!!!Reloaded
سلام.من دوباره برگشتم.هنوز رو به راه نشدم.هنوز توی خيابون وقتی يه نفر رو با لباس بد و قيافهء لاتی می بينم، از شدت خشم دندون هام رو به هم فشار می دم.اما خوب می شم.نمی ذارم يه اتفاق اينطوری من رو از ميدون به در کنه.عرض به حضورتون که اول از اين وبلاگ بی کس و تنها بگم که هر بار يه اتفاقی برای من می افته و نمی تونم Update کنم.اما خب ... از امروز اگر دوباره کسی به من حمله نکنه و مقتول و مضروب و مجروح نشم، دوباره می نويسم.
اين روزها واقعاً روزهای لوس و سردی هستن.حداقل برای من(گرچه که هوا بی نهايت گرمه).هيچ چيز اميدوار کننده ای نيست.فقط گذشتن روزها تا اينکه اين تابستون هم بره پيش بقيهء تابستون ها و پاييز جديد بياد سر صف.مدتهای مديده می خوام PHP شروع کنم اما اين پروژه ای که برای شرکت پدرم می نويسم بدجوری اذيت کرده، به اين، تنبلی خودم رو هم اضافه کنيد تا "به سبزه نيز آراسته" بشه.در اولين فرصت بايد يه فکری به حال لينکهای اين گوشه بکنم.يه سری تغييرات بايد داده بشه.
ديروز داشتم فکر می کردم با خودم.ديدم اگر يه نفر از من بپرسه هدفت از زندگی چيه، حتی هدف کوتاه مدت و کوچولو، هيچی نمی تونم بگم.هيچ هدفی ندارم.زندگيم شده مثل يه کلاف پيچيده که سر نخش رو گم کردم.يه جور عجيبه شدم.حس سبک بودن دارم.انگار همه چيز مثل يه فيلم قديمی صامت، با دور تند از جلو چشمم رد می شه.محو و اکثراً نامفهوم.فکر کنم دارم توی خودم غرق می شم.بايد يه فکر اساسی به حال خودم بکنم.داشتم کتابهای قديميم رو می خوندم.دوباره "شاه لير" رو خوندم.با اينکه ترجمه، خيلی از جذابيت های کتاب رو از بين برده، باز هم قويه و تکان دهنده.شاه لير و مکبث، متابهای محبوب من هستند.يادم اومد از زمانهايی که مدام دنبال بالاتر از خودم بودم.کتابهای بيشتر و سنگين تر، نظريات بيشتر.اما حالا .. همه چيز انگار توی يه جور مه، داره محو می شه.و من تنها وسط اين مه.نه صدايی می شنوم، نه صدام به گوش کسی می رسه.حتی تلاش نمی کنم که سر و صدا کنم.ساکت و آروم ايستادم تا غرق بشم.البته هميشه آخرش اينطوری بوده که توی لحظه های آخر يه نفر پيدا شده و من رو کشيده بيرون.اما اين بار ... کسی نمی بينم.
دلم برای خيلی ها تنگ شده.خيلی از کسانی که نديدمشون، اما ... نمی شه.خودم رو با يه سری خاطره سرگرم کردم.نمی دونم رويايی بودن و رويا ديدن، راجع به اشخاص و اتفاقات خوبه يا بد اما دقيقاً کاريه که من اين روزها انجام می دم.
قسمت سوم Terminator رو ديدم.به هيچ عنوان قابل مقايسه با قسمت دومش نبود.البته قسمت دومش هم فقط به خاطر تدوين و جلوه های ويژه و البته کارگردانی جيمز کامرون، اونطور موندگار شد.وگرنه در مقايسه با مثلاً ماتريکس، چيزی نداشت.اما ای قسمت سوم در حد يه فيلم کاملاً متوسط اومده پايين.هيچ کدوم از عناصر فيلم به قوت قبلشون نيستند.حيف وقت که گذاشتم پای فيلم.فقط يه جای فيلم جالبه که آرنولد به مسوول يه فروشگاه می گه:!!!Talk to the hand
بايد امروز برم شرکت مخابرات سيم کارت جديد بگيرم.اينها هم مغازه باز کردن برای خودشون.رفتم اونجا، می گن بايد ۱۷۵۰۰ تومن واريز کنی تا دوباره سيم کارت بگيری.تازه ... از زمان سوزوندن سيم کارت، ۷۲ ساعت هم بيشتر وقت نداری.من اسم اين رو می ذارم پس لرزه های دزدی.اون از دزد اصليه که اصل کار رو برد.اين هم از دزد شيک کت و شلوار پوشيده.واقعاً پول زور می گيرن.من يه زماني، قبل از اينکه سرويس شماره انداز همگانی بشه می خواستم بدم برام Caller Id رو فعال کنند.بعدش با يه آشنا رفتيم شرکت مخابرات.می دونيد تموم کاری که برای فعال کردن Caller Id بايد انجام بدن، روشن کردن يه سوئيچه؟يعنی حق مسلم ما رو ازمون می گيرند و بعد برای گرفتنش، اون زمان بايد ماهی حدود دوهزار تومن پول می داديم.اوضاعی داريم با اين کشور گلمون.قبلاً، اون وقت ها که تازه جريان تهديد آمريکا بالا گرفته بود، هر کس با حملهء آمريکا موافق بود، از نظر من خائن بود، با ديد محدود.اما حالا ... دارم فکر می کنم واقعاً اگر چيزی به دست نياريم، چيز زيادی از دست نمی ديم.می ديم؟؟
خب فعلاً خدانگهدار همگی.باز هم می گم.از جاهای خلوت به هيچ وجه رفت و آمد نکنيد.سعی کنيد دير وقت از خونه بيرون نيآيد.اين مسائل شوخی بردار نيستوبه همين راحتی که به سر من اومد ممکنه سر شما هم بياد.بزرگ و کوچيک هم نداره.من پسرم، سيستم بدنيم هم جوری نيست که بگم کوچيک و ظريفم.اما وقتی چهار نفر مسلح اونطور حرفه ای و غافلگيرانه به آدم حمله کنند ... .
خوب باشيد، و خوش شانس(می تونستم بگم:درست برعکس من باشيد.فرقی توی اصل قضيه نمی کرد)
No comments:
Post a Comment