ديروز صبح ساعت 7 از خواب بلند شدم.
شلوارم رو دادم لباس شويی تا اطو بزنه.
صورتم رو اصلاح کردم و After Shave زدم و سوختم.
کوله ام رو تميز کردم.
جاکتابيم رو تميز کردم.
يه سررسيد نو برداشتم.
يه روان نويس نو برداشتم.
رفتم شلوارم رو از لباس شويی گرفتم.
زود لباس پوشيدم.به موقع به دانشکده رسيدم.
کلاس تشکيل نشد.
برگشتم. )):
-کلاس فرانسه ثبت نام کردم بلاخره.
-يه دوست بلاخره من رو پيدا کرد(چون گمم کرده بود و من خيلی ناراحت بودم و گريه می کردم همه ش).حالا هميشه همراهمه(با همراهم D:)(احتمالاً تنها کسی که فهميد چی می گم خودش بود :)) ).با حرف نمی تونم چيزی رو بهش بگم چون از عهدهء کلمات خارجه.اميدوارم بتونه حس کنه و بفهمه.
-ديشب تا صبح خواب کسی رو می ديدم.اين آدم رو تا حالا نديدمش.ديشب هم يادم نمی آد چه جور خوابی ديدم اما تا صبح توی ذهنم بود.صبح که از خواب بلند شدم تمام وجودم پر از اون بود.مدتها بود با همچين حس خوبی از خواب بيدار نشده بودم.
-واقعاً تا ساااااعت 8 صبح آدم بايد تو رختخوابش باشه؟؟ p:
-نبينم دلت گرفته باشه.اگر دلت بگيره، دل من هم می گيره و ديگه خيلی بگير بگير می شه. (:
-کلاس ساعت 10-8 بود من فکر می کردم 12-10 باشه.اولين کلاس داير ترم رو دودر کردم ِِِ D:
Ciao
No comments:
Post a Comment