2003/09/29

کافينت؛ صدای عمو پت پستچی

اولش بگم اکانتم 3-2 روزی به خاطر تعميرات قطعه.برای همين من مجبور شدم بيام کافينت، چون خجالت می کشيدم از اکانت امير استفاده کنم.امير جونم ممنون بابت اکانت. D:.

آقا من ديگه انگيزه ندارم بيام آن بشم.انگيزه م ديگه نمی خواد بياد، تازه خودم هم بايأ بشينم پای درس و کار و زندگی.البته بر همه واضح و مبرهن است که من سال ديگه کنکور می دم، اما امسال می خوام برای فوق بصورت آزمايشی يه رشتهء ديگه بخونم ببينم چی می شه.شايد IT شايد هم مهندسی صنايع يا يه رشتهء مديريتی.ديگه کامپيوتر چيزی برام نداره.به هر حال فقط روزی 4 يه عاالمه وبلاگ می نويسم و نه بيشتر D: .

ديده شده بعضی ها عوض اينکه برن دانشگاه خودشون می رن دانشگاه دوستهاشون p:.نچ نچ نچ چه کار بدی !!!

چه راه خوبی برای بيرون اومدن از رختخواب D:. حالا تا آخر روز حالم خوب خواهد بيد!!

امروز جلسهء اول کلاس فرانسه ست و من تا ساعت 8 کلاس زبان تشريف دارم.حالا قبل از کلاس زبان اگر گفتيد چه کلاسی دارم؟؟ نه بچه ها!! نه سيستم عامل دارم نه الکترونيک ديجيتال ... من قبل از کلاس فرانسه ، تاريخ اسلام دارم(دانشگاه، ساعت 4-2).تااازه ... حالا اگر گفتيد قبلش چی دارم؟؟آفرين بچه های باهوش.قبل از تاريخ اسلام، معارف دارم با حجت الاسلام و و الساير موارد، ابوالقاسم خوشحال!!! خلاصه که از سر کلاس معارف بايد برم تاريخ اسلام، بعدش هم بايد از دانشگاه بدوم و در حالی که سرم پر از معرفت و اسلامه برم به اون بلاد کفر که از همه بدتره و فرانسه ياد بگيرم.

به ليلی: اگر تا حالا فقط يه حست رو کاملاً و صددرصد فهميده باشم همين نوشتهء آخرته.مثل يه خواب که وقت بيدار شدن هيچ چيز به جز يه سری صحنهء نامربوط و محو يآدت نمونده.

خداوند خود و اجداد و اقوام و دشمنان و دوستان و خلاصه همهء وابستگان کسی که SMS رو کشف!! کرد رو بيامرزاد و قرين رحمت کناد و با حوری های بهشتی همنشين کناد و خلاصه کلی مرام بگذاراد برای ايشان!!!

حتماً به خاله سوسکه سر بزنيد و مطلب آخر و مطلب ديروزش رو بخونيد:

....
رفتم سراغ مهسا ( فقط ۴ سالشه ) ...

ـ تو دوست داری وقتی بزرگ شدی چکاره بشی ؟
ـ من ميخوام انگور بشم بچسبم به درخت که وقتی باد مياد تکون بخورم ( بعد که چشمهای از حدقه بيروز زده من رو ديد سريع گفت : ) نه نه ... انگور که بشم همه ميخوان منو از درخت بکنن بخورن ... يه چيزی بشم که منو نخورن
باز خوبه به اشتباهش پی برد ... البته اينجوری که از حرفهيش معلوم بود ميخواست فقط يه چيزی بشه که نخورنش حتی اگه اون چيز مثلا ميوه درخت کاج باشه

... عمو رفت پی کارش تا وقتی ديگر که بياد کافينت(امشب بعد از کلاس زبان D:)

Ciao

No comments: