2003/11/16

-آقا من به يه نتيجه ای رسيدم که به خودش خيلی موهومه، و حتی شايد موهومتر. و اون اينه که اون دلتنگی و دلگيری عصر های جمعه، فقط مخصوص روز جمعه ست نه روز تعطيل.وگرنه امروز که روز تعطيل بود هيچ اتفاق موهومی به خودش اتفاق نيفتاد.درس خوندم.رياضی با ابجی کوچولو کار کردم.الان هم دارم يه داستان برای سايت بعد هفتم ترجمه می کنم(لينکش اين گوشه هست ...)

-بلاخره يه چيزی پيدا کردم که واقعاً ترجمه کردنش رو دوست دارمنه ترجمهء زبان تخصصيه نه برنامهء رژيم غذايی مادربزرگ محترم.وقتی ترجمه اش تموم شد فکر می کردم هيچوقت از افسردگی بيرون نميام.همه رو به شکل شير يک درصد چربی و مربای بدون قند می ديدم ... مربای بدون قند؟؟؟ واقعاً يعنی می شه تقدس مربای توت فرنگی رو شکست و بدون قندش کرد؟؟

-يه نوار به من داده ، روش نوشته "ساز نو، آواز نو".خواننده اش هم شهرام ناظری.بعدش من گذاستمش توی ضبط و روشن کردم.يهويی Shane شروع کرده به خوندن Fool Again.خب عزيز من می گفتی يه طرفش WestLife ضبط کردی که من اينطوری يکه نخورم.اخه من چی بگم به تو.

-ببينيد وبلاگ چه چيز خوفيه.تا قبل از اينکه کنجکاوی بيش از حد که داشت منفجرش می کرد، منجر به پيدا شدن وبلاگ من توسط اين خانوم دزيره خاتون فک و فاميل شاعر نويسندهء ما بشه، اين خيال می کرد مثلاض من يه آدم خشک بی احساس خشک خفن می باشم.اما الان که وبلاگم رو می خونه تازه داره می فهمه که من چقدرررررررر پسر گل و ماهی بودم.اين هم از فوايد وبلاگ.

-هميشه خودم رو مثل يه کوه سنگی سخت میديدم که محبت ادمها مثل جريان آب به سختی سختی سختی توی من نفوذ می کنه تا به قلبم برسه، و زمانی که به قلبم برسه، مطمئناً بيرون نمی ره.منتها يکی پيدا شده مثل متهء حفاری داره می کنه و می ره جلو.يه خرده می ترسم.يه خرده برام عجيبه.اما خب ... بزرگترين سوال اينه که اين اتفاق خوبه يا بد ... بدجوری گير کردم.

-می دونی اون روز چهارشنبه چی فهميدم؟؟ مزهء بارون می دی، و بوی عسل.بوی خاک بارون خورده.بوی چمن کوتاه شده.فکر کنم تنها چيزی باشی که به شکلات ترجيحش می دم (End رومانتيک و اينا بود اين حرفها).

-در عشق تو ام نصيحت و پند چه سود؟           زهراب چشيده ام مرا قند چه سود؟
گويند مرا که بند بر پاش نهيد            ديوانه دل است، پام بر بند چه سود؟

Ciao

No comments: