون تو ونکوور رو ديديد؟ بدجور پير شدن، اما هنوز هم همون اسطوره هايي که بودن، هستن. جزو اسطوره ها.
Therion: خداااااااا !!! ديوونه مي شم با اهنگهاشون.
Blue و WestLife: جواد معمولي ولي دلنشين.
Back Street Boys:10 درصد اوقات رو در مرز باکلاسي و جوادي به سر مي برن و بقيهء اوقات، مثل وست لايف و بلو هستن.

پي نوشت: تمام اين مطالب نظرات شخصي اينجانب مي باشد.
ترو خدا فردا طرفداران انريکه و ريکي مارتين و اسپايس گرلز با چماق و وردنه راه نيفتن دنبال من!

پي نوشت 2: يه سوال: چرا اکثر ما ايراني ها وقتي يه اهنگ خوب از يه خواننده مي شنويم، دنبال بقيهء اهنگهاش نمي ريم؟
مثلاً همه از استينگ، Shape Of My Heart رو شنيدن، اما شايد کمتر از يک درصد رفتن دنبال بقيهء آهنگهاش.
آها فرموش کرده بودم. Desert Rose استينگ هم بين ايراني ها خيلي معروفه.
يا مثلاً Eagles.يا خيلي هاي ديگه.
البته به ارزش موسيقي براي ادمها بر مي گرده، اما خب وقتي يه نفر اين همه اظهار عشق به Shape Of My Heart مي کنه، خب طبيعتاً بايد بره دنبال بقيهء آهنگهاي استينگ ببينه چطوري هستن ديگه، نه؟

2004/02/01

-در آستانهء عيد قربان 80 نفر در مراسم حج زير دست و پا له شدند.
تازه فهميدم چرا اسم اين عيد رو گذاشتن قربان!

-حکايت:
شخصي در خواب شيخي ديد که نور حقيقت بر جبينش آشکار بود و زير لب اوراد آسماني زمزمه مي کرد و بر کوره راهي گذر مي کرد.
پس به پيش شيخ شد و گفت: يا شيخ! مرا پندي ده!
شيخ فرمود: برو بابا حال نداري! تو خواب هم دست از سر کچل ما بر نمي دارن.
آنگاه دستار از سر برداشت و سرکچل بخارانيد و ناپديد شد و طرف را در حيرت و اينا بگذاشت!

آقا اصلاً مي دونين چيه؛ آقاي شريعتمداري و جنتي و مصباح نه غذا مي خورن، نه خميازه مي کشن، نه مي خندن. همينه که جنتي رشد جسمي و مغزي نکرده ديگه!
اين نوشتهء ف.م.سخن رو بخونيد.خيلي جالبه. کلي کيف کردم.

-يکي از آرزوهاي زندگيم اينه که پيانو رو اونقدر ياد بگيرم که بتونم Nocturne هاي شوپن رو خودم بزنم.
ديشب تا صبح گوششون مي کردم. حسش وصف ناپذيره.
دلم مي خواست موقع گوش دادنش تاب بخورم، و شربت آلبالوي يخ بخورم(از اونها که مادربزرگم درست مي کنه).

-موقعي که با يه نفر دوست مي شي، بهش اجازه مي دي وارد حريم شخصيت بشه.
وقتي کسي وارد حريم شخصيت شد، و دوستش داشتي، يه قسمتي از وجودت رو پيشش مي ذاري.
خيلي بده که نفر اون تکه هه رو(که اتفاقاً خيلي هم بزرگ بوده) با خودش ببره و بره.

-و جادوي موسيقي ...
يکي از دلايلي که عقايد خودم راجع به زندگي رو به همهء نظريات ديگه چه ديني چه فلسفي و ... ترجيح مي دم اينه که چيزهايي رو تجربه مي کنم که ديگرون، حداقل اونهايي که نظريه پردازن تجربه نکردن.
مسلماً هيچ آخوندي لذتي که من از گوش کردن آريا هاي باخ و Nocturne هاي شوپن در طول يک شب مي برم تجربه نکرده.
اصلاً با اين نوع لذت آشنا نيست.
خدا، اگر باشه، لابلاي نتهاي شوپن و پاگانيني و گوستاو مالره.