2004/02/14

مي شه اينقدر نا آرومي نکني و سعي کني زندگي کني؟
مي شه؟
باتو ام ها!

-حريفا ميزبانا ميهمان هر شبت بر پشت در چون موج مي لرزد
چرا نگفتي دربازکن تون خرابه؟

- احساسي خوبه که به خاطر تو به وجود بياد نه به خاطر موقعيتي که توش هستي و هست.
احساسي خوبه که براي تو باشه، فقط براي تو!
و خوبه که من فکر نکنم که اگر کس ديگه اي هم به جاي من بود، همون احساسات بروز داده مي شد.
شايد هم من خودخواهم و پرتوقع ... هميشه احتمالش هست.

-حالا من هي هزار بار بگم از همه چيز خسته شدم. از همه چيز و همه کس. اول اولش هم از خودم.
باز دلم مي خواد براي بار هزار و يکم بيام اينجا و بگم از همممهء همممهء همممه چيز خسته شدم.
حالا انگار فايده اي داره، يا فرقي مي کنه، يا اصولاً مهمه!!

-ما با تو نداريم سخن، خير و سلامت
...

Ciao

-بعد التحرير:
از همين الان بگم بعد التحريرم طولانيه غر نزنيد ها!
آخه اين رو ديروز عصر تحت تاثير جمعه عصر نوشتم. اما الان خوبم.
چرا خوبم؟ چون ديشب تا صبح بيدار بودم و به نتايج خوبي رسيدم و خوشحالم. نتايج رو بعداً اعلام مي کنم چون اگر الان بگم همگي غش و ضعف مي کنيد اينجا!!
راستي ولنتاين مبارک!!
امروز فقط براي 2 نفر روز ولنتاين رو با آفلاين تبريک گفتم و براي 2 نفر هم Mail زدم( و يکي از اين دو نفر يکي بود و پيدا کنيد اقاي پرتقال فروش را!!)
صبح داشتم به رابطه ام با يکي از همين دو نفر فکر مي کردم. از اول اولش تا اينجا.
کلي بالا پايين داشته تا الان. نمي دونم تقصير من بوده يا اون يا اصولاً تقصير کسي بوده! اما خب ... هنوز که هنوزه دارم يه چيزهايي راجع به خودم و اون مي فهمم.
راستش کلي به خودم اميدوار شدم!! آدم مغروري هستم، آدم غرغرويي هستم، آدم فراموشکاري هستم، آدم خودخواهي هستم، آدم فراموشکاري هستم ... همهء اينها درست.
اما وقتي کسي رو دوست دارم و وارد حريم شخصيم مي کنمش، فراموشش نمي کنم.
برو آوردن اينکه دلت براي کسي تنگ مي شه، اون هم به کسي که فکر نمي کنم براش مهم باشه يه خرده سخته.اما خب ... مي شه اينجا نوشت که! مي دونم که اونقدر با شعور هست که اگر بخونه حتي اينها رو، بفهمه و خودش رو به نشنيدن بزنه!
و به دليل ديگه اي به خودم اميدوار شدم. اون هم اينکه آدم کينه ايي نيستم. اصولاً چيز بدي از آدمها خاطرم نمي مونه مگر در موارد خيلي خيلي نادر! به هر حال هنوز هم که هنوزه با وجود تموم ناراحتي ها و بالا پايين ها هنوز هم مثل روز اول برام با ارزشه و قابل احترام.
جاش هم الان اينجا خيلي خاليه. اما خب ... چه مي شه کرد. مسائلي هست که از عهدهء من خارجه.درسته رابطه مون کم شده و يه جور احساسی هم دارم انگاری يه چيزی بين ما هست که حل نشده، اما خب ... بعضی چيزها هرگز عوض نمی شن. و اين از نظر من خاصيت خوبيه برای يه انسان.تا اينکه متغير باشی و مثل بادسنج که با وزش باد جهتش تغيير می کنه، با اومدن و رفتن آدمها مدام جهتت عوض بشه!

-يه چيز ديگه هم بگم و برم. مي خواستم اين بعدالتحرير رو ننويسم. با خودم فکر کردم شايد بخونه. البته شک دارم اما خب احتمال مي دم که بخونه. اما بعد فکر کردم اينطوري مي شه خود سانسوري. وبلاگ براي اينه که حرفهات رو بزني نه اينکه پشت کيبرد بشيني و ساکت خيره بشي به در و ديوار يا اينکه هي بنويسي و ديلت کني.مي دونم که اگر هم خوند، مي فهمه که وبلاگ همون قسمتي از شخصيته که بايد بخونه و بفهمه، اما به روي من نياره و براي خودش بمونه.
به هر حال به نظرم اين عدم خودسانسوري يه جور پيشرفته.
خلاصه که دچار خود پيشرفته بيني شدم!
خيلي خوبه که آدم جنبه هاي مثبت خودش رو ببينه.
در ضمن از خودم هم تعريف نمي کنم :))

Ciao again!!!

پي نوشت براي بعداتحرير: اون يکي کسي که به دريافت آفلاين هپي ولنتاين از طرف من مفتخر گرديد، تنها به اين خاطر بود که ايتاليايي بود!!!(دو نقطه دي). در ضمن وبلاگت باز نمی شه ای جوجويی که Won't hatch!!

No comments: