2003/11/02

و من در حقيقت هم اکنون بسيار هاپو مي باشم!!!

-سقف اسمون خراب شده و همهء تکه هاش يکي يکي و به نوبت و با نظم و ترتيب خوردن تو سر من.
از صبح به شدت هاپو مي باشم...نزديک نشويد.خطر گازگرفتگي دارد!!!(در حقيقت خطر گازگرفتگي دارم!!)

-من روزه نمي گيرم(به دلايلي که بعداً مي نويسم، الان حوصلهء بحث مذهبي و اعتقادي ندارم).اما چون صبحانه نمي خورم و ناهار هم که به لطف دانشگاه تعطيله و اصولاً ادم غذاخوري هم نيستم(راستش يکي از کارهايي که اصلاً دوست ندارم و واقعاً حوصله ام رو سر مي بره، غذا خوردنه)، عملاً بيشتر از روزه دارهاي 2 آتشه گرسنه مي مونم، چون همون سحري رو هم نمي خورم و معمولاً تا بعد از افطار هم غذا نمي خورم.
و يکي از چيزهايي که واقعاً ازش متنفرم، بوي بد دهنه.در مواقع عادي، خب چون روزي يک بسته آدامس مي خورم، طبيعتاً مشکلي نيست، اما اين يک ماه رو، به خاطر احترام به روزه دارها(گرچه که معتقدم روزهء 99 درصدشون وقت تلف کردنه و هيچ ارزشي نداره) آدامس نمي خورم.براي همين يه قوطي قرص کوچولوي خوشبو کنندهء دهان خريدم که در طول روز مرتب مي خورم.طعمش ، سيبه و خيلي خوشطعم.و با اينکه دهن رو خشک مي کنه، اما واقعاً رايحهء سيب تا يه مدتي توي دهنت مي مونه.امروز توي راه دانشگاه، قوطيش رو از جيبم در آوردم و يه دونه گذاشتم دهنم.شب قبلش نهايتاً 3 ساعت خوابيده بودم، به شدت هم پريشون بودم، ضمن اينکه مي خواستم کسي رو ببينم که به هيچ وجه نمي خواستم ناراحتش کنم با ناراحتيم.داشتم با خودم کلنجار مي رفتم که يه خرده از اين سيستم هاپويي بيام بيرون.همون لحظه يه آقايي اومد جلو.پيرهن ارزونقيمت براق سفيد، کت و شلوار مستعمل کرم رنگ، يه کلاسور زشت زيپدار سياه رنگ دستش و مقادير معتنابهي(و بلکه بيشتر) ريش کثيف نامرتب.گفت:
-برادر ... شما روزه نيستي؟؟
-نه برادر ... از کجا فهميديد؟؟
-داشتيد روزه خواااااااااري مي کرديد!!
-من(با لبخند مليح و از اون نگاهها که جرات داري حرف بزن):بله برادر ... داشتم روزه خوااااااري مي کردم ...

برادر يه خرده نگاه کرد، من هم منتظر بودم که يه چيزي بگه تا يه خرده از ناراحتيم رو سرش خالي کنم.بعدش يه نچ نچي کرد و سرش رو مثل اون دوست شاخدارش(همون شيرده هه) تکون داد و رفت.من هم لجم گرفت صداش کردم:
-برادر ...
-(برگشت نگاه کرد)...
-به مادر سلام برسون ...(همراه با يه دونه از اون لبخند هاي دونقطه دي)

برادر مثل شلغم سرخ شد و من هم برگشتم و اومدم.نمي خواستم اذيتش کنم، چون با اون فکر محدودش کار درست رو انجام مي داد.اما واقعاً کلافه بودم.حالا هم پشيمون نيستم.
نمي دونم چرا اينقدر بعضي ها اصرار دارن حماقتشون رو به رخ بقيه بکشن.

-بين کساني که من مي شناسم و روزه مي گيرن، تنها کساني که من روزه شون رو قبول دارم اينه و اين(اين يکي لينک نداره ... خب به من چه!!!)

-اگر کسي دعا بلده و حاضره براي من دعا کنه، بدجوري بهش احتياج دارم ...

No comments: