با کسی بحث میکردم. بحث به جايی کشيد که دوستم عميقاً از نظريهاش دفاع میکرد که يه چيز ماوراالطبيعی توی وجود ما هست به اسم روح که کلاً از جسم جداست و احساسات و الهامهای ما از اون نشات میگيره. من احساس رو به عنوان محصول مستقيم يه بخش ناخودآگاه مغز میدونم. من جداً به اين معتقدم که مغز لايههای مختلف با سطوح آگاهی مختلف داره که يکی از اين لايهها خودآگاه ماست و روی باقی سطحها، لااقل به صورت مستقيم نه ديد داريم نه تسلط. هرکدوم از لايهها به صورت مستقيم يا غيؤ مستقيم روی رفتار ما اثر میگذاره. مثلاً مسلماً وقتی دستمون به يه جای داغ میخوره، اون پيآمهای حسی قبل از رفتن به بخش خودآگاه از ي] بخش ديگه رد میشن که بدون نياز به پردازش موقيعت با يه سری دستورالعمل کاملاً ساده و مشخص باعث میشه دستمون رو عقب بکشيم. از طرفی همين محرکها وقتی به بخش خودآگاه میرن باعث میشن دفعهء بعد مواظب باشيم که دستمون رو به جای داغ نزنيم. اينها دو نمونهء مختلف تاثير لايههای مختلف مغز روی رفتاره. احساس هم محصول يکی از لاي]های مغزه. درست مثل کشيدن دست که محصول بخش غريزهء مغزه. احساس هم با توجه به يه سری الگوريتم مشخص و ورودیهاش توليد میشه و به قسمت خودآگاه فرستاده میشه. مثلاً توی اون بخش احساس شما يه الگوريتم داريد که معيارهاتون برای جذابيت افراد با توجه به شخصيتتون اونجا هست. گاهی اوقات شده که میبينيم نسبت به يه نفر جذب شديم و حس خوبی نسبت بهش داريم، در حالی که نمیدونيم چرا. اما توی قسمت احساس مغز که اين احساس توليد شده، ممکنه اين حس جذب شدن نتيجهء بوی خاص عطری باشه که استفاده میکنه، به اضافهء رنگ لباسش و شايد محيطی که توی اون لحظه توش هستيد و شرايط جوی(که ممکنه با شما سازگار باشه و به شما لذت بده). اما شما هيچوقت نمیتونيأ اينها رو تشخيص بديد.
و هر لايهای توی مغز با يه سری الگوريتم کاملاً قابل تدوين کار میکنه که با توجه به ورودیهاشون عمل میکنن. و تمام اينها منظم و منطقيه. علت اينکه ما نمیتونيم ساختار احساساتمون رو بفهميم برای اينه که برای فهميدن ساختار احساسمون، بايد الگوريتمهايی که در حقيقت حاکم هر بخش هستن رو بفهميم. برای فهميدن اين الگوريتمها چند تا مشکل هست.
يکی اينکه برای فهميدنشون بايد از تمام عواملی که باعث تغيير نتيجه میشن باخبر باشيم و بتونيم اونها رو کنترل کنيم. که چنين چيزی برای ما غير ممکنه. چون عواملش برای درک انسان بيش از حد پيچيده و گسترده هستن. ممکنه جهت باد يا صداهای پسزمينه يا هر عامل غيرقابل تصور ديگهای به عنوان ورودی اين الگوريتم خروجی رو تغيير بده.
دليل ديگه اين که برای ارزيابی پارامترهای الگوريتم بايد بتونيم اثر هرکدومشون رو به تفکيک مشخص کنيم در حالی که جدا کردن اين عوامل از هم و تفکيک اثرشون غير ممکنه.
پس فعلاً با سطح دانش و ديدی که الان داريم نمیتونيم ساختارش رو بفهميم.
اما اينکه چيزی غيرمادی و ماورايی وجود داره که احساسات مارو به وجود میاره برای من مطلقاً مردوده. اون روحی که ازش بحث میشه همينهاست. همين اثرات منطقیايه که از رفتار قسمتهای مختلف مغز به وجود میآد. و البته هيچوقت نمیتونيم نتايج اين الگوريتمها رو پيشبينی کنيم و رفتار آدمها رو پيشگويی کنيم. يه مثال خوب وضع هواست. يه مسالهء کاملاً تحت تاثير قوانين فيزيک اما غيرقابل پيشبينی و درک. تا اينجاش مشکلی نيست اما همينکه تموم احساسات ما در نهايت تحت تاثير يه سری واکنشهای شيميايی توی مغز باشن بعضیها رو به شدت ناراحت میکنه.
و به نظر من اينطور قضيه خيلی جالبتر میشه. خيلی خيلی جالبتر.
نيم ساعت بعد از تحرير: يعنی واقعاً لازمه من ايييييينقدررر چرنديات به هم ببافم؟ واقعاً لازمه؟
No comments:
Post a Comment