2003/07/11

عشق را بايد با تمام گستردگی اش پذيرفت
تنها در جسم نمی توان پيدايش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا.
در آينه، در خواب، در نفس کشيدن ها انگار به ريه می رود
و آدم مدام احساس می کند که دارد بزرگ می شود.


-امروز ناراحت بود.من هم دلتنگ.وقتی فهميدم ناراحته بيشتر ناراحت شدم.
به من می گه اعتراف کن.ظاهراً خودش بايد اعتراف کنه.


-اين کتاب ... سمفونی مردگان ... بدجوری من رو گرفته.دارم فکر می کنم تموم اون "انسان-مانند" ها، توی وجود خودمون هستند.آيدين ها و اورهان ها و آيدا های وجود ما.ديشب به مومان سوم رسيده بودم.جايی که از زبان سورمه بود(وای ... سورمه).خيلی ساده با هيچ کلمه ای نمی تونم احساسم رو بنويسم.دو-سه ساعت به يه گوشهء اتاق خيره شده بودم و غرق ... غرق خيال.گاهی به خودم شک می کنم.اين چيزها رو که اينجا می نويسم با خودم فکر می کنم ناسلامتی من پسرم.پسر ها هميشه SuperMan بودن.اينطوری توی دل شب نمی نشستن با خودشون خلوت کنن.اما بعد يادم می آد که کسی که اينجا می نويسه اونی نيست که من به بقيه نشون می دمش.اونی که با دوستهاش گاهی می گه و می خنده، نه نيمه شبها با خيالاتش می ره سفر، نه تنهايی رو حس می کنه نه هيچ چيز ديگه. تا زمانی که بياد توی اتاق من.بعدش من اون رو از صورتم جدا می کنم و می شينم پای کامپيوتر تا يه قسمت ديگه از وجودم رو روی سرور های Blogger ثبتش کنم.گرچه که توی اون يکی زندگيم هم SuperMan نيستم.


-وقتی اونهايی که خيالشون با تو بوده رو هم از دست می دي، اونوقت واقعاً تنهايی:
(اين قسمت از موومان سومه.جايی که خيال سورمه در بارهء آيدين حرف می زنه)

... صبح که از خواب بيدار شد مثل هر روز ياد من افتاده بود و غم بزرگی انگار محکم به قلبش خورده بود.من مدام به ذهنش می آمدم.هر بار شکل تازه ای داشتم.و گاه آنچنان محو و کمرنگ بودم که انگار دارد از لای مه نگاهم می کند.

No comments: