2003/05/31
الو...اينجا آمريکای جهانخوار...من عموتم بچه!!!!
بابا حمام بود که تلفن زنگ زد.خواهرم گوشی رو برداشت.يه خرده الو الو کرد، بعد هم از اون بفرماييد هايی گفت که من شما رو نمی شناسم.بعدشم سرخ و بنفش و سياه شد و گفت
عمو ....ه!!!(همون عموم که آمريکاست)
يه خرده احوال پرسی از طرف عمو جان ما به سمت خواهرم رد و يه سری جوابهای خجالتکشانه بدل شد و احوالپرسی و تعارف و .... در همين حين، بابا رو هم پيج کرده بوديم که بياد اتاق عمل(جنب ميز تلفن!!!).حالا بابا هم نمی آد. گوشی رو از اونطرف مادربزرگم گرفت و شروع کردن به احوال پرسی که بابا پيغام داد سنگر رو ترک نکنيم تا بياد.
و .... ما شروع کرديم.
-خب ....(مادربزرگم) ، ....(زن عمو) جان خوبه؟؟ ...(پسر عمو) خوبه؟؟؟
-...
-خب چه خبر ها(چرا بابا نمی آد؟؟)
-...
خب ...(مادربزرگ)، راستی حال آقای ...(دوست خانوادگی) چطوره.
-....
-خب حال اون همسايه بغلی ....(عمو) اينها که يه سگ داشت چطوره؟
-....
-خب حال اون يکی همسايه هه که يه سگ ديگه داشت چطوره؟؟(بابا رو صدا کنيد ديگه!!)
-...
-خب ... حالا حال اون يکی همسايه اونوريه که اصلاً سگ نداشت ولی يه بار يه سگه گازش گرفته بود چطوره؟؟
-....
-آهان، راستی حال اون ميکی موس بزرگه که تو ديزنی لند بود چطوره؟
-...
-آهان يادم اومد.راستی حال جرج چطوره؟می کن قراره يکی دو تا بمب و هواپيما برداره بياد اينجا تا هميشه در صحنه ها مشت محکم به دهانش حواله کنن و بعدش هم از ترس فرار کنن و امت غيور و هميشه در صحنه رو بندازن جلو؟؟؟
-............
خلاصه احوالات نصف نفوس آمريکای جهانخوار بد بی ادب پرسيده شد تا بابا خان ما از حمام تشريف آوردن بيرون.خيلی باحال بود.قراره دفعهء بعد بريم سراغ احوال پرسی از امت هميشه در صحنهء آمريکای جنوبی و بعدش هم اسکيمو ها و اهالی قارهء گمشدهء آتلانتيس و نسل منقرض شدهء دودو ها و غيره....
خلاصه اگر عموتون تلفن زد از اونور آب، حسابی آسمون و ريسمون به هم ببافيد تا باباتون اصلاح کرده از حمام بياد بيرون.
عمو پت، مسوول روابط عمومی!!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment