2004/05/25

-يه نفر توی سايت يه مصاحبه پرينت گرفته بود. فقط قسمت اخر کاغذ پاره شده بود مونده بود.
نوشته بود:

-شنيدهام برخي از مطبوعاتيها پيادهنظام دشمناند. شما چرا پيادهنظام دشمن شديد؟
- راستش ميخواستيم سوارهنظام شويم، امكانات نبود، پيادهنظام شديم!!
خنديدم.

-ضربهء نهايی
آقا Final Cut گوش میکنيم، گوش کردنی!

-سنت پيامبر! :))
اين روزها ورودی ۷۹ کامپيوتر و احتمالاً ورودیهای ديگه، جون میده برای رفتن و خنديدن. آقايون و خانمها يه دفعه يادشون افتاده که دارن فارغالتحصيل میشن(البته شايد ۶۰-۵۰ درصد بچه ها ترم آينده فارغ میشن. اما به صورت روانی ما فارغالتحصيل اين ترم حساب میشيم). بعد يادشون افتاده که ازدواج سنت مقدس و ايناست و کلی حساب-کتاب میکنن. خانمها به آمار نگاه میکنن و میبينن يه ميليون پسر کم میآد. پس بايد بجنبن. از طرفی آقايون هم که مهندس شدن حالا يادشون میافته که دلشون میخواد همسرشون هم مهندس باشه و باکلاس و اينا و کجا بهتر از دانشگاه میتونن يه "خانم" برا خودشون پيدا کنن؟

امروز يکی از بچههای محجبهء کلاس رو ديدم که شايد من توی اين ۴ سال، ۴ بار قيافهاش رو نديده باشم. من کلاً به جز يکی-دو نفر از چادریهای ۷۹، اسم باقیشون رو نمیدونم و کاری به کارشون ندارم. اما خب، قيافهء اکثرشون رو ديدم و مثلاً وقتی يکیشون رو ببينم میتونم بگم اين رشتهاش کامپيوتره!! اما اين رو مطمئنم که ۴ بار نديدمش بس که خودش رو میپوشوند. بعد امروز همچين چادر رو داده بود عقب و ارايش کرده بود که منی که اکثراً زياد به دور و برم توجه نمیکنم و بعدش هم معمولاً متوجه نمیشم که يه دختر آرايش کرده يا نه(يا احياناً اينکه چه نوع آرايشی کرده. بعضی از دوستان! که میتونن نوع مواد ارايشی رو هم بگن) کاملاً متوجه شدم. و البته انگشت حيرت به دندان گزيدم و متعجب گرديدم و اينا!
از طرفی دور، دور خواستگاريه! میبينی طرف تا ديروز سرش تو کتاب بود و اصلاً نمیدونست دختر چيه و کيه، حالا داره با خانم فلانی خصوصی ميون اشجار بیبرگ و بابرگ(يادتون بياد از فيلم "ناصرالدينشاه، آکتور سينما"ی مخملباف و همسر آقای هاشمی عکاسباشی که کجا ايستاده بود!) قدم میزنه و حرف میزنه.
يا اون يکی که از در دانشکده صدای خنده و داد و بيدادش میاومد، يه دفعه تريپ عاشقی و دپرس و فکر معاش اومده. سر در گريبان راه میره و فکر جواب خانم فلانیه(يه خانم فلانی ديگه رو میگم. با اون اولی فرق داره!). خانم فلانی شمارهء ۳ که قبلاً به پسرها مثل پرندگان سر شاخ و برگ درختان نگاه میکرد(لازمه بگم خانم فلانی۳ شکارچیه و پرندهها رو با تير میزنه :)) )، حالا میآد يه دفعه وسط حرف ماها و شروع میکنه مثل دوست قديمی ۴ ساله با ما به بحث و شوخی! و به قيافهء ماها هم که (مثل جوجهء همون پرندههايی که قبلاً بوديم) دهنمون باز مونده هيچ توجهی نمیکنه.
خلاصه اين روزها اکثراً يه قدم زدن در گروه باعث باز شدن روحيه و تفريح میشه اساساً.

آخرش اين رو هم بگم که نمیخواستم کسی رو مسخره کنم، مخصوصاً همکلاسهای چادريم رو. اينها رو به شوخی نوشتم، اما واقعاً اين عوض شدن رفتار میتونه سوژهء خوبی برای يه محقق باشه. اينکه تربيت اجتماعی ما و شرايط اجتماعیمون اينطور باشه که بخوايم صرفاً ازدواج کنيم، بدون اينکه بدونيم واقعاً حتی معنی يه عمر زندگی کردن با يه نفر چيه. بدون اينکه بدونيم دنبال کی و چی هستيم و کی میخوايم ازدواج کنيم. دوستی دختر و پسر هم که فعلاً بنا به قوانين جبر آخوندی ممنوع و حرام و اينا میباشد. باقیاش هم که شده سنت. سنت. سنت مزخرف. مثل همون چيزی که تلويزيون آقای لاريجانی سابق- ضرغامی فعلی مرتب تبليغش رو می کنه: يه مادر با قيافهء احمقانه و اون محبت اغراق شده(ء باز هم احمقانه. البته روی صفحهء تلويزيون) که به پسرش میگه میخوام عروسيت! رو ببينم.
متاسفانه از طرفی مذهب و حجاب و چادر هم باعث شده که دخترهای محجبه از خيلی چيزها عقب بمونن، و توقع پرينس چارمينگ رو هم داشته باشن. منظورم از خيلی چيزها، همون مفاهيميه که توی زندگی امروز ناچار از پذيرفتنشون هستيم. خانم مهندس کامپيوتره. بعد هنوز نمیتونه به يه پسر سلام کنه. بعد مثلاً قراره به عنوان يه مهندس تحصيل کرده و فارغالتحصيل بهترين دانشگاه دولتی غير تهرانی(با پوستهء براق تو خالي عنوانش) بره مشغول به کار شه. با هر تيم برنامهنويسی که بخواد کار کنه بدون شک همکار مرد هم خواهد داشت. شرايط تيمهای برنامهنويسی هم طوريه که بايد ارتباطشون کاملاً نزديک باشه. حالا حساب کنيد ببينيد چی میشه.
اينها متاسفانه واقعيتهای خجالتآور جامعهء ما به حساب میآد که حمايت رسمی آخوندها و وابستگانشون هم پشتشه. کلی هم براش تبليغ میشه. توی سريالها خانم چادری زيبای گريم شده رو نشون میدن که مثلاً شده دای-هارده(مونث دای-هارد)! و با يه مرسدس الگانس با سرعت ۲۵۰ کيلومتر در ساعت دنبال مثلاً سردستهء اسرائيلی-آمريکايی-وغيرهای ... تبهکارها کرده. و اين رو نشون نمیده که توی واقعيت خانم يا بايد چادرش رو بچسبه يا فرمون رو!

و يکی هم نيست به من بگه آخه مصلح اجتماعی! جامعه شناس! استاد! کی به جنابعالی گفته نظريه بدی؟!

No comments: