2004/01/30

-چرا نبودم؟ خب اکانتم خراب بود!

-قاعدتاً از اينکه امتحانها تموم شده و همه با نمره هاي به نسبت خوب پاس مي شه با يد خوشحال باشم، اما نيستم.
شدم مثل خانمها که بعد از زايمان دچار افسردگي مي شن! من هم همونطور شدم!

-مساله اينه که اينقدر عميق شديم که کسي نمي فهمدمون. اونشب اميرحسين مي گفت. ديدم راست مي گه.

-به طرز بدي دچار احساس بي ارزش بودن هستم.
نه اينکه فکر کنم بي ارزشم. اما انتظار چيزي رو داشتم که نبود و الان باعث شده حالم خوب نباشه.

-يه سوال! قبل از امتحان آمار داشتم مي رفتم طرف سالن امتحان. دو تا از دخترهاي برق ايستاده بودند بلند بلند حرف مي زدند.
يکي داشت به اون يکي مي گفت: " قبل از اينکه پدر پسر شجاع به دنيا بيادف به پدر پسر شجاع چي مي گفتن؟!!"
ديدم راست مي گه. از اون روز رفتم توي فکر که قبل از تولد پسر شجاع به پدرش چي مي گفتن! شما مي دونيد؟

-هفتهء ديگه انتخاب واحده. مي خواستم براي کنسرت نگار برم تهران، همچنين به يه دليل کاري، و همچنين براي ديدن يکي دو تا دوست قديمي و جديدي، اما همه اش به هم خورد.
موندم چطور به نگار بگم! پدرم رو در ميآره :((
اما خيلي دلم مي خواست برم. خيلي خيلي خيلي حيف شد.

-در راستاي پاپوش به سمع و نظر دوستان مي رساند، اون کسي که پاپوشه رو پرتاب کرد، همونيه که اون بالاست، وگرنه هرکسي زورش نمي رسد که يک عدد عمو پت مثل ما را سوسک کند!

-حالم بده ... دلم تنگه ... دلم بدجور تنگه، بدجور ...

-اين نوشته در طول 6 ساعت و 25 دقيقه نوشته شد

Ciao

-پي نوشت:
به نظر شما اگر چراغها رو خاموش کنم و سرم رو بکنم زير پتو و چشمهام رو ببندم و خودم رو گلوله کنم، ديگه اين صدا ها رو نمي شنوم؟
تازه گوشهام رو هم مي گيرم.

-و باز هم پي نوشت:
تازگي ها دارم به يه سري جنبه هاي جالب توجه از وجودم پي مي برم.
به قول دوپونت دقيقتر بگم، دارم به يه سري از جنبه هاي جالب توجه و مزخرف وجودم پي مي برم.
حيف که مزخرفن وگرنه کشفشون هيجان انگيز بود!!

-و همچنان پي نوشت:
شدم مثل اين توپ بادي ها بود، که فوت مي کردي توش تا باد بشه، بعدش سرش يه چيزي داشت که يه در مثل يه زائده بهش وصل بود و بايد با اون درش رو کيپ مي کردي. مي دونيد کدومها رو مي گم؟
همونها که خيلي وقتها مارکهاي تبليغاتي کوکاکولا و پپسي و از اينجور چيزها دارن.
پدم مثل يکي از اونها که درش رو باز کرده باشن و هي بادش خالي بشه و خالي بشه.

-زنده باد پي نوشت:
چرا رفتي؟
دارم مي ميرم اينجا!
راستش خودم هم فکرش رو نمي کردم.
طرف برا دوست دخترش و عشق جاودانهء زندگيش اينقدر دلتنگي نمي کنه که من براي دوستم.
چرا رفتي؟
مي دوني ... تازه دارم با تموم وجودم حس مي کنم که رفتي ... حالا که ديگه نيستي.

No comments: