2004/07/03

گاهی اوقات رويا می‌زنه به سرم. می‌شينم يک ساعت فکر می‌کنم و سعی می‌کنم يه مساله رو برای خودم حلاجی کنم و هضمش کنم.
الان داشتم فکر می‌کردم تو همين لحظه، ساعت ۱۰:۰۲ شب، ممکنه يه نفر در حال گوش کردن همين آهنگ آناتما باشه که من دارم گوشش می‌دم. ممکنه الان يه نفر همون فکرهايی از سرش رد بشه که از سر من رد می‌شه. ممکنه همون حرف‌هايی که من تو يه لحظهء خاص می‌زنم، تو همون لحظه از دهان يه نفر ديگه به يه زبون ديگه بيرون بياد. اين‌که تو يه لحظهء خاص روز چند نفر مثل من حس می‌کنند يا فکر می‌کنند.

نمی‌دونم ... هيچ وقت فکر کرديد توی اون لحظه‌ای که به يه نفر می‌گيد دوستش داريد، تو همون لحظه چند نفر توی دنيا دارن همون حرف رو به زبون‌های مختلف به هم می‌گن؟

اما فکر نکنم الان توی دنيا کسی باشه که در حال نوشتن يه مقالهء ۲۰ صفحه‌ای در مورد NET Framework. باشه :).

Ciao

پ.ن: يک فقره جوجو گم شده.

No comments: