2004/01/04

-آهنگهاي قديمي گوش مي کنم و مي خوام اون حس اول فشن قشنگشون رو بگيرم.آهنگها از اونهاييه که از صفحهء گرامافون گرفتنش و Mp3 کردنش.
از کورس سرهنگ زاده و بنان و کلي آدم ناشناس و عجيب و غريب.
خيلي دلم مي خواد اون حس نمناکش رو بگيرم اما اين نور نارنجي ضبط اتاقم نمي ذاره.

-گناه يعني چي؟
خيلي مسخره ست! البته از نظر من!
از نظر من فقط يه مفهوم خياليه براي تحريک وجدان بعد از عملي که شايسته نيست چون عملاً تا زماني که عمل بدي انجام نشه، گناه هم انجام نمي شه.
وقتي هم که انجام شد ديگه دنبال گناه و گناهکار بودن معني نداره چون وقتي که داري اون عمل رو انجام مي دي،نسبت به انجامش وقوف کامل داري و همهء چيزهاي ديگه بهانه ست.
مهم نيست البته.چون خودم هم دقيقاً نمي دونم چي مي گم!

-دلگرفتگي؟ دلزدگي؟ ميل فرار؟ سفر؟
ديگه عجيب نيست.مرتباً در حال نشخوار شدنه!
ما هم که بلانسبت گاو!
در ضمن به اندازهء سيب زميني پوست کلفت و به اندازهء خيار پوست کلفتيم.فقط گاهي در درون خودمان اشک مي ريزيم که مهم هم نيست زياد!

-آه باران! باران!
شيشهء پنجره را باران شست.
چه کسي اما
شلوار گلي مرا خواهد شست؟؟!!

-خشکشوئي گلها: من من کله گنده!!

نکتهء تستي:
تو که مرهم نئي زخم دلم را
نمک پاش دل ريشم چرائي؟

هان؟ چرائي؟ مگه شما آدم نيستي؟ مگه از آزار دادن لذت مي بري؟ هان؟ بي ادب!(خب وقتي "نمک پاش دلم ريشم چرائي" هستي، حداقل يه خرده دعوات کنم دلم خنک شه ديگه!)

به قول دوپونت از اون هم بالاتر.خيلي زده به سرم!!

No comments: