2004/05/12

-آخ جون دپرس!

يه مواقعی هست که دلت می‌خواد يه نفر کنارت باشه و فقط حرف بزنی و حرف بزنی.
بعدش فکر می‌کنی می‌بينی کسی نيست. نه اين‌که در حال حاضر کسی نباشه. اين‌که اصولاً کسی نيست که هيچ‌وقت بخوای هيچ‌چيز رو بهش بگی.
بعدش اينقدر حست خوب می‌شه، اينقدر کيف می‌ده!

-پاک کن

و بعد مثل من می‌افتی به هذيان گويی.
شروع کردم به نوشتن يه داستان(حدود ۳۰ تا تا حالا نوشتم، يکی از يکی مزخرف‌تر!). دو صفحه نوشتم بعد پاکش کردم. بعدش راجع به تعصب نوشتم. راجع به تعصب روی مال و جان و زندگی و کشور و ... . و اين‌که همهء اين‌ها چقدر پوچه. و باز هم پاک کردم‌شون. و بعد راجع به فرق‌های آدم‌ها نوشتم. اين‌که آدم‌ها رو می‌شه روی محور افقی حرکتشون داد، اما هيچ کس رو نمی‌شه روی محور عمودی بالا و پايين برد. همه توی يک سطحيم. يه حتی اگر توی يک سطح نباشيم، چون توی يه دستگاه مختصاتيم نمی‌تونيم راجع به جايگاه خودمون اظهار‌نظر کنيم. و اون رو هم پاکيدم. حالا اين‌ها رو می‌نويسم تا بذارم بمونن.

-هيچ

چقدر از آدم‌هايی که ادبيات و فلسفه و علم و حتی چيزهای کوچکی مثل لباس و سيگار و مزخرفاتی مثل اين‌ها رو بار خودشون می‌کنن تا با بقيه متفاوت باشن، متنفرم. يه مشت انسان بی‌ارزش ... مطلقاً بی‌ارزش. نمونه‌های تاسف انگيز ناآگاهی از همه چيز، و اول از همه و بيشتر از همه خودشون.

-طرز تهيهء سريع هاپو در مايکروفر

و من انسان آرامی هستم، بسيار آرام مگر در چند حالت. ولی راحت‌ترين روش تبديل من به هاپو، پا گذاشتن بدون دعوت به محدودهء شخصی من و بدتر از اون، به هم ريختن‌شه. که من رو در اسرع وقت تبديل می‌کنه به کم کمش يه انسان عبوس بداخلاق بی‌توجه.

کارستان

وقتی تعداد کامنت‌ها از ۶و۷و۸ به ۰و۱ می‌رسه، به خودم اميدوار می‌شم که کار بزرگی کردم و نبوغ تازه‌ای به خرج دادم. ضمن اين‌که حدود ۴۰ نفر ويزيتور ثابت دارم که تقريباً هرروز اين‌جا رو می‌خونن. اين يعنی چی؟

No comments: