I DO hate'em all No.2
Love and hate collide
من متنفرم.گاهی برای خودم عجیبه که چطور می تونم از چیزی یا کسی متنفر باشم، اما حالا متنفرم.تنفر یعنی اینکه اگر بتونی اون چیز یا کسی که ازش متنفری رو زیر پاهات له می کنی، شاید هم از حس له شدنش زیر پاهات لذت ببری.این یعنی تنفر.قشنگ نیست.رنگش زرد سیر ناخوشاینده، زرد درخشان.اما گاهی تنفر رو توی وجودم حس می کنم.و خستگی رو.خستگی از آدمهایی که حتی یک لحظه هم نمی فهمن توی دل من چه خبره، چی می کشم، به چی فکر می کنم.آدمهایی که خیلی راحت از کنار من رد می شن.گاهی اوقات بعضی ها به من گفتن که آدم پر توقعی هستم، اما واقعاً توقع زیادیه؟که یک نفر هم باشه که فقط بتونه درک کنه توی سر من، توی فکر من، توی مغز من چی می گذره؟این خواست زیادیه؟من نه همدردی می خوام نه تسلا نه هیچ چیز دیگهء مثل این، فقط می خوام یه نفر حرف هام رو بفهمه، حرفهایی رو که نمی زنم.دلم می خواد یکی باشه که وقتی توی چشم هام نگاه می کنه من رو ببینه، و بفهمه.می گن که چشم پنجرهء روحه، پس چرا هیچ کس نمي فهمه از پشت پنجرهء روح من یه نفر داره بيرون رو نگاه می کنه.که یه نفر داره مشت می کوبه به شيشه.که داره داد می کشه؟؟
من خسته شدم از زندگی توی دنیایی که همه توی اون به فکر خودشون هستن.از دنیایی که پره از غریبه هایی که نقش آشنا بودن و دوستی رو بازی می کنن.دوست از کلمهء دوستی گرفته شده، یعنی کسی که دوستش داری.ولی من تقریباً همهء آدمهایی که دیدم دوستی هاشون فقط در حد سلام کردن های آنچنانی و تعارفهای آنچنانی و یه سری کارهای روتین و فرمالیته بوده مثل با هم غذا خوردن، با هم بیرون رفتن و گفتن و خندیدن.و وقتی از هم جدا می شن همدیگه رو فراموش می کنن، تا باز بار بعد که همهء این آداب دوستی رو دوباره به جا بیارن.آدمهایی که خیلی راحت و سریع به خاطر منافع خودشون همه چیز رو فراموش می کنن.همیشه خودشون رو از همه کس و همه چیز مهم تر می دونن.اینها آدمهایی هستن که من می بینم.
و من متنفرم از تموم چیزهای تلخ زندگیم.از پوچی، از تلخی، از آرزوهایی که برآورده نمی شه. از شکستن ها.همه می گن باید تاب آورد، و ساخت چون اینها خودشون عین زندگی هستن نه چیزی جدا از اون.اما من نمی تونم.نه می تونم ازشون فرار کنم، نه می تونم با اونها کنار بیام، پس از اونها متنفر می شم.و تنها دریغ و افسوس من از اینه که هیچ تسلایی نمی بینم.نه از آدمها، نه از تموم اون چیزهایی که انسانیت شامل اونها می شه.
و از همه بیشتر، متنفرم از اون کسانی و اون چیزهایی که باعث شدن من متنفر باشم، که تنفر رو به روح من آوردن.جای تنفر توی روح من خیلی کمه، خیلی خیلی کم.اما جای تنفر توی قلب من نیست.و من از تنفر،از متنفر بودن متنفرم.
No comments:
Post a Comment