2003/05/31
پارادکس من
وقتی زياد فکر کنی بزرگ می شی،
و وقتی بزرگ شدی و باز هم فکر کردی، پيچيده می شی
و وقتی پيچيده شدی، درک تو برای بقيه سخت می شه
و وقتی درک کردنت سخت شد، آئمهای خيلی کمتری درکت می کنند(طبيعتاً)
و وقتی کمتر درک شدی، تنها تر می شی
و وقتی تنها تر شدی، بيشتر توی تنهاييت فکر می کنی
و وقتی بيشتر تو تنها فکر کردی، بيشتر دوست خواهی داشت
و وقتی بيشتر دوست داشته باشی، آدمهای کمتری عشقت رو درک می کنن
و وقتی عشقت به بيراهه رفت، غم و اندوه بيشتری به سراغت می آد
و وقتی اندوه بيشتر شد، کمتر قابل درک میشی چون می ترسی از فهميده شدن
و وقتی کمتر قابل درک بشی، تنها تر تر تر تر تر می شی
و وقتی تنها تر تر تر تر تر شدی، بيشتر فکر می کنی
و وقتی بيشتر فکر کردی بزرگتر می شی
و وقتی ...
وهمينطور تا زمانی که همه محو می شن.تا زمانی که همه فراموشت می کنن.تا زمانی که ديگه هيچ کسی نمی فهمه که دوستش داری، و همه دربارهء تو اشتباه قضاوت می کنن، و....
و بعد تنها می شی.تنهای تنها.مثل من.
و تنها می مونی و می مونی، تا اگر مثل من نفرين شده نباشی، تنهای ديگه ای مثل خودت رو پيدا کنی
و وقتی هم رو پيدا کرديد، می شيد تن ها
و بعد به هم فکر می کنيد، و پيوند می خوريد. و جاودانه خواهيد شد.
عمو پت بر روی نوار موبيوس!!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment