There's a light on in the attic
Though the house is dark and shuttered
I can see a flickerin' flutter
And I know what it's about
There's a light on in the attic
I can see it form the outside
And I know you're on the inside .... lookin' out
سلام.اين شعر امروزه.نوری در اتاق زير شيرواني، از کتابی به همين اسم اثر عمو شلبی که بين کتابهاش، کتاب محبوب منه(البته به غير از اون آقا شيره که اسمش لافکاديو بود و Shot Back!!!!)
-خب همگی خوبين؟می بينم که من دير به دير می نويسم و خوشحالم.آخه می بينم همه اش کارم شده جيغ و داد از دست همه چيز.البته جيغ و داد داره هااااا.اما خب ... چقدر گله و شکايت از در و ديوار؟؟خودم خسته شدم.می خوام طرحی نو در اندازم ... البته شايد هم ننداخنم.فعلا Revolution رو شروع کردم.اولش از آهنگها.دارم رقصهای مجار برامس رو گوش می کنم و راپسوديهای مجار فرانتس ليست.همچنين ۴-۳ تا آهنگ از Evanescene.اين خواننده فوق العاده ست.بی نظيره.يه آهنگ داره به نام Hello.اگر می خوايد گوشش کنيد بريد به اين آدرس http://www.goolih.com.از اون آهنگهای نادريه که هم Lyric ش خوبه هم آهنگش آدم رو می گيره.صدای اين بشر هم انگار ساخته شده برای همين آهنگ.خلاصه که خيلی خيلی قشنگه.در ضمن اگر کسی بخواد بدونه عمو جونش چه جور آهنگهايی گوش می ده، بد نيست.
-ماجرای شکلات خوردن ما هم جالبه هاااا.ديروز يه دوست گلم هفت-هشت-پونزده تا جعبه شکلات برام Forward کرد.من هم که عشق شکلات و اين برنامه ها.کلی دلم خواست، اما چون نمی تونستم بخورم، رفتم آشپزخونه و نزديکترين چيزی که به شکلات پيدا کردم، پنير پروسس بود با کره و نون بربری که خوردم و به حال خودم تاسف خوردم که حالا هم که شکلات دارم(چه شکلات هايی.فرانسوی ... هلندی ... واييييييی) نمی تونم بخورمشون.به جون خودم من يه بار دزد می شم می رم يه کارخونهء شکلات سازي، هممممهء همممممهء شکلاتهاشون رو می خورم، بعدش می شينم همونجا تا بيان من رو دستگير کنن(چون ديگه دلم نمی خواد از کارخونه هه بيام بيرون بس که شوکولات!!! هست اونجا).من اين حرفها رو زدم ياد کی افتادين؟؟خودم می گم.کپل توی شهر موشها.اما کپل اينهمه می خورد حد اقل چاقالو شده بود، اما من از بين خوردنيها فقط به شکلات(اون هم نه هرجور شکلاتی) علاقه دارم که چون دستم زياد بهش نمی رسه(خب نمی رسه ديگه ... من دلم شکلات برزيلی می خواد، کجا دارن؟؟ به من هم بگين برم بخرم) در نتيجه خيلی به من ظلم می شه توی اين دنيا(به دليل قاط زدن از ادامهء اين مطلب معذوريم.فقط بدانيد و آگاه باشيد که من دلم شکلات و شوکولات! می خواد).
-ديروز اتفاقاً رفته بودم وبلاگ آبی.ديدم دوباره اين دعوای زيتون و نوشی و آبی-در-ميان-اين-دوتا بالا گرفته.خب در درجهء اول با توجه به لينکهای کنار صفحهء من معلوم می شه که به کدوم جناح تمايل دارم.اما واقعاً اين دعوا بی خود و بی دليله.کامنت هايی که زيتون و آبی برای هم گذاشته بودن رو می خوندم.واقعاً نظرم داشت نسبت به هردوتاشون خراب می شد.اما .... به هر حال به نظر من اصلاً چهرهء جالبی نداره.نه اون کسی که شروع می کنه نه اونی که ادامه می ده.اين وسط آبکش هم شده آتيش بيار معرکه.هميشه يه سری آدم بيکار پيدا می شن که به پر و پای ملت بپيچن.اونها هم مرتب دارن از آب گل آلود ماهی می گيرن و به همه، مخصوصاً زيتون توهين می کنن(بگذريم که کامنت های خود زيتون هم خيلی نيشدار بود).به هر حال فعلاً که زيتون نوشته می ره مسافرت ضمن اينکه نوشته حداقل واضح ديگه نمی نويسه راجع به اين جريانات.آبی رو هم يه مدتی نمی رم تا آبها از آسيا بيفته اما کار زشتی بود.مخصوصاً آبی و زيتون که به هم پريدن.
-خيلی دلم می خواد يه جريانی که از جرج برناردشاو خونده بودم اينجا بذارم، اما فعلاً معذورم ... تا بعد به مناسبتی اين کار رو بکنم.
-از امروز من به شدت PHP می شوم.به من نزديک نشويد.
-نوهء آقای خمينی رفته عراق و يه حرفهايی بر عليه اينها زده(منظور از اينها رو خودتون می دونيد پس سوال نفرماييد).نمی دونم چرا ياد عبدالمجيد(؟) خويی می افتم.بعدش هم ياد اتفاقی که براش افتاد. به نظرم يه بازی جديد از اونطرف آب داره شروع می شه.يا حداقل حالا کم کم داره رو می شه.
-اين نادون هايی که نشستن توی دفتر روزنامه شون(بخوانيد رسالت و کيهان و بقيهء کاغذپاره ها) و از اون دور دستور صادر می فرمايند که از معاهدهء سلاحهای هسته ای بطور کامل!!! خارج بشيم، بطور قطع بدانيد که مغزشون راديواکتيو شده، البته اگر مغزی مونده باشه.
-در نهايت با يک بيت شعر از شاعر دلسوخته، خطبهء امروز را به پايان می بريم ... می فرمايد:
If I smile and don't believe
Soon I know I'll wake ... from this dream
عمو پت طرحی نو و غيره!!!