2003/07/13

همون که گفتم؛ هيششششکی منو دوست نداره


سلام.بابا من تا می آم يه خرده خودم رو لوس کنم، هی می زنيد تو ذوقم.آخه اين چه وضعشه؟؟!!.حالا من يه خرده خودم رو لوس می کنم، شما بايد جان بر کفانه اعلام کنيد که "هميشه در صحنه" هستيد و تا آخرين نفس کامنت می دهيد نه اينکه من رو سنگ روی يخ و نقش بر آب و از اين حرفها بکنيد.حالا از شوخی گذشته، واقعاً که داريم روز به روز پييييييييييييييييشرفت می کنيم.ISP های بزرگ، همهء وبلاگهای Persian Blog و BlogSpot رو بستن.امروز فکر می کردم اينها اگر دهنهای ما رو بدوزن هم دلشون آروم نمی گيره وگرنه مطمئن باشيد همين کارها رو هم تا حالا کرده بودن.بريد سايت امروز و رنج نامهء عباس عبدی رو بخونيد تا بياد دستتون که اين صحنهء خيمه شب بازي، چقدر مضحک شده.البته نه اينکه من عبدی و همفکر هاش رو قبول داشته باشم.اما توضيحات به شدت مختصر و سانسورشده اش از زمان زندان واقعاً جالبه.يا شايد بهتره بگم تاسف انگيز و وحشتناک. ... نمی خوام ديگه راجع بهش فکر کنم.اعصابم واقعاً خرد می شه.


ديشب رفتم کتاب بخرم.۲۵ هزار تومن پول با خودم برده بودم که با ۳۵۰ تومن، با شکوه هرچه تمام تر به خانه برگشتم.کتابهای ابتياع شده به شرح ذيل می باشند:

عاشقانه ها، عارفانه ها، جاودانه ها:جبران خليل جبران
بالا انداخته شدن: عمو شل
پيکر فرهاد: عباس معروفی
کتاب PHP 4
ارباب حلقه ها: دوبرج

۲ تا بستنی هم برای خودم و خواهرم خريدم که پولهای جيبم کاملاً تموم بشه، اما نشد.خلاصه ملت، اگر مثل من کتابخوار بوده و به شيوهء دايناسور ها کتاب می خوانيد و می خريد، بی زحمت يه عااالمه پول با خودتون ببريد.باز نگيد من نگفتم هاااا.


امروز با جاسوس مخصوص خودم در بارهء بعضی ميتينگ ها صحبت می کردم.اطلاعات با ارزش و جالبی به من داد که باعث شد، در يک اقدام انقلابی در آيندهء نزديک چند تا لينک به لينک دونی اضافه کنم(اوليش آزی جون ميتراست.قابل توجه!!!!)


يه آهنگ هست به نام Bring Me To Life.خواننده اش Evanescene. اگر اهل گوش کردنش هستيد بريد سايت Mp3sfinder.com و توی قسمت Charts پيداش کنيد.توی سبک خودش خيلی جالبه.
يه آهنگ جديد هم از Roliing Stones کشف کردم به نام Love in the vain. حس قشنگی به من می ده.


فردا بعد از يک هفته دانشگاه باز می شه.بريم ببينيم توی اين هفته که دانشگاه تعطيل بود، نمره ها چی شدن.من نمی دونم اگر به جای ۱۸ تير، ۱۸ خرداد داشتيم، اونوقت از اول ارديبهشت بايد امتحان می داديم؟؟!!


صبهحا که از خواب پا می شم، ديگه اون حس بد غير قابل تحمل رو ندارم.دارم با عشق و دوست داشتن کنار می آم.دارم بزرگ می شم. خيلی بزرگ. گرچه دليل برای ناراحتی زياده و هنوز خيلی مونده تا به حال نرمال برسم.در حقيقت نرمال سازی من در گرو همون معجزهه ست.اما خب، حداقلش اينه که ديگه از دوست داشتن، انرژی منفی نمی گيرم.


آقا از امشب همگی تا روز کنکور خالهء من، هر شب براش دعا کنيد که قبول بشه.همچنين برای ابروکمون.


چند روزه بدجوری نفس تنگی دارم.نمی دونم چرا اما واقعاً داره بهم سخت می گذره.می خوام برم دکتر.به خونواده ام هم چيزی نخواهم گفت، چون خودشون به اندازهء کافی گرفتاری دارن که من هم نخوام به اونها اضافه بشم.


يه چيزی می گم که تا حالا به هيشششششششکی نگفتم.شما هم به کسی نگيد.من علاوه بر تفال زدن به حافظ، به سهراب هم تفال می زنم.راستش به فال و تفال اعتقاد ندارم و گاهی که خيلی انجام کاری برام سخته، يا گرفتن تصميمي، يه سری به سهراب و بعدش حافظ می زنم تا يه خرده از تلخی کارم يا تصميمم کم کنم.ديشب سهراب رو بی هوا باز کردم.بعدش قبل از اينکه بخونم ببينم چه شعريه، پيش خودم راجع به يه چيزی فکر کردم، بعدش نگاه کردم ببينم چی اومده.باور کردنی نبود.حدس می زنيد کدوم شعرش اومده بود؟؟ ...... نيلوفر

کدامين باد بی پروا
دانهء نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد

هيچوقت خوندن اين شعر سهراب اينقدر برام جذاب نبود.


بعد از يک عمر، بلاخره sms موبايلم رو هم راه انداختم.چيه خيال می کنيد رفتم توی گرما توی صف مرکز خدمات موبايل؟؟؟.نه بااااابااااااا.اگر خيال می کنيد عموتون از اين کارها می کنه، پس بدانيد و آگاه باشيد که عمو پت بسی تنبل تر از اين حرفهاست.زنگ زدم ۰۹۹۹۰.مرکز گويای شرکت مخابرات.بعدش دکمهء ۲ رو زدم و وصل شدم به اپراتور و خيلی شيک، با دو کلمه حرف، sms موبايلم فعال شد.خداوند اين سرويس های گويا رو برای ما نگه داره.


من ديروز چيزی ننوشتم.از زمانی که شروع کردم به نوشتن توی اين وبلاگ، به جز زمان امتحانات، تقريباً فکر کنم هر روز يه مطلب نوشتم.اين روزها هم که يه خرده کمتر هستم به خاطر اينه که وقتی می شينم پشت کامپيوتر، يه خرده نفس تنگيم شديد تر می شه، از طرفی قبلاً گفته بودم که يکی از انگشتهای دستم به علت فشاری که روی عصبش اومده بود(چون ۲۴ ساعت پای کامپيوتر نشستم) و همچنين فشاری که يه شب، سر يه جرياني، به خودم آوردم بی حس شده بود. و رفتم دکتر و يکی دو تا قرص داد و تقريباً خوب شده بود.اون انگشته تازگيها باز شروع کرده به بازی در آوردن.خلاصه که پاک دارم از دست می رم.بايد فردا که می رم دکتر، اين رو هم بگم.احتمالاً دکتر بهم می گه هر کار دوست دارم بکنم(به اونايی که محکوم به مرگ هستن، همين رو می گن، نه؟؟).البته من هميشه دوست داشتم يکی از اين دايره ها روی سرم داشته باشم، اما خب ... من خيلی چيزها دوست دارم.دليل نمی شه که ..... .


خب ديگه پر حرفی کافيه. فقط اينکه می آيد اينجا، يه نظر هم بديد بد نيست هااااا.



شب همگی به خير

عمو پت

No comments: