دوست من .... من آنگونه نيستم كه تو مي پنداري
حالم بده.خيلی بد.يه دوست خيلی خوب رو تقريباَ از دست دادم.حرفهايی به من زد كه شايستهء شنيدنشون نبودم و حرفهايی رو نزد كه بايد می شنيدمشون. رفتارش مثل سابق نيست، اونطور كه بود و به نظر من بايد می بود.به من می گه ترجيح می ده اينطور رفتار كنه.من هم انتظار ندارم كه به ميل من رفتار كنه.در حقيقت نوع رفتارش مهم نيست.به خودش هم قبلاَ گفتم.مهم دليل رفتارهاست و انگيزه شون.راجع به دليلش چيزی كه به من نگفت.حدس هايی می زنم كه هيچ كدومشون حدس های جالبی نيستند.اما بعضی ها واقعاَ بد هستند و وحشتناك.دارم به خودم شك می كنم.به كل رفتارم.به همه چيزم.نمی تونم به اون شك كنم و فكر كنم كه اشتباه می كنه.مجبورم به خودم شك كنم.اينكه واقعاَ اين طرز رفتارم درسته؟بی پرده و شايد ساده و دور از بازی های معمول رفتار كردن باعث نمی شه كه به انگيزه ها شك كنند؟به انگيزه ها يا به راه ها؟يا كلاَ به خود آدم؟ظاهراَ استعداد عجيبی توی پراكنده كردن همهء آدم های اطرافم از دور و برم دارم.اما ... در نهايت هرجور كه راحته، همونطور رفتار می كنم، صرفنظر از اينكه خودم توی چه وضعيتی قرار می گيرم.اما حتی اين هم مهم نيست.چيزی كه داره من رو می خوره اينه كه بدون تقصير، تقصير كارم و در حالی كه درست ترين كار رو انجام می دم، همه چيز اشتباه از آب در می آد. اما اگر اينطوره ، من هم ياد می گيرم مثل بقيه باشم و مثل ديگران رفتار كنم.ظاهراَ نبايد سخت باشه. و اين كار رو می كنم تا ديگران توی برخوردهاشون با من سختشون نباشه. و مجبور نباشند در حالی كه من رو گاهی بهتر از خودم می شناسند، جور ديگه ای راجع به من قضاوت كنند.
نقطه سر خط .
No comments:
Post a Comment