2003/09/25
های بچه مدرسه ای های سابق
آقا ما هر وبلاگی رفتيم نوعی نوستالژی غم انگيز مشاهده نموديم که ناشی از اول مهر و بازگشايی مدارس بود.هر جا می ری می بينی همه با آب و تاب و حسرت راجع به زمانی حرف می زنن که بچه مدرسه ای بودن.خمچين با لذت و عشق از زمان مدرسه شون حرف می زنن که آدم دلش می خواد يه بار ديگه بره مدرسه!!
حالا من چند تا سوال برام پيش اومده!! مگه شما همونهايی نبوديد که روز اول مدرسه نمی خواستيد بريد مدرسه و گريه کرديد؟؟
مگه شما همونهايی نيستيد که تمام مدت داشتيد غر می زديد که خانوم فلانی يا آقای فلانی بهتون مشق زياد گفته؟؟
مگه شما همونهايی نبوديد که اگر نمرهء ديکته تون از 20 کمتر می شد جرات نمی کرديد بيايد خونه؟
مگه شما همونهايی نيستيد که دبيرستان رو دودر می کرديد می رفتيد اون ساندويچ فروشی ارزونه که سس هاش مزهء رب گوجه فرنگی مونده می داد ساندويچ می خورديد؟
مگه همونهايی نبوديد که توی کلاس دائم نگاهتون بيرون پنجره بود؟؟
مگه همونهايی نبوديأ که هميشه بهترين زنگها و کلاسهاتون يا زنگ ورزش بود يا زنگ نقاشی يا زنگ تفريح؟؟
مگه شما نبوديد که وقتی پنجشنبه ها مدرسه تعطيل می شد کلی ذوق می کرديد؟
مگه شما نبوديد که وقتی تابستون شروع می شد از خوشحالی نمی دونستيد چکار کنيد و اگر دستتون می رسيد کتابهاتون رو آتش می زديد و خاکسترش رو به باد می داديد؟؟
مگه همونهايی نيستيد که از 15 شهريور با يه جور غم عارفانه منتظر اومدن اول مهر می شديد؟
مگه همونهايی نيستيد که مثل کسايی که تو مراسم عزاداری شرگت می کنن می رفتيد و کتابهای مدرسه رو می خريديد؟
...
حالا چی شه که يه دفعه مدرسه خوب شد؟؟؟ <:
ببينيد اينقده مدرسه مدرسه کرديد که من هم ياد بچگی هام افتادم و کلی دپی شدم!!!
راستی سوتی روز اول مدرسهء من می دونيد چی بود؟؟سر صف که اقای مدير داشت برای ما تازه وارد های کوچولو موعظه می کرد، اينجانب از ترس رفتم دستشويی.مادرم تا دم در دستشويی با من اومد و بعد برگشت سر صف و به من هم گفت بيا.من يه شلوار پيش سينه دار جين پوشيده بودم.از دستشويی که اومدم بيرون اومدم شلوارم رو بکشم بالا نمی دونم چطور شد انتهای پيرهنم لای زيپ شلوار گير کرد.من هم همينطور با شلواری که تا نصفه بالا کشيده بودم اومدم جلو همه وسط صف تا مامانم شلوارم رو بالا بکشه.!!!
من همونم.همون صبا کوچولو!! حالا نبينيدم که توی خيابون جوری راه می رم انگار همهء دنيا مال منه و اينطور در مورد مسائل مختلف فلسفه می بافم و سال ديگه هم قراره بشم اقای مهندش!! من همونم که روز اول مدرسه با اون وضعيت فضاحت بار!! اومدم سر صف!!!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment