2003/07/27

دزد


امروز ظهر ساعت ۱۱:۴۵ داشتم می رفتم که خواهرم رو از کلاس نقاشی بردارم.طبق معمول حواسم به کار خودم بود و اصلاً توجهم به اطراف نبود.توی يه فرعی شلوغ، يه جايی که فرعی تموم می شد و می رسيد به يه ميدون شلوغ، دقيقاً جايی که ميدون شروع می شد، يه دفعه حس کردم يه چيزی محکم خورد به پشتم.بدون تعادل و بهت زده روی يه پام چرخيدم که ببينم چی شده که يه چيز ديگه خورد به سينه ام و پرتم کرد روی زمين.اما اين دفعه ديدم چی بود:يه مشت.چهار نفر بودند.روی ۲ تا موتور.۲ تاشون روی يه موتور کشيک می دادن.۲ تای ديگه پياده شده بودن پشت سر من.وقتی افتادم زمين يکيشون پريد و نشست روی سينهء من و يه چاقو گذاشت رو گلوم و گفت اگر صدام در بياد با چاقو من رو می زنه.اون يکی دستش يه چيزی بود مثل تبرزين با دستهء کوتاه.اومد جلو و آنچنان تبر رو کوبوند کنار سرم که گفتم الان سرم از وسط نصفه.اون هم يه چيزی گفت که چون لهجه اش غليظ بود نفهميدم.بعدش هم شروع کرد به گشتن جيبم.کيف پولم با ۱۸۰۰۰ تومن پول.يکی دوهزارتومن پول توی جيبهام.يه کارت اينترنت ۸۵۰۰ تومنی که ده دقيقهء قبلش خريده بودم.يه موبايل سونی.يه بسته آدامس Orbit باز نکرده.يه جعبه آدامس Relax نعناعی.بعدش اونی که داشت جيبم رو می گشت تبرش رو برداشت و رفت روی موتور.اونی هم که روی سينه ام نشسته بود بلند شد که بره.من صدام بلند شد که آهای کمک که طرف برگشت.گفت اگر صدام در بياد چاقوش رو پرت می کنه.چند لحظه توی اون اوضاع بلبشو کافی بود تا سوار موتور بشن و برن.توی اين مدتی که اينها ريخته بودند سرم ۲ تا ماشين گذری رد شدند و يه عابر.اما هيچ کدومشون توجه نکردند.انگار نه انگار.وقتی موتوری ها داشتن فرار می کردن، جلو يه ماشين رو گرفتم و گفتم که اونها رو تعقيب کنه اما طرف پاش رو گذاشت روی گاز و رفت.


بلافاصله بعدش رفتم سند موبايل رو برداشتم و سيم کارتم رو مسدود کردم.اما .... .پول و موبايل به جهنم.فوقش ۲۰۰-۱۵۰ هزار تومن.اما واقعاً ديگه جرات نمی کنم خواهرم رو با خودم بيرون ببرم.اگر يه بار به جای پول و موبايل ... .واقعاً به همشهری ها و هموطن های فهميده ام افتخار کردم.و به مملکتی که توش زندگی می کنم.طبيعيه که تا وقتی که روزنامه نگار و نمايندهء مجلس و خبرنگار خارجی و .. هست، کی به اين اوباش کار داره؟


حالم خيلی بده.نه به خاطر چيزهايی که از دست دادم.اونها مهم نيستند.اما اينکه ۲ نفر آدم بی ارزش، کسانی که حتی متنفرم به قيافه شون نگاه کنم اينطور راحت سر ظهر من رو خلع سلاح و بی دفاع کنند و همه چيزم رو بدزدند واقعاً آزارم می ده.شايد خيلی بدتر از همين اتفاق به همين راحتی بيافته، برای هر کدوم از ما.اونوقت تکليف چيه؟اگر به جای ضرر مالي، ضرر جانی می خوردم چي؟اگر سارا همراهم بود ... وای خدای من.فکر کردن بهش هم تنم رو می لرزونه.نشستم توی اتاق.نمی دونم چند ساعته.کاش يه نفر اينجا بود.شکر خدا اينقدر دوست صميمی و نزديک دارم که الان می خوام با يه نفر حرف بزنم نمی دونم کدومشون رو انتخاب کنم!!!


باز هم می آم و می نويسم.اما اميدوارم برای هيچ کدومتون اتفاق نيافته.مواظب خودتون باشيد.از جاهای خلوت نيايد.مراقب دور و برتون باشيد.اينجا کشور نيست، جنگله.و يه عده حيوون دور و برمون هستند که نمی شه ديدشون تا وقتی که نيش بزنن.

No comments: