2003/06/04
One Of My Turns
عجيبه که حس های خوب چقدر راحت تبديل می شن به حسهای خاکستری.مثل آسمونی که بی مقدمه ابری بشه.يه چيزی يه دفعه شروع می کنه به اذيت کردنت و تو رو از اون Good Mood ات می کشه پايين.
هميشه سو رفتارهايی در مورد تو هست.هميشه پيش می آد که حتی نزديک ترين کسانت، کاری می کنن که واقعاً ناراحتت می کنه.می تونی به اين کارها از جنبهء خوبش نگاه کنی يا از جنبهء بد.می توی با دلايلی مثل متوجه نشد و نفهميد و سو تفاهم شد و مثل اينها، از قضيه رد شی و فراموشش کنی.البته اين هم اندازه داره.اگر اون کار تکرار بشه، اون بی توجهی، اون بی محبتی، اونوقت يه روزی راجع به همه چيز بايد تجديد نظر کنی.بايد همون فکرهايی رو که هميشه از اونها می ترسيدی ، توی ذهنت راه بدی، و به خودت بقبولونی که درسته.که در باره اش اشتباه می کردی.برای هر کس، اين تحمل و ناديده گرفتن اشتباهات بستگی به ميزان علاقه ات به اون فرد، حد خاصی داره.اما هميشه يه زمانی اين چوب خط تموم می شه.هميشه يه زمانی می رسه که تحملت تموم می شه.اما تا اون موقع، بهتره برای حفظ دوست و دوستی، نيمهء پر ليوان رو ببينيم.
عجيبه که کارهای لذت بخش چقدر راحت جنبهء ناراحت کننده شون رو نشون می دن.دارم به اين نتيجه می رسم که بد و خوب و سفيد و سياه مطلق، وجود نداره.شادی مطلق، لذت مطلق، غم مطلق، خشم مطلق ... همهء اين مطلق ها دروغه. و همهء اين مطلق ها خيلی راحت تغيير شکل، می دن.
به قول عمو شلبی
From So Good,To So Bad, So Soon
عمو پت
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment