2003/11/27

آقا من در حاشيهء مراسم يه چيزي رو خدمت سروران عزيز و ميهمانان گرامي و عموم امت مسلمان و شهيدپرور و حتي نپرور عرض کنم.
اين يکي دوتا مطلبي که نوشته بودم اين آخري ها، باعث شد بعضي از دوستهام فکر کنن خداي نکرده مي خوام راست راستکي خودم رو بکشم.
من همينجا قاطعانه و اينا عرض مي کنم که مگه جونم رو از سر راه آوردم که خودم رو بکشم؟
منظور من از مرگ همه چيزه به جز مرگ جسمي.خيلي راهها هست که ممکنه يه نفر بميره، اما کالبدش و جسمش زنده باشه.به هر حال من وقتي از مرگ حرف مي زنم، منظورم يه جور ... چطور بگم .. حالت Stand By مي باشد که از اين احساسات و افکار ديوانه کننده نجات پيدا کنم.
وگرنه، دلايل خيلي زيادي دارم که بخوام اين کالبد بيچاره رو زنده نگه دارم.يکيش(با کمال شرمندگي) خودخواهي و غرور محضه.اينکه فکر مي کنم حيفم، براي مردن و نبودن!!
آخرش(حالا جدي) هم اينکه به نظرم تظاهر به خودکشي(منظورم خودکشي راستکيه) و اصولاً حرفش رو زدن، خيلي کار مسخره ايه.يه جور بچه بازي يا لوس بازي براي جلب توجه.
به هر حال مطمئن باشيد، اگر بخوام اينطوري توجه کسي رو جلب کنم، جدي جدي خودم رو مي کشم، نه اينکه بيام حرفش رو بزنم.
تازه انقده خوبه اينطوري ... حسابي توجه همه جلب مي شه، حتي روزنامه ها.تيترشون رو هم مي تونم مجسم کنم:
جواني به جرم قتل دستگير شد

جواني که با همدستي خود ، خودش را به قتل رسانده بود، راز جنايت را فاش کرد.
اين فرد در نقشه اي بيرحمانه خود را به طرز فجيعي به قتل رسانده و پس از تکه تکه کردن جسد خود با ساطور و تبر و اره و کارد ميوه خوري و چرخ گوشت و اينا، آنرا توي سطل آشغال ... ببخشيد ... درون سطل زباله انداخته و جلوي در گذاشته و راز جنايت توسط رانندهء آشغالانس محلي کشف شده و پرده از راز جنايت برداشته شده است.تلاش براي کشف انگيزهء اين جنايت مخوف و حتي زنجيره اي ادامه دارد.براي اطلاعات بيشتر، به بخش حوادث، صفحهء 13 مراجعه کنيد
....

به هر حال شرمندهء رفقا که نا اميدشون مي کنم، اما ما مردني نيستيم که نيستيم، مگر در داخل و درون خودمون.

و سپس ... حالم بده.دورهء هاپوئيت گذشته، حالا به مرحلهء افسردگي و پوچي رسيدم.غريبه که نيستيد(نيستيد؟)، حس مي کنم توي قلبم يه حفرهء خالي عميقه. و همونه که داره من رو مي خوره و مي جوه.
يه نفر پيدا بشه اقلکاً دلش براي من بسوزه که اينقدر طفلکي شدم ديگه.بله ... بعله ... بعععععله ... با خود شمايي هستم که داري مي خوني.دلت بسوزه ديگه ... دهه.
اما يه جوريم.به قول مادر بزرگم ته دلم روشنه(اين ته دل کجاست؟ هر جا هست حتماً هنوز برق اختراع نشده يا برقش رو از ايران گرفتن که هي قطع و وصل مي شه).اميدوارم.به اينکه آخرش خوبه.
نمي تونم اميدوار نباشم.بايد باشم.و همه چيز بايد خوب تموم بشه.

به هر حال واقعاً متاسفم که يه عده اي رو ناراحت کردم و نگران.

No comments: