-بي همگان به سر شود
بي تو هم به سر مي شود!!
به جون خودم!
-دانشگاه به شدت جاي مسخره اي شده.کاش زودتر اين يک سال هم تموم بشه و بيام بيرون.
البته زماني که بيام بيرون هم چيز بهتري در انتظارم نخواهد بود. مشکل ما ريشه ايه.
مي دونيد ما به چي احتياج داريم؟ يه کسي مثل فرانسيس تو سريال خانهء پوشالي.
يادتونه؟ چقدر من از اون سريال لذت مي بردم. فرانسيس اون سريال ممکنه آدم به شدت پست و بي اخلاقي باشه، اما يه سياستمدار ايده آل بود.
و مهمتر از همه اينکه انگليسي بود.
به نظر شما به کدوم اين آقايون به اصطلاح سياستمدار مي شه گفت ايراني؟
آخوندها رو که کلاً از جرگهء انسانها خارج کنيد. بقيه رو مي گم.
-امروز همچين خورد تو ذوقم که نگو! انقده کيف داد!!
-فردا کنسرت خاله ست. يادتون نره بريد ها!
بريد حسسسسابي تشويقش کنيد.
-آنان که خاک را به نظر کيميا کنند
چه کار جالبي مي کنن ها! نه؟!!
-کنار تو تنهاتر شده ام
از تو تا اوج تو، زندگي من گسترده است
از من تا من، تو گسترده اي
با تو بر خوردم، به راز پرستش پيوستم.
از تو به راه افتادم، به جلوهء رنج رسيدم.
...
باد مي دود، و خاکستر تلاشم را مي برد.
سهراب
-پي نوشت: داشتم فکر مي کردم اصولاً چرا وبلاگ مي نويسم. بعد من هميشه کنار دستم، بين کتابهاي کامپيوترم، حافظ و سهراب و گاهي حميد مصدق هم هست(به دزيره: همون حافظ زيبايي که سليقهء تو بود).تو همين فکرها حافظ رو باز کردم. شعري که اومد مطلعش اين بود:
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد
نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد
خلاصه حافظ کلي کلاس گذاشت براي وبلاگ!! احتمالاً خودش هم تو کار وبلاگ بوده و رو نمي کرده :))
No comments:
Post a Comment