2003/08/13

Since my friend

You have revealed your deepest fear

I sentence you to do expose before your peers

!!!Tear down the wall


من از اول دوم دبيرستان، Pink Floyd گوش می کردم(و بر همگان واضح و مبرهن است که خوشحال بودم!!!).نمی دونم کدومتون تا حالا به کارهای Pink Floyd گوش کرديد.Pink Floyd کلاً چند دوره داره.اولش اون چند تا آلبوم اولشون که حالت کارهای آماتور با ابزار موسيقی الکترونيک رو داره.بعدش چند تا آلبوم جوندار و عالی مثل The Wall و Dark Side Of The Moon و Final Cut.و بعد هم که گروه متلاشی شد، باز ۲ شاخه شد.يکی راجر واترز بود که برای خودش چند تا آلبوم جدا داد(آلبوم Amused To Death تا حالا بهترين کارش بوده، يه چيزی تو مايه های Pink Floyd قديم).و ديويد گيلمور که به اسم Pink Floyd چند تا آلبوم داد(مثل Division Bell) و يه آلبوم تک به نام (About The Face).اما کار جاودانه شون The Wall بوده.ديوار، شرح سرخوردگی ها و معضلات جامعهء انگلستانه و مخصوصاً نقد سيستم آموزشی شون.اما اکثر قسمتهاش به معنای واقعی شاهکاره و قابل تعميم!!حدود ۹۰ دقيقه ست آلبومش، با چيزی حدود ۲۵ تا آهنگ.اما آهنگهاش از هم جدا نيست.اولاً طوريه که هر آهنگ با آهنگ قبليش شروع می شه(يعنی از اون فضای خالی و سکوت بين آهنگها خبری نيست).ضمن اينکه کلاً تموم اثر مثل يه آهنگه.همهء آلبوم يکپارچه ست و اگر با هم گوش داده بشه(مخصوصاً با Lyric) بينهايت تاثير گذاره.خلاصه بريد دنبال پينک فلويد که آريان به درد نمی خوره.از ديروز صبح، ۷-۶ بار The Wall رو گوش دادم.جادوييه.برای همين هم گفتم حالا که ۴-۳ نفر می آن اينجا و می خونند نوشته های من رو، يه تبليغی هم کرده باشم برای اين بنده های مخلص(Mokh Less!!!) خدا.


و اما استيفن کينگ.وحشتناک ترين فيلمی که تا حالا ديديد چی بوده؟جن گير؟ Blair Witch?هالووين؟؟ نه خيرم.به شدت در اشتباهيد.وحشتناک ترين فيلمی که تا حالا ديديد(و احتمالاً نديديد!!!)، درخشش(Shine ) اثر استنلی کوبريکه.با بازی جک نيکلسون افسانه ای.از روی کتاب درخشش اثر استيفن کينگ ساخته شده.دربارهء استيفن کينگ، نويسندهء داستانهای عجيب و استاد داستانهای Location Based:کتاب دالان سبزش تبديل به اون فيلم زيبا با بازی تام هنکس جونم شد که اسکار گرفت.قبلش هم رستگاری شاوشنک(Shawshank Redemption) جزو فيلمهای تحسين شده بوده(تو مايه های زندان.يه چيزی مثل پرنده باز شاوشنک!!!).از کتابهای استيفن کينگ، چند تا کتاب ترجمه شده که الان من منظورم ۲ تا از اونهاست.يکبی همين کتاب درخشش، اون يکی هم گورستان حيوانات خانگی(ترجمه شده:عبور از مرز جهنم!!!!!).هر دو تا کتاب به شدت ترسناک هستن.جوری که من کتاب گورستان .. رو يه بار بيشتر جرات نکردم بخونم.هنوز هم گاهی اوقات که می رم سراغ کتاب خونه م که يکی از کتابهای مورد علاقه م رو دوباره بخونم، يه نگاه چپی بهش می اندازم، اما جرات نمی کنم بخونمش.توی هردوتا کتاب، اوج کار استيفن کينگ رو توی داستانهای مبتنی بر لوکيشن می شه تشخيص داد.من زياد ادبيات داستان نويسی رو به صورت علمی بلد نيستم.از چيزهاييه که دلم خواسته دنبالش برم، اما وقت نکردم. ولی .. يه برنامه ای کانال ۴ نشون می ده.بينهايت جالبه.يکی از معدود برنامه های تلويزيون ما که نفرت انگيز نيست.توی اون با فلاسفهء مختلف راجع به فلسفه صحبت و بحث می شه.اسمش متاسفانه از خاطرم رفته.اما ظهر جمعه تکرارش رو نشون می ده.توی اون برنامه يه جا می گفت که يکی از فلاسفهء مشهور گفته: برای فيلسوف بودن لازم نيست حتماً علم فلسفه بدونيد، صرفاً داشتن عقايد محکم و قابل ارائه و دفاع کافيه.من هم دو دستی به اين حرف آويزون شدم و به همه چيز تعميمش دادم.درنتيجه با اينکه من از ادبيات داستانی سردر نمی آرم، اما چون بيشتر از خيلی از افراد زندهء دنيا!!! کتاب خوندم، در نتيجه می نويسم!!!!!.خب برگرديم سر استيفن کينگ.توی هردوتا کتابش، شخصيت اصلی داستان يه مکانه.توی کتاب درخشش، هتل اورلوک و توی کتاب گورستان ... ، اون جای عجيبی که روح شيطانی توش جمع شده. اول هردو کتاب با چند تا شخصيت خيلی عادی شروع می شه.زن و شوهر و بچه.هيچ کدوم از خونواده ها، اون خونوادهء آرمانی نيستن که معمولاً می بينيم.جک تارنس توی درخشش يه نويسندهء اخراجيه و شخصيت کتاب گورستان ...(اسمش يادم نيست.به کتاب هم مراجعه نمی کنم.لطفاً اصرار نفرماييد!!!)، يه پزشک خيلی عادی و معمولی.داستان با اينها شروع می شه و اونقدر شخصيت رو واقعی و ملموس نشون می ده که شما خيلی راحت می تونيد با اونها همذات پنداری کنيد.و بعد، زمانی که با اونها ارتباط برقرار کرديد، ... اينجاست که استيفن کينگ شروع می کنه به بدجنسی و اون مکان رو آروم آروم می آره وسط.اولش خيلی بی خطر و آروم.هتل اوورلوک توی نظر اول، يه جای رويايی به نظر می آد و اون گورستان قديمی حيوانات، بيشتر مثل اون سرزمين های کشف نشدهء داستانهای بچه ها می مونه.و بعد .. آروم آروم بازی شروع می شه.اون مکان اين آدمهای کوچولو رو ... در بر می گيره.احاطه شون می کنه.با اونها بازی می کنه و در نهايت ... فاجعه.هنر استيفن کينگ اينه که نه جن، نه دراکولا، نه هيچ موجود ترسناک ديگه ای رو خلق نمی کنه يا به کار نمی بره.روح اون مکان رو توی شخصيت ها نفوذ می ده و از اون طريق خرابکاری می کنه.مسلماً اگر توی داستان درخشش به جای جک تارنس، يه دراکولای خفن به دندونهای خونچکان و صورت سفيد می اومد سروقت وندی و دنی، هيچکس نمی ترسيد.اما شما با جک تارنس، يه الکلی شکست خورده، مطمئناً همذات پنداری کرديد، و با خودتون فکر کرديد که شايد برای خودتون اون اتفاق می افتاد، زمانی که از خشم کور شد و اون بچه رو زد و باعث شد از جايی که تدريس می کرد اخراج بشه.من دوباره شروع کردم درخشش رو خوندن و توصيه می کنم اگر می خوايد يه کتاب ترسناک باارزش بخونيد، بريد سراغ درخشش(جداً ارزشش رو داره) و اگر می خوايد از کتابی بترسيد، کتاب عبور از مرز جهنم رو بخونيد.


خب Resume من چطور بود؟اگر اون حرفه که توی اون برنامهء تلويزيونی شنيدم درست باشه، من يه فيلسوف کوچولوی ۱۹۰ سانتيمتری هستم، نه؟


خب اين بود انشايی دربارهء استيفن کينگ و پينک فلويد.اين انشا رو عمو پت کوچولو نوشته، ۳ ساله از مشهد.تا برنامهء بعد و انشای بعد، خدانگهدار کوچولوهای مهربون

No comments: