2003/06/10


سوالات


امروز پرم از سوال

"پرم از راه، از پل، از رود، از موج(پرم از سوال!!)
پرم از سايهء برگی در آب
چه درونم تنهاست"
خب دو کلمه از سهراب هم شنيديم.حالا سوالها.

غرور رو تا چه حد و تا کجا بايد شکست؟چقدر بايد برای يه دوست و دوستی و عشق، روی غرور خودت پا بگذاری؟من امتحان کردم.خودم رو شکستم تا بتونم يه دوستی رو حفظ کنم.برای دوستيهای مختلف، کم يا زياد از خودم گذشتم.اما حالا به اين نتيجه رسيدم که وقتی برای کسی مهم نيستم، من هم خودم برای خودم از همه مهمتر بشه.و اون غروری که توی وجودم دارم رو بروز بدم.و به اعتماد به نفسی که ناشی از طرز تفکرمه و خيلی وقتها مهارش می کنم اجازه بدم خودش رو نشون بده.بد نيست، نه؟
دليلش هم اينه که در مورد اين رفتار من اشتباه برداشت می شه.يعنی وقتی از برج عاجت می آی پايين تا يه دوست رو برای خودت نگه داری، اونوقت همون دوست می ره توی برج عاجه می شينه و خوشحاله!!!يعنی اونوقت اون خودش رو بالاتر از تو می بينه و درک نمی کنه که تو چه قدم بزرگی برداشتی تا از خودت بگذری و به اون برسی.حالا می خوام از اونطرف اين شيپور رو بزنم تا اصلاً برام مشخص بشه که سر تنگش کدومه و سر گشادش کدوم(خلاصه گوشهاتون رو بگيريد.از من گفتن بود!!).وقتی قراره تا اين حد تنها باشم ديگه لزومی نداره که برای کسی خودم رو اذيت کنم.
امروز يه جملهء عارفانه شنيدم که خيلی به دلم نشست.يه نفر داشت به يه نفر ديگه تو خيابون می گفت:
برای کسی بمير که لااقل برات تب کنه.
خيلی به دلم نشست.آقا از اين به بعد تا زمانی که برای ما تب نکنيد و مدرک را شامل درجه و نسخهء پزشک معتبر به ما نشان ندهيد برايتان نمی ميريم.نه که بخيل باشيم هاااا.می ترسيم برای شما و به خاطر شما بميريم، بعدش پشت سر مبارکمان بگوييد
سارس گرفت و مرد!!!
البته هنوز کسانی هستند که به اونها اميد دارم.هنوز ....کاملاً عوض نمی شم.چون ذاتم اينه.اما می تونم دوباره به بعضی روابط فکر کنم.و اين کار رو می کنم.

-آقا امتحان آز منطقی من رو بايد در تواريخ بنويسند تا درس عبرت گردد.من هر هفته، دوشنبه ها ساعت 8-6 عصر، آز مدار منطقی داشتم.بعدش 2 هفتهء پيش اخرين جلسه بود و آقاهه گفت، 2 هفتهء ديگه يعنی ديروز بياين برای امتحان.من هم شنبه به بچه ها گفتم که دوشنبه ساعت 12 همه بريم سايت که از اونجا برين سالن مطالعه آز بخونيم.
من دوشنبه ساعت 11:50، خوشحال رسيدم دانشگاه و وارد گروه شدم که برم طرف سايت که ديدم توی برد گروه آگهی زدن که
امتحان منطقی، روز 3/19 ساعت 12 به صرف چای و شيرينی برگزار می گردد.
من همينطوری موندم که يعنی چی ی ی ی ی ی؟اين بچه های بی معرفت هم هيچی به من نگفته بودن که!!خلاصه همونطور خوشحال که اومده بودم رفتم سر جلسه.هيچی هم نخوندم.پدرم در اومد تا يه شکل خفن فليپ فلاپ مستر-اسليو K-J رو از روی ورقهء بچه ها کشيدم.2 تا سوال رو هم که از 2 ترم پيش مدار منطقی يادم بود.يه سوال رو هم حدود نيم ساعت اثبات کردم و جواب دادم.يه سوال هم بی خيال.خلاصه امتحان داديم تووووووپ!تا من باشم هر روز به دانشکده سر بزنم، آخه آگهی رو روز يکشنبه زده بودن از خدا بی خبرها p: .

-ستارهء عالم سياست و رياست و کياست و حتی وسط!! جناب آقای خرازی اعلام کرده اند که استفاده از بمب اتمی برای ما حرامه.در درجهء اول خداوند بعضی از مسوولان مملکتی رو برای ما نگه داره مثل آقای خرازی و مثلاً حسنی امام جمعه و امثال اينها.البته حقمونه.وقتی اون همه از بازی های سياسی و حس قيم بودن يه مشت انسان ناچيز(اگر بشه گفت انسان) نسبت به خودمون، اعصابمون خرد می شه، خب يه خرده هم بخنديم ديگه.
در راستای سخن گهربار وزير امور خارجهء قشنگمان لازم به ذکر است که اصولاً محرمات شامل چيزهای زيادی هستند.اما در ايران حال حاضر برای هر چيزی تبصره داريم، حتی حرام و حلال.مثلاً:
کشتن انسانها حرام است مگر تحت لوای قتلهای زنجيره ای و بنا به فتوای مراجع آگاه و دانا!! مثل فجايع کرمان.
دزدی و غارت حرام است مگر برای آقازادگان و نورچشمی های آقايانی که هر کدام خود را نيمچه خدايی و پيامبری می پندارند.
تجاوز به حقوق مردم حرام است مگر برای برادران بسيجی و حزب اللهی و بقيه اراذل و اوباش.
اجبار مردم به دين برای همه، از جمله پيامبران و امامان حرام است، اما برای اوباشی که در خيابان خود را صاحب و قيم مردم می بينند، حلال و واجب کفايی.
توهين، تحقير، شايعه پراکنی، اشاعهء دروغ، افترا، هتک حرمت، دزدی و حق کردن ناحق و بالعکس برای همه حرام است به جز برای روزنامهء محترم کيهان و سيمای لاريجانی.
قتل، شکنجه، گرفتن آزادی، و نابود کردن زندگی بيگناهان بر همه حرام است به جز برادران عزيز قوهء قضائيه.
...
و به طور کلی، اصولاً در مملکت گل و بلبل ما همه چيز حرام است مگر آنکه حرام نباشد!!!. و قوانين و مقررات به شدت و حتی گاهی زيادی و بيش از حد برای همه اجرا می شوند، مگر برای شهروندان درجه اول و خودی ها.ما هم که بي خودی هستيم و اصولاً کاره ای نيستيم.نهايت اينکه مثل کوی دانشگاه مجروح و مضروب و مقتول شويم يا مثل فجايع قتل های زنجيره ای در سکوت کشته شويم يا در نهايت به اسم ما و بر سر جان و زندگی هزار-هزار از ما بی خودی ها، در قمار سياست شرط بندی شود.ما اينيم!!!

اصلاً دلم نمی خواد مطلب سياسی بنويسم.نه آدم سياسيی هستم نه از سياست خوشم می آد.در حقيقت خوشم نمی آد که متنفرم از بازی سياست و بازيگرهاش.اما گاهی بدجوری اذيت می شم وقتی می بينم دور و برم چه خبره.شايد بايد به قول بارانه صورتم رو به يه طرف ديگه بچرخونم و بگذرم.

شب خوش.خوب بخوابيد.
عمو پت

No comments: