2003/05/18


برای کسی که دوستی را دوست.....(می دارد؟نمی دارد؟)


نوشتهء آخر زيتون رو که خوندم، بدجوری رفتم توی فکر(۲۷ ارديبهشت).راستش تا حالا براش کامنت نذاشته بودم، تا وقتی دعواش با نوشی شروع شد و اون مطالب رو نوشت و براش نوشتن.براش کامنت گذاشتم، و ديشب هم بعد از اين نوشتهء آخرش.اول يه چيزی بگم، بعضی از کسانی که توی نظرخواهی ها می نويسن، منتقد و بافکر هستن.هميشه نظر خودشون رو با دليل و منطق می ذارن، شعار نمی دن، نذر هم نکردن که هميشه کامنت بذن.اما....بقيه رو نمی گم چون دقيقاً عکس اينهايی هستن که گفتم، و من به خاطر اين افراد، مخصوصاً توی نظرخواهی های زيتون نمی نوشتم.تا اين دو روز.نمی دونم چی شد.انگار يه خرده از زيتون واقعی رو ديدم.برام حالا خيلی قابل درک تر شده و ملموس تر.برای اولين بار تونستم به عنوان اون چيزی که هست، مجسمش کنم(منظورم توی خيالمه.هميشه هر وقت بهش فکر می کردم همون عکسی که برای لوگوش گذاشته توی ذهنم مجسم می شد، اما حالا می تونم همون طور که هست مجسمش کنم.يه دختر که می نويسه).ظاهراً وقتی کسی ناراحت می شه، يه خرده اون گارد دفاعيش باز می شه.
حالا راجع به چيزی که گفته بود(نوشته بود).همهء ما اين تجربه رو داشتيم.دوستهايی که از دست داديم، اون هم سر مطالب و اتفاقهای بی ارزش.قبلاً هم گفتم، دوستی يعنی دوست داشتن.به همين سادگی.بعضی ها اين رو قبول ندارن.دوستی رو مجموعه ای از داد و ستد بين آدمها می دونن که خيلی راحت می شه قطعش کرد يا تغييرش داد.اما...من وقتی با کسی دوست می شم، واقعاً دوستش دارم.من و امثال من.من خودم خيلی به سختی با کسی دوست می شم، چون دوست ندارم که کسی وارد اون محدودهء شخصی من بشه.می ترسم، از اعتماد، از تکيه کردن و وابستگی به کسی که ممکنه خيلی راحت من رو ول کنه و بره و پشت سرش من بمونم و به قول زيتون "قطره اشکی برای خداحافظی".من آدمها رو خاکستری می بينم، و سياه.
اما منظورم گفتن اين حرفها نبود.می خوام راجع به دوستيها بگم و اون چيزهايی که به غلط اسمشون دوستيه.هميشه اشتباهاتی هست،هميشه کسانی هستن که در مورد ما اشتباه می کنن يا در موردشون اشتباه می کنيم.بزرگترين مشکل ما، همهء ما خودخواهيه.من خودخواهم که حتی برای مرگم هم يه قبر می خوام با اسم خودم که مشخص باشه؛ که برای بعد از مرگم هم يه جا می خوام(منظورم مطلب قبليه).ما همه رو برای خودمون می خوايم.يه نفر رو برای گفتن و خنديدن.يه نفر رو برای دوست داشتن، برای اينکه دوستش داشته باشيم، يه نفر رو هم برای تنفر.يکی برای اينکه کارهامون رو انجام می ده، يکی برای اينکه به حرفهامون گوش کنه، برای اينکه حرفهامون رو بهش بزنيم.هر کس رو برای خودمون می خوايم.برای ارضای خودمون.من که اين حرفها رو می زنم خودم هم اغلب اينطورم.فقط اينکه من تلاش می کنم اينطور نباشم، همين.من فکر می کنم دوستی بايد آرامش بخش باشه، نه محدود کننده.نه اينکه برای حفظ کردن يه دوست، رابطه مون رو با افراد ديگه ای قطع کنيم، که به خاطر حفظ کردن يه دوستی مجبور باشيم رفتارهايی داشته باشيم که مورد قبول خودمون نيست، و همهء اينها فقط به خاطر اينکه کسی رو دوست داريم.ياد نگرفتيم کسی رو به خاطر خودش دوست داشته باشيم.ياد نگرفتيم هر کس رو اونطور که هست قبول داشته باشيم.آدمها رو به خاطر خودمون شکستيم و خرابشون کرديم، تکه تکه شون کرديم و دوباره تکه ها رو اونطور که خودمون خواستيم به هم چسبونديم.و همهء اين کارها رو با سو استفاده از دوستيشون انجام داديم.و افراد ديگه ای هم همين کارها رو در قبال ما انجام دادن.
گاهی خسته می شی.از آدمهايی که به ظاهر با تو دوستن، اما هميشه کنارشون بايد گاردت رو بالا بگيری.آدمهايی که عوض آرامش، فکر ناخوشايندی رو به مجموع افکار تو اضافه می کنن.فرق هم نداره که آدم اجتماعيی باشی، يا درونگرا و گوشه گير مثل من.به هر حال صدمه می خوری.اما.....من به خاطر پايان ناخوشايندی که ممکنه آخر يه دوستی باشه، دوستيها رو ترک نمی کنم.ممکنه با آدمهای کمی دوست بشم و دوست باشم، اما هنوز هم اميدوارم يه روزی کسی رو پيدا کنم که من رو به خاطر خودم بخواد نه به خاطر خودش.
و من به خاطر ديگرون خودم رو تغيير نمی دم.من به خاطر ديگران کس ديگه ای نمی شم.برای زيتون هم نوشتم، اگر به خاطر خوشايند بقيه خودمون رو تغيير بديم، اگر به کسی تبديل بشيم که نبوديم، اگر ماسک کس ديگه ای رو به صورتمون بزنيم، اونوقت هيچ وقت واقعاً دوست داشته نخواهيم شد.اما در غير اينصورت هنوز اميدی هست.

"دوست تو نيازهای برآوردهء توست؛
هنگامی که او خيال خود را با تو در ميان می گذارد، از انديشيدن 'نه' مهراس و از آوردن 'آری' بر زبان خود دريغ مورز.
و هنگامی که او خاموش است دل تو همچنان به دل او گوش می دهد؛
زيرا در عالم دوستی همهء انديشه ها و خواهش ها و انتظارها بی سخنی به دنيا می آيند و بی آفرينی نصيب دوست می گردند؛
...
و زنهار که در دوستی غرضی نباشد مگر ژرفا دادن به روح،زيرا که مهری که جويای چيزی به جز باز نمودن راز درون خود باشد، مهر نيست؛ دامی ست گسترده، که چيزی جز بيهودگی در آن نمی افتد؛
.......
[از کتاب پيامبر، اثر خليل جبران]"

No comments: