2003/09/03


جهانگرد


دلم می خواد جهانگرد باشم.نه مسئوليتی داشته باشم نه محدوديتی.دوست دارم آدمهای مختلف رو ببينم.دلم می خواد "دوستت دارم" رو به زبانهای مختلف و لهجه های مختلف بشنوم.دلم می خواد طلوع و غروب آفتاب رو بين آدمهای مختلف و متفاوتی ببينم.
دلم می خواد مسافر باشم.
به يه دوست گفتم دلم می خواد يه چهانگرد گم شده باشم.پرسيد چرا؟
دوست دارم گم شده باشم، چون گم شده هيچ تعلق خاطر و هيچ وابستگی نداره.فقط وسوسهء رفتن...

وسوسهء رفتن، وسوسهء مسافر، هيچوقت تنهام نمی ذاره ....

No comments: