2003/12/15

-کساني که مي کشند درنده و وحشي نيستند.
کساني که سر لاشه و مردار مي جنگند شايستهء اين لقبند.

-اين هم يکي ديگه از عادت هاي من که کساني رو که دوستشون دارم اونقدر به خودم فشار مي دم که له بشن.
يا به قول تو خفه شون مي کنم.
فقط يه چيزي هست!
ببين من هر کسي رو له نمي کنم.
براي له شدن بايد وقت قبلي گرفت.تازه تا الان تو دومين يا سومين نفري هستي که له شدي(يا حداقل پتانسيل له شدن رو داشتي).
بعدش هم هي مي گفتي رابطه مون اينطوري نيست و اونطوري نيست.من هم قبول دارم نيست.اما .. عادي هم نيست.دقيقتر بخوام بگم، يه جوراييه!
حالا اين جور ها چه جورين خودم هم نمي دونم اما خب ... يه جوراييه ديگه!

-If you love some body
You should set them free
But sure it's hard to do

-چقدر ناراحت مي شم که به دوست داشتن من مي گي لطف کردن!
اگر هم لطفي باشه، لطفيه که من به خودم مي کنم، وگرنه براي تو که چيزي به جز حس خفگي نداشته )):
مي دونم که اون جريان ترس باز هم از همون تيپ هايي بود که آزاديت رو مي گيره و اعصابت رو خرد مي کنه.
اما واقعاً اين دفعه گفتنش خيلي فرق داشت.يه حقيقت ساده بود که قرار نيست از اين به بعد روي تو تاثير بذاره!
مثل اينکه گفته باشم اگر امروز خيس شدي بدون که بارون اومده!

-به خاطر همين غافلگيري هاي شيرين هم که شده بايد به آقاي عبدي، مسئول ترياي مهندسي مدال طلا بدن.
از همونا که مي دادن به معاون کلانتر، بعد پرده مي افتاد روي پاش!
اينکه يه لحظه بين تموم اون منظرهء جلوت فقط دو تا چشم مي بيني که مي خندن و مي درخشن.
خدا با من خيلي مهربونه.و من همينجا ازش تشکر مي کنم.

-باز زدم تو مايه هاي احساس شاعرانه!

-يه بار رفتم جلوي پنجرهء باز تو هواي سرد.
قبلش اصلاح کرده بودم و ژل افترشيو زده بودم و حسابي پوست صورتم صاف و خنک بود.
رفتم صورتم رو گرفتم تو هواي سرد.گذاشتم اون خنکاي هوا با اون سرماي مخصوص ژل ترکيب بشه.بعد تيغ خشک رو کشيدم به صورتم.
هنوز هروقت صبحهاي سردف بعد از اصلاح از خونه مي رم بيرون، دقيقاً اون تيغ رو روي صورتم حس مي کنم.
گاهي اوقات احساس کلي ام هم همينطور مي شه.مثل اون حس تيغي که روي پوست سرد صاف ديگه خرت خرت هم نمي کرد.يه جور صداي صاف مي داد.
الان هم حسم همونه.

-صدام رو ديديد؟با اون ريش و اون قيافه.توي اينترنت عکسش رو انداخته بود که داشتن بازديد پزشکيش مي کردن و يه نفر داشت با چراغ قوه پزشکي توي دهنش رو نگاه مي کرد.
با اون وضع به نظرم اومد اونقدر محکم از اون بالا خورده زمين که همهء دنيا صداش رو شنيدن!
يه لحظه با تموم جناياتش دلم به حالش سوخت.دلم خواست با يه بمب بدون اينکه حتي بفهمه، همون لحظه که غرق در اون تصورات جنون آميزش بوده مرده بود.
بعضي تصوير ها نبايد بشکنه، حتي اگر تصوير يه ديکتاتور قاتل و يه جنايتکار کم نظير باشه!
براي همين چيزهاست که گاهي از دنيا متنفر مي شم.
اين عدالت چرخ گردون نيست، پستي و مسخره بازي تلخشه!
همهء اين کارهاش يه بازيه براي خنديدن تا سرحد مرگ!

-اول بگم من مدتهاست مطلقاً تلويزيون نگاه نمي کنم.به دليل برنامه هاي مبتذل و بي محتوا و البته نفرت عجيب من از آقاي لاريجاني!
امشب داشتم از جلو تلويزيون رد مي شدم يه سريال فکر کنم داشت نشون مي داد.يه مادر سنتي با اون قيافهء احمقانه داشت به پسرش با يه تيپ قيافهء نور بالاي مملو از ريش پيشنهاد مي داد که بره و يه دختره رو ببينه براي پسند و ازدواج و اينکه اين يکي مثل اون 20 تاي قبلي که ديده نيست و اينا!پسره هم در اومده بود که نه! اصلاً نمي خوام! و اينا(خيلي دلت هم بخواد! بي مزهء لوس!)
در راستاي اين صحنهء مبتذل چند نکته قابل ذکر است:
يکي اينکه من گير دادم به کلمهء مبتذل!
دوم اينکه ببينم! مگه دختر ها جنس تو بقالين که مادر محترم و سنتي و با IQ به غايت پايين و با اون لحن احمقانه برگرده بگه رفتم برات يه دختر پسنديدم.
من نمي فهمم اين چه طرز فکريه که دخترها رو به عنوان جنس پشت ويترين نشون بدن که هر پسري که خواست بره ببينه و برشون داره يه خرده دستماليشون کنه آخر اگر خوشش نيومد بندازدش کنار و بره؟؟دختره هم فقط بلد باشه در حدود اسلامي و کاملاً رعايت شده عشوه بياد و بله بگه و گلدوزي کنه و از هر انگشتش يه هنر بريزه!
من نه فمينيستم نه از اين تيپ هاي فمينيستي خوشم ميآد اما اين ديگه حرف حقه!

بعدش من فکر مي کردم گذشت اون دوره اي که بچه هه مي رفت پي خل بازيهاش.مادره هم توي در و همسايه پرس و جو مي کرد برا يه عروس خوب و خونه دار و "از هر انگشتش چندين هنر مي ريزه".
فکر مي کنم تموم شده دوره اي که آقايون محترم به محض اينکه 30 سالشون شد و شروع کردن به ميانسال شدن يا اينکه موهاشون شروع کرد به ريختن، يا يه خونه و يه ماشين خريدن، راه بيفتن دوره و اينقدر خواستگاري کنن تا آخر يکي راضي بشه دخترش رو بهشون بده!
ناسلامتي عصر ارتباطات و دهکدهء جهانيه ها!
اون 100 سال پيش بود که پدره تا پسرش 16 سالش شد فوري يه عروس براش دست و پا مي کرد و پسره هم تا برا خودش کسي مي شد و حاج آقايي، ميرزايي چيزي مي شد مي رفت 4-3 تا زن ديگه مي گرفت.
الان تا جايي که من مي بينم اکثراً قبل از ازدواج با هم آشنان و دوستن و يه چيز کوچک واقعاً بي اهميتي! به نام عشق هم هست اين وسطها.نه مثل 100 سال پيش که طرف ازدواج مي کرد و چون هيچ راهي نداشت مجبور مي شد عاشق زنش بشه! آخرش هم يا ديوونه مي شد يا توي زندگي کرم مانندش اينقدر وول مي خورد که تو روزمرگيش فسيل مي شد.
فکر کنم گذشت دورهء اين تفکرات مبتذل(باز هم مبتذل!)
اما ظاهراً هنوز اين تو کلهء اقايون محترم فرو نرفته!
چه، تا زماني که فکرشون مشغول کشتن و غارت کردن و استثمار کردن مردمه، ديگه اين حرفها کيلويي چنده؟!!

اه اه! واقعاً حالم به معناي ولقعي به هم مي خوره از اين جعبهء جادو!

-در راستاي جعبهء جادو!
مثل اينکه بلاخره مخ باباهه خورد و قراره در روزهاي آتي ماهواره بگيريم.
بلاخره مثل اينکه يه خرده از اصول اخلاقيش کوتاه اومد.
البته يه شايعه هست که علت کوتاه اومدن شخص شخيص بابا خان ما فوتبالهاي داغ آتي ست.من که نمي دونم، گردن هرکسي که گفته!
خلاصه از اين به بعد فقط Vox و MutiVision و بهتر از همه Tv-5 فرانسه و BBC International.

No comments: