2003/05/01


و من خدايی دیگرگونه آفريدم


یه جایی خوندم که توی شیراز زنهای روبنده دار جلوی نورچشمهای حافظ و سعدی رو می گیرن و ضمن ارشاد ملایمشون(دیگه مثل اصفهان، خشانت به کار نمی برن)، یه جزوه بهشون می دن در ملامت و مذمت موسیقی و حرام بودن اون و اینکه روز قیامت توی گوشهایی که موسیقی شنیده باشن سرب مذاب می ریزن.
یه چیزی یه جایی خوندم راجع به موسیقی که اینجا به قلم خودم(چون فقط قسمتهای اصلی متن یادمه) می نویسم.
و خداوند کالبد انسان را از خاک سرد و پست آفرید،و گل را به قالبی خالی بدل کرد.آنگاه پاره ای از روح خود را جدا ساخت و آنرا فرمان داد تا ....نه اصلاً به زبون خودمون می گم.
خدا کالبد آدم رو که درست می کنه، خب یه پوستهء توخالی بوده.بعدش یه قسمتی از روح خودش رو جدا می کنه بهش میگه بیا برو توی این کالبده می خوام درش رو ببندم بشه انسان، روحه می گه نمی خوام.خدا می گه بیا برو این تو می خوام آدمش کنم، می گه نه.هر چی می گه بیا برو این تو من کار و زندگی دارم به خرج روح نمی ره که نمی ره.هی همش می گه این گل و خاک پست چیه من برم این تو الکی زندانی بشم،اصلاً هم نمی رم.خدا که می بینه روحه به هیچ صراطی مستقیم نیست می آد توی کالبد موسیقی جاری می کنه.روحه هم همینطوری برای اینکه دور هم باشیم داشته برا خودش می چرخیده،خدا صداش می کنه بهش می گه بیا برو این تو ببین چه خبره، این صدای موسیقی از کجا می آد.روحه هی دور کالبد می چرخه،هی اینور اونور می کنه، بعدش می ره توی کالبد ببینه موسیقیه از کجاست خدا در کالبد رو می بینه و اون مجموع گل و روح می شه انسان.و هنوز هم که هنوزه روح داره دنبال اون موسیقی ازلی می گرده.البته روایتها مختلفه، بعضی ها می گن هنوز نفهمیده چی شده که داره به این شدت دنبال موسیقی می گرده که زودتر از این کالبد بیاد بیرون، بعضی ها هم می گن فهمیده اما برای اینکه طبیعی کنه هنوز داره دنبال موسیقی می گرده.یه جور تلاش شدید از روی ناامیدی که می خواد به خودش بقبولونه که وقتی سرچشمهء موسیقی رو پیدا کرد از این قفس می آد بیرون.به هر حال همیشه، هر جا که باشیم، توی هر مقطع زمانی زندگی و هر شرایطی، تو یه قسمت زندگی ما موسیقی شنیده می شه.زمانی که هنوز جنینی و توی بطن مادر، صدای قلب مادرت رو می شنوی.وقتی نوزادی همیشه وقتی سرت روی سینهء مادرته و صدای قلبش رو می شنوی، آروم می شی.و بعد، همیشه دنبال موسیقی هستی.حتی وقتی هیچ صدایی نمی آد، خیلی وقت ها، حتی به صورت ناخودآگاه، بدون اینکه خودت متوجه باشی یه صدا، یه آهنگ مرتب داره تو ذهنت تکرار می شه.موسیقی خالص ترین و بی واسطه ترین جلوهء خداییه که توی قلبهامون داریم.
حداقل خوبه که هنوز بعضی از لذت ها رو می تونیم برای خودمون نگه داریم.خوشحالم که اون انسانهای خشک و دگم، لذت موسیقی رو درک نمی کنن.مهم نیست از چه جور موسیقی لذت ببری.مثل من از کنسرتو ویولون های پاگانینی، مثل حامد از WestLife و J-Lo، مثل علی از Metallica ،مثل خواهرم از آریان و منصور و BlackCats یا مثل اون راننده تاکسیی که بارها توی ماشینش نشستی از آهنگهای جواد یساری(یصاری؟؟!! املاش رو بلد نیستم).مهم اینه که هممون از موسیقی لذت می بریم.و این لذت جاودانه است.
پس خوش به حال ما که خدامون اینقدر زیباست که توی موسیقی تجلی پیدا می کنه.خوش به حال ما که خدامون از خدای اونها مهربون تره.
من به خودم افتخار می کنم که خدایی رو که اونها با ۱۰۰۰ بار گشتن به دور کعبه و ۱۰۰۰ شب بیدار موندن، بهش نمی رسن،من توی ارتعاشهای سیمهای ویولن، توی ضربه های سیمهای گیتار و نظم لطیف صدای پیانو، بهش می رسم.به خدای خودم می رسم.خدای من خدای خوبیه، خدای مهربونیه، خدای قشنگیه.اگر بخواین خدای شما هم می شه.

".....و خدایی که در این نزدیکی ست،
لای این شب بو ها،
پای آن کاج بلند...."

No comments: