از اول هفته میرم کارآموزی.
چقدر سخته کار کردن تو تابستون تو جايی که کارمندهاش به عطر و ادکلن به عنوان يه موضوع تجملی و غير ضروری فکر میکنن. خيلی سعی میکنم از اين مسائل در مورد آدمها بگذرم چون برام مسائل مهمتری ارزش داره، اين فکرها رو هم معمولاً از ذهنم دور میکنم، اما لااقل میتونم بگم زندگی با اين مدل آدمها ناخوشاينده، اگر غيرقابل تحمل و تنفرانگيز نباشه.
نه واقعاً بحث سر اين مسائل کوچک نيست(که البته مسئلهء کوچکی نيست، ۶ ساعت کار کردن تو ادارهای که جرات نکنی از کنار کارمند و اربابرجوعش رد بشی). بحث سر طرز فکر آدمهاست. نظر شخصی من اينه که اينها جزو تمدنه و تا وقتی ما اينطور فکر کنيم، همون چيزی هستيم که بيرون از ايران از ما تصور میشه: يه مشت بربر وحشی. حتی بالاتر از تمدن. بحث رفتارهای انسانيه. مساله فقط تميزی و مسائل شخصی نيست، مساله احترام گذاشتن به ديگرانه، و اهميت دادن به حريم شخصیشون. برای شکستن حريم شخصی يه نفر حتماً لازم نيست به مسائل خصوصيش کار داشته باشيد يا توی کارهاش دخالت کنيد. همين مسالهء کوچک هم باعث به هم زدن آرامشو تعادل آدمها میشه. به هر حال از نظر من اين روش زندگی باعث میشه انسانهای ناخوشايندی باشيم. اگر قراره توی قالب تمدن زندگی کنيم، بايد اين مسائل رو در مورد هم رعايت کنيم. اگر قراره من به عنوان يه عضو اجتماع تو يه محيط اجتماعی کار بکنم(که حاصل تمدن و پيشرفته)، انتظار دارم حداقل مسائل اجتماعی رعايت بشه، و البته خودم هم اونها رو رعايت میکنم.
و البته به هيچ وجه رعايت نمیشه.
و جالبترين قسمت قضيه اينه که اين شکستن حريمها و اين رفتار آزاردهنده به عنوان يه ارزش اجتماعی در میآد. وقتی دور و برمون میبينيم يه نفر ناراحته، اونقدر سربهسرش میذاريم که به حد جنون برسه. نمیفهميم که علیرغم همدردی و اين مسائل، گاهی اوقات يه نفر احتياج به آرامش داره. وقتی میبينيم کسی ناراحته، بالاترين کاری که میتونيم بکنيم اينه که دليل ناراحتيش رو بپرسيم و نچ نچ کنيم. هيچکس هيچوقت تلاش نمیکنه فقط طرفش رو آروم کنه. و کسی که اين رفتار ررو نداشته باشه، به عنوان يه آدم بیاحساس شناخته میشه و مورد اعتراض قرار میگيره(يه نمونهء ديگه از همون درگيریهای اجتماعی غيرلازم). اصولاً معنی سکوت رو نمیفهميم. از صحبت کردن در سکوت میترسيم. همهء ارتباطاتمون سطحی و صوريه. يه سری تظاهر بدون اينکه واقعاً کمکی به هم بکنيم و اغلب مواقع هم برای هم مشکل ايجاد میکنيم.
به اين میگن يه روش کاملاً خودخواهانه برای زندگی.
يه مشت آدم پر سرو صدا و سطحی که توی اين راهروهای تنگ تاريک خفهء اجتماعی که درستکرديم میپلکيم و به هم تنه میزنيم و هم رو خراش میديم. اين چيزيه که ما هستيم. همينه که از سنتها و اين قواعد(و بی قاعدگی) اجتماعی متنفرم. اينه که يه کامپيوتر با اشتراک اينترنت و يه اتاق ساکت رو به ارتباط با خيلی از اين آدمها ترجيح میدم.
شايد هم البته من همون چيزی باشم که خيلیها فکر میکنن: يه هيولای بیاحساس غيراجتماعی.
No comments:
Post a Comment