2003/12/13

-دريادار شمخاني گفته مي خواد قايق پرنده درست کنه.
هرکس يوگي يا دوستان رو ديد لطفاً بهش بگه.سلام من رو هم برسونه بگه دلم براي اون و سرنديپيتي تنگ شده.همينطور هم براي اون آقا شيره که تو باغچهء حيوانات بود و اسمش بود جعفري!

-پست قبل رو اصلاح مي کنم.
اصلاً چه ارزشي داره که شاعر باشي يا فيلسوف.چه ارزشي داره شعر بفهمي يا فلسفه؟ چه ارزشي داره؟
اصلاً ارزش يعني چي؟
گاهي اوقات از کلمهء ارزش بدم ميآد.چون بي ارزش ترين و مبتذل ترين کلمهء دنياست.
مهم خوب يا بده.حالا چه خوبي يه بدي نمي دونم.فقط حس خوب يا حس بد.شايد هم حس نه خوب نه بد.حس معلق بودن، حس بي وزني!
به هر حال هيچ کدومشون هيچي نيستن.نه شاعر نه فيلسوف.
سهراب هميشه سهراب بوده نه شاعر.هيچوقت شاعر نديدمش.يا مثلاً مولوي تو ديوان شمس رو.يا حتي حافظ رو.
شاعر مي شه به اين هايي گفت که تازه اومدن.استعداد دارن، خيلي هم زياد.اما فقط بلدن شعر بگن.
حالا اگر يکي بپرسه سهراب چکار مي کرده، من نمي تونم جواب بدم.فقط مي دونم شعر نمي گفته.
اصلاً شعر گفتن با اراده ست.اما سهراب از خودش اراده اي براي نوشتن هشت تا کتابش نداشته.فقط يه نفر بهش گفته برو بنويس.
شايد نور مي خورده، اما شعر نمي گفته.

-ديشب سرد بود.من هم الکي لج کردم که بخاري نذارم تو اتاق.مادرم گفت 2 تا پتو بکش.اما به خاطر ترس از خفگي نکشيدم.
صبح ساعت هفت ابجي کوچولو بيدارم کرد ديدم کله ام رو کردم زير پتو دارم مثل سگ مي لرزم!

-اصلاً چه ايرادي داره بگم مثل سگ مي لرزيدم؟؟
مطمئناً موقع حرف زدن اينطوري صحبت نمي کنم، اما خب .. وقتي اينجا هستم بايد با کلمه ها احساسم رو رو اين ديواره ثبت کنم و هيچ چيز بهتر از اين اصطلاح مفهوم رو نمي رسونه!.
پس همون که گفتم.تا صبح مثل سگ لرزيدم.

-اين خط تيره ها که من اول پاراگراف ها مي ذارم شما رو ياد چي مي اندازه؟ من رو که ياد چوب ته پشمک مي اندازه.البته مطمئناً تا حالا پشمک تلخ و تند نداشتيم!

-حالا فهميديد چرا دير به دير پست مي کنم.
حالا شايد از اين به بعد زود به زود هم پست کردم.
اما خب ... انتظار هرگونه اتفاق محير العقول رو اينجا داشته باشيد.
اگر قرار باشه اينجا هم خودم نباشم، اونوقت واقعاً مايزربل هستم.

-آخري:
رفتم وبگردي ببينيد چي پيدا کردم.
شکلات تلخ.شايد هم قهوه با کافئين زياد.
به هر حال
Elle est amere

Ciao

-چی شده؟از من ترسيديد؟ چرا کسی کامنت نمی ذاره؟؟

No comments: