2003/08/30

- اول اولش يه خبر خوب که يه عاااالمه خوشحالم کرد ... ميترای ژيوار دوباره داره می نويسه.الان که ديدم دوباره شروع کرده کلی خوشحال شدم.ميترا اولين دوست وبلاگی من بود، اولين لينک رو بهم داد و کلی بهش مديونم.حتماً به ميترا سر بزنيد ....


-امروز روز خبرهای بده.اولش خبر ترور آيت الله سيستانی که ۸۰ نفر کشته شدن.بعدش هم غرق شدن زيردريايی روس.خبر اول که واقعاً من رو تکون داد.به همين راحتی يکی از مهمترين افراد يه کشور رو ترور کنند، اون هم اينطور وحشيانه.بعدش هم خبر زيردريايی . نمی دونم چرا راجع به زيردريايی حس عجيبی دارم.اگر فکر کنيد واقعاً تنها هستن.يه عده آدم توی يه جعبه از آهن و سيم و عقربه و درجه و يه لايه از تکنولوژي، تنهای تنها زير آبهای يه اقيانوس يخزده، جايی که با مرز بام دنيا فاصله شون خيلی خيلی کمه.گاهی بعضی از زيردريايی های اتمی می رن زير کلاهک قطبی.جايی که روزها و روزها بايد زير آب بمونن و ... اگر اتفاقی براشون پيش بياد. خب ... چند نفر رو می شناسيد که توی تابوتشون با مرگ زورآزمايی کنن؟؟


-وقتی توی سوپرمارکت اون خانومه بر می گرده روی شامپو می خونه "شامپو روزانه" و با صدای بلند به يه نفر ديگه می گه:"اين روزانه هم جالبه هااا!!! از شير و پنير توليد می کنه تاااااا شامپو"، اونوقت من نبايد بخندم؟؟؟نه جداً نبايد بخندم؟؟؟


-اين روزها دوباره تعادلم رو از دست دادم.سر هر چيز کوچکی دلم می گيره.گاهی هم بدون اون چيز کوچک ...  همينطوری دلم می گيره.دليلش رو نمی دونم ... و کاش می دونستم .... يا ... شايد هم می دونم.


-دو-سه شبه رويای يه کوه بلند باريک رو می بينم توی يه شب زير نور آبی ماه، اون دورها، جايی که زير پاهامون، بين من و اون کوهه يه دشت بزرگ سياه و ساکت فاصله انداخته.يه جور نسيم خيلی آروم رو حس می کنم که دورم می چرخه و می گذره.من هم يه کوهم.مثل اون، بلند و دور و دست نيافتنی.بعد شروع می کنم به کوچک شدن.اونقدر کوچک می شم که تبديل می شم به يه آدم روی همون کوهی که قبلاً خودم بودم. و بعد... می افتم.يه سقوط آروم و طولانی.به نظر شما معنيش چيه؟؟


-ارزش يه تار از موهای يه دوست چقدره؟؟

No comments: