2003/06/25


توازی؛ترس؛ ... غرور


من می دونم که دوستت دارم، خودآگاه و ناخودآگاه؛ تو می دونی که من رو دوست داری، ناخودآگاه.
من نمی تونم به تو بگم که دوستت دارم چون نمی خوام جواب منفی بشنوم؛ تو نمی خوای به من بگی که من رو دوست داری چون نمی تونی از توی دنيای خودت من رو ببينی؛ ببينی که به من احتياج داری.
من می دونم که ما با هم، يکی می شيم؛ تو می دونی که هيچ کدوم از آدمهايی که تا حالا ديدی نيمهء گمشده ات نبودن.
من تو رو يه آدم خاص و استثنايی و خيلی شبيه به خودم می دونم؛ تو من رو يه آدم استثنايی و خاص می دونی که نمی تونی بفهمی چی هستم و کی هستم، اما حس می کنی که خيلی شبيه به خودت ام.
من هر وقت تو رو می بينم، زياد نگاهت نمی کنم، مبادا بفهمی که در موردت چی فکر می کنم؛ تو هر وقت من رو و نگاهم رو می بينی، توی قلبت يه صدايی می شنوی که قبل از اينکه بتونی بفهمی چی می گه، خاموشش می کنی.
من خيلی اوقات به تو فکر می کنم؛ تو خيلی وقتها دنبال کسی هستی برای فکر کردن.
من شبهام رو با دلتنگی و تنهايی می گذرونم و دليلش رو می دونم، و چاره اش رو؛ تو شبهات رو با دلتنگی و تنهايی می گذرونی و دليلش رو می دونی، اما چاره اش رو نه.
من آهنگ های غمگينم رو خيلی اوقات گوش می دم؛ تو آهنگ های غمگينت رو خيلی اوقات گوش می دی.
من دلم می خواد دستهام رو دور شونه هات بذارم و توی آغوشم، از تموم ناملايماتی که تا حالا به سرت اومده، دورت کنم و آرومت کنم؛ تو دلت می خواد دستهايی رو دور شونه هات حس کنی و گرمای بدنی رو کنار خودت، و شونه هايی رو برای پناه گرفتن.
من هر وقت می بينمت دلم می خواد دستهات رو توی دستهام بگيرم؛ تو دلت برای يه لحظه لک زده که گرمای دست يه نفر رو روی دستهات حس کنی؛ و نه هر دستی رو؛ دستی مثل دست من؛ شايد دست من رو.
نمی دونم که تو هم من رو اينقدر دوست داری يا نه.نشانه هايی می بينم، اما برای من قابل تشخيص نيست؛تو نمی دونی که من نسبت به تو چه احساسی دارم و يه جور عطش عجيب توی خودت حس می کنی برای دونستن.نشانه هايی می بينی، اما شايد نمی خوای که تشخيصشون بدی.
من از کنار تو رد می شم، شايد زمانی برای هميشه؛ تو از من دور می شی، شايد زمانی برای هميشه.
من تو رو، دير يا زود، کاملاً از دست می دم؛ تو دير يا زود چشم هات رو به روی من می بندی؛شايد کاملاً.
من با تو می تونستم کامل باشم؛تو با من می تونستی کامل باشی.
من و تو هيچ وقت به هم نمی رسيم؛تو و من هيچ وقت به هم نمی رسيم.
من موازی تو ام؛ تو موازی منی.
و....
فاصله ای که بين ما دو خط موازی رو پر کرده، اسمش غروره.
و نيرويی که ما رو از هم جدا نگه داشته، اسمش ترسه؛ ترس از شکستن.
من و تو مغروريم؛ و تنها؛ و شکستنی.
من و تو ... کاشکی همه چيز مثل کلمه ها، به اين راحتی به هم پيوند می خورد، مثل" "من و تو".
کاش می شد "من" و "تو" رو اينقدر راحت، به هم چسبوند:منوتو
کاش يه بار می تونستم به "من و تو" بگم "ما".

پ.پ

No comments: