2003/05/08



عمليات انتحاری!!!



خب چيه مگه؟همه سوتی می دن.فقط من که نيستم که.اصلاً مگه خودتون تا حالا خرابکاری نکردين که حالا به من می خندين؟اصلاً همش تقصير اين دربازکنه(و من با اون دربازکن مخالفم، و به جای اون بايد يه بيل گذاشت که هم در رو باز کنه و هم می شه باهاش زمين رو کشاورزی کرد).ديشب من نشسته بودم خونه داشتم شام می خوردم.حسابی هم خسته بودم.می خواستم سريع سر و ته شامم رو هم بيارم و برم بخوابم.که....زنگ زدن.عمه پای در بود.نون آورده بود برامون(و در حديث است که سه چيز از اعاظم کارهاست:جابجا کردن کوه، جمع کردن غذا و خريدن نان!!!).کلی بابا تيکه انداخت که " واقعاً تو مرد گنده(خوب شد مثلاً نگفت خرس گنده) خونه باشی بعد عمت بره نون بخره؟ " و "پسر بزرگ کردم که چی" و اين حرفها.بعدش....تق تق تق، آقا در باز نمی شه.اينور، اونور، نمی شه که نمی شه.من هم حسسسابی گرسنه، وسط شام بابا گفت لا اقل برو در رو باز کن.خونهء ما طبقهء دومه، طبقهء پايين يه همسايه داريم که گاهی من به پسرشون کامپيوتر درس می دم.از طرفی من هميشه زمستون و تابستون توی خونه با شلوارک راه می رم.بعد گاهی که مثلاً می خوام سطل زباله رو بذارو دم در مجبورم برم شلوار بپوشم.اما ديشب اصلاً حسش نبود.گفتم همينطوری می رم، کسی هم بيرون نمی آد.رفتم پايين و سلام و احوالپرسی و تشکر و يه کيسه پر از نون.در رو بستم.اومدم برم بالا که يه هو سر و صدا رو شنيدم.چند نفر داشتن از پله ها پايين می اومدن.حالا برای جالب تر شدن اوضاع، قبلش من يه لقمهء بزرگ نون هم، تريپ جاسم، چپونده بودم تو دهنم.يه لحظه وارفتم.گفتم الان آبروی چندين و چندساله م به باد می ره. و تازه اين در صورتيه که از ديدن من با اون شکل(شلوارک به پا.دهنم پر.تريپ هپلی هم که بودم آخه سه-چهار روزه اصلاح نکردم، يعنی وقت نکردم اصلاح کنم) سکته نکنن و من به قتل عمد اون هم از نوع فجيعش متهم نشم.خلاصه فقط اون لحظه ياد راهروی انباری افتادم.شما از راه پله که کامل می آين پايين سمت راستتون در خروجيه و سمت چپتون اين راهروی کذايی با دو-سه متر طول.يعنی اگر کسی سرش رو بر می گردوند راحت من رو می ديد.خلاصه جون سالم به در بردم منتها يکی دو کيلو وزن کم کردم.هنوز هم ياد ديشب می افتم خنده م می گيره.
نتيجهء اخلاقی:البته اينها همه درسهای زندگيه که هيچ وقت با لباس بی ناموسی جايی نرويد که احتمال ضايع شدنتان هست!!!
نتيجهء اجتماعی:بريم يه کنفرانس آسيب شناسی لباس راه بندازيم، خيلی توپه هااا
نتيجهء بی منطقی!!:واقعاً که خروس بی محلنااا!!گذاشتن دقيقاً همون موقعی که من اون شکلی بودم يه دفعه هوس بيرون رفتن کردن!!!!
نتيجه گيری مدل ديگه نداريم!!!تموم شد!
باز هم می آم.

No comments: